تصادف/ درباره اهمیت هر کاری که انجام میدهیم
کتاب «تصادف» نوشتهی برایان کلاس، با زیرعنوانِ شانس، آشوب و چرا هر کاری که انجام میدهیم مهم است؟ به همت نشر سایلاو به چاپ رسیده است. نویسنده در این کتاب دیدگاه کاملاً بدیعی از واقعیت را به تصویر میکشد و نشان میدهد جهان ما چگونه با برهمکنشهای عجیب و رویدادهای بهظاهر تصادفی هدایت میشود. او در این کتاب به پرسشهای ژرف زیادی پاسخ میدهد؛ از جمله اینکه چگونه تعطیلات یک زوج باعث مرگ صد هزار نفر شد؟ چگونه یک تصادف کوچک در یک آکواریوم، سی میلیون نفر را از گرسنگی نجات داد؟ آیا تصمیم ما برای 5 دقیقه دیرتر بیدار شدن در صبح، میتواند کاملاً آیندهی زندگی ما و هزاران نفر دیگر را دگرگون سازد؟ آیا تکامل انسانها اجتنابناپذیر بوده است یا ما صرفاً محصول یک سری حوادث عجیبوغریب هستیم؟
زندگی خود را مانند یک نوار ویدئویی در نظر بگیرید. حال، تصور کنید میتوانستید زندگی خود را به ابتدای آن برگردانید و سپس دکمهی پخش را فشار دهید، آیا باز هم همهچیز یکسان میشد؟ یا حتی یک تماس تلفنی یا رد کردن خروجی یک بزرگراه میتوانست نهتنها زندگی خودتان، بلکه مسیر تاریخ را تغییر دهد؟
برایان کلاس، دانشمند علوم اجتماعی در کتابِ «تصادف»، به پدیدهی شانس، تصادف و آشوب میپردازد و نشان میدهد چگونه رویدادهای کوچک و تصادفی میتوانند مسیر زندگی ما را کاملاً منحرف کرده و همهچیز را تغییر دهند.
کلاس با هدف خرافهزدایی، نسخهای را که اغلب مردم از واقعیت میشناسند زیر سؤال میبرد و مهمترین ادعای کتابهای خودیاری باعنوان افسانهی فردگرایی را از هم میپاشاند. کلاس در این کتاب به ما نشان میدهد که ما آگاهانه حقیقت گیجکنندهای را نادیده میگیریم: تنها با چند تغییر کوچک، تصادفی و بهظاهر بیاهمیت، نهتنها زندگی ما، بلکه زندگی میلیونها نفر و حتی جوامع تغییر میکند. تغییرات کوچک، مشروط و حتی اتفاقی ـ تصادفها ـ بسیار مهمتر از آن چیزی هستند که به آن باور داریم. همهی ما، در دریایی از عدم قطعیت حرکت میکنیم، حتی زمانیکه به نظرمان میرسد در مسیری مستقیم شنا میکنیم. این بدان معناست که ما در جهانی زندگی میکنیم که تصادفیتر و دلبخواهیتر از آن چیزی است که تصور میکنیم.
دونالد هافمن، نویسندهی کتاب «ادعایی علیه واقعیت» دربارهی این کتاب میگوید: «کلاس با مهارت هرچه تمامتر با نقل داستانهای جذاب از افراد واقعی، پرسشهای عمیقی را مطرح میکند. کتابِ تصادف سفری به خودشناسی و ناشناختههاست و کلاس، یک راهنمای تمامعیار در این مسیر است.»
همچنین در نیوساینتیست در توصیف این کتاب میخوانیم: «کتابِ تصادف، اثری جذاب و گیراست که رابطهی پیچیده بین نظم و آشوب را بهروشنی به تصویر میکشد.»

قسمتی از کتاب تصادف نوشتهی برایان کلاس:
مغز ما برای زندگی در جهانی سادهتر سازگار شده است. طی دویست هزار سال گذشته، تقریباً هشت هزار نسل از انسانها وجود داشته اما از زمان سقوط روم، فقط حدود پنجاهوهفت نسل وجود داشته است. معنایش این است که مغز ما عمدتاً در طول تکامل شکل گرفت، در جهانی که بیشباهت به جهانی است که اکنون در آن زندگی میکنیم. ما در گذشته، فقط به درک الگوهای ساده نیاز داشتیم: در مورد درک رابطه علّی، جمله «ببر دندان شیری باعث مرگی دردناک میشود» به اندازه کافی پیچیده بود. ذهن ما طوری تکامل یافته که با مدلهای ساده علتومعلول بهخوبی کار کند. امروزه، رابطه مستقیمی مانند سیگار کشیدن، فرو بردن مواد شیمیایی مضر، آسیب به DNA، افزایش خطر ابتلا به سرطان ریه را بهراحتی میتوانیم تصور کنیم.
سیستمهای اجتماعی پیچیده معدودی را میتوان با چنین نسخه سادهسازیشده از واقعیت، که در آن فلشهای یکطرفه ساده از علت به سمت معلول اشاره دارند، مجسم کرد. امروزه، جهان واقعی مملو از حلقههای بازخورد، نقاط عطف، علیّت معکوس (که در آن یک معلول بهطور همزمان یک علت ایجاد میکند) و فهرستی بیپایان از امواج به ظاهر بیاهمیت ـ تصادفها ـ که از اهمیت بسیار بالایی برخوردارند. همیشه هم در زندگی روزمره ما اهمیت ندارند؛ همچنان میتوانیم به بهترین نحو در محیط خود پیش برویم. اما مشکل زمانی شروع میشود که سعی میکنیم جامعهای بسیار پیچیدهتر را درک و کنترل کنیم. با توجه به اینکه ذهن ما برای درک جهان اجتماعی سادهتری تکامل یافته، حالا باید چه کار کنیم؟
پاسخ در قلمرو نسبتاً جدیدی از دانش به نام «علم پیچیدگی و تحقیقات مربوط به سیستمهای سازگار پیچیده» نهفته است. علم پیچیدگی از بطن چندین حوزهی مطالعاتی مجزا، از فیزیک، ریاضی و شیمی گرفته تا بومشناسی و اقتصاد، رشد کرده است. این علم به حالاتی از جهان مربوط میشود که بین دو حد افراطی نظم و بینظمی، بین تصادفی بودن و بیثبات بودن محض، بین کنترل و آشوب قرار دارد. مهد علم پیچیدگی، «مؤسسه سانتا فه» است، یک مرکز تحقیقاتی مترقی نهچندان دور از محل توسعه بمب اتمی، در «تپههای درمنه نیومکزیکو». جامعه بشری مدرن مشخصاً یک سیستم سازگار پیچیده است، این در حالیست که متأسفانه محققانی که به صراحت این موضوع را قبول دارند، اقلیتی کوچک در اقتصاد جریان اصلی، علوم سیاسی، جامعهشناسی و غیره را تشکیل میدهند اما این مسئله در مورد همکاریهای میانرشتهای صدق نمیکند. در عوض، از دریچهای کاملاً متفاوت میتوان جهان را دید و نگاهی دقیقتر و ریزبینانهتر به همهچیز داشت.