تاریخ واژگون موسیقی / آنچه نخبگان دوست ندارند از تاریخ موسیقی بدانید
کتاب «تاریخ واژگون موسیقی» نوشتهی تد جویا به همت نشر نیماژ به چاپ رسیده است. تاریخ را برندهها مینویسند. شاید معروفترین جمله دربارهی تاریخ و تاریخنگاری باشد. اما وقتی به تاریخ موسیقی میرسیم، برنده کیست؟ اصلاً چه نبردی در میان است و جنگ بر سر چیست که بخواهد برندهای داشته باشد؟ خب، این را میتوان همان تم اصلی کتاب دانست. شناسایی جنگی به بلندای تاریخ که از دورهی میانرودان و یونان باستان تا به همین امروز در جریان بوده است. این نبرد را با اسامی گوناگونی میشناسند و در گذر هر دوره رنگوبوی تازهای به خود میگیرد. تد جویا هر چند حرف از یک الگوی مکانیکی نمیزند، شواهد بسیار زیادی از مکانها و دورههای زمانی مختلف گرد هم میآورد که تمامشان نشاندهندهی نوعی شبهدیالکتیک پر تکرار در طول تاریخ موسیقی است. کار اصلی تد جویا در این متن شناسایی میدان نبرد، شناساندنِ بازیگران این میدان (پیرنگ داستان یکی است و تنها شخصیتها عوض میشوند) و مسلماً واژگونسازی انگارههای تحمیلی و پاکسازیهای صورتگرفته از سوی برندگان این جنگ است (البته تا جایی که گزارشها و اسناد برجایمانده اجازه دهند).
نویسنده میگوید: «موضوع این کتاب ارائهی تاریخ جامعی از موسیقی است. کارمان را از منظرهای صوتی طبیعت در دوران پیش از انسان شروع میکنیم. مسیرمان را تا رقابتهای تلویزیونی خوانندگی و ویدئوهای وایرال این روزها ادامه میدهیم. از موتسارت تا سید ویشز و هر چیزی مابین آنها را زیر نظر میگیریم. در این نوع تاریخنگاری به تمام این موارد خواهیم پرداخت. نه فقط این نامهای مشهور که هزاران هزار خنیاگر بینام و نشان، رپرهای خیابانی، شَمَنها، نوازندگان دورهگرد، نجیبهها، کابویهای آوازهخوان، رامشگرانِ هومری و بسیاری دیگر از نوازندگان و آوازخوانانِ خارج از سالنهای کنسرت در این کتاب جایی ازآنِ خود دارند. نمیخواهم مثل یک نانبهنرخروزخور، رویکردی التقاطی را در پیش بگیرم، اما باید گسترهای وسیع را در نظر داشته باشیم تا نیروهای بنیادی درگیر در موسیقی را درک کنیم. رویکرد من به قضیه تا حد زیادی به ترتیب زمانی وقایع است؛ اما هرچه بیشتر پیش میرویم، ارتباط میان دورههای مختلف تاریخی نمایانتر میشود. بخشهای نخستین کتاب فرصتی است برای من تا ابزارها و بینشی را ارائه دهم که در بخشهای بعدی مورد آزمایشهای سختی قرار میگیرند. امیدوارم اینها بتوانند عیار خود را در حلوفصل بحثهای دیرینه در باب شخصیتهای متفاوت کلیدی تاریخ موسیقی از لودویگ ون بتهوون تا رابرت جانسن به نمایش بگذارند. اگر درست باشد، این متدولوژی در روزگار کنونی نیز برایمان راهگشاست، هم برای پیشبینی چگونگی تکامل آهنگها در آینده و هم در خلق یک زیستبوم موسیقایی سالم در عصر دیجیتال کنونی که گویی هنرمندان و آثارشان را بیارزش میکند.

قسمتی از کتاب تاریخ واژگون موسیقی:
موزیک فولک برای بسیاری از افراد، نقطهی مقابل هر آن چیزی است که از نخبگانی چون موتسارت، بتهوون وردی، واگنر و دیگران میشنویم؛ حتی بسیاری بر مبنای چنین پنداری خود را طرفدار موزیک فولک میخوانند. فولک، ساختارها را در هم شکسته و علیه نهادهای نخبگان قد علم میکند. فولک صدای بهحاشیهرفتگان است. آنان که هرگز در بایرویت یا لا اِسکالا امکان اجرا یا تماشا نمییابند. دستکم این پیغام نهفته در بازاریابی فراگیر این نوع موسیقی است و اعتبار این به اصطلاح موزیک فولک از آن میآید.
ظهور گردآورندگان موسیقی فولک (علاقهمندان صبوری که دورتادور کشور را بهدنبال کشف میراث آهنگین میگردند) همزمان با ظهور آن آهنگسازان معروف (موتسارت و...) رخ داد. این جنبش را نیز همان نیروهای فرهنگی غالبِ آن دوران شکل دادند. نتیجه نیز یکی بود. احساسات ملیگرایانه در کنار برانگیختگی واگنر و وردی، علاقه به گردآوریِ آهنگهای فولک را نیز افزون ساختند. طولی نکشید کل ایدئولوژی غرور ملی و خلوص نژادی حتی بر سادهترین آوازها نیز تحمیل شد. موزیسینهای بسیاری در این برنامهی میهنپرستانه مشارکت داشتند. بااینحال سهم اصلی در ارائهی زیربنای نظری این نحلهی فکری را یک فیلسوف بر عهده دارد. یوهان گوتفرید فون هِردر (1744 تا 1803) گفت: «هر تعالی انسانی بازتابی است از ملیت.» هِردِر تمایزات بر مبنای سلسلهمراتب طبقاتی را مسخره دانسته و جایگاه اصالت را در Volk (فولک ـ مردم) میدید؛ یعنی گروهی که تمامی افراد یک ملت از پادشاه تا دهقانان دونپایه را در بر میگرفت.
این دیدگاه هِردر درست همزمان با بهرهگیری آهنگسازان از نخستین امتیازهای نوپدید شهرتِ خود مطرح شد؛ همزمان با جستوجوی این آهنگسازان دنبال راههایی برای اثبات استقلال خود از کلیسا و دولت. در این مقطع هردوی این روندها، کیشِ شخصیت روزافزون در موسیقی کلاسیک و علاقهی نوپیدا به موزیک فولک، بهنوعی ترویج برابری و مخالفت با اقتدار به حساب میآمدند. هِردِر یک سال پیش از امپراتور شدن ناپلئون درگذشت، پس این تصویر ایدئال از Volk احتمالاً ارتباط کمی با تمایلات استبدادی آن دوره دارد. قضیه برعکس بود و احساسات این فیلسوف با انگیزههای تحولخواه و برابرطلبانه همسو بودند. برخی متعجباند چرا هِردر در سالهای پایانی عمرش از جنبش انقلابی فرانسه حمایت میکرد. بههرروی برای آنکه با میهنپرستی آلمانی عجین شده، دیدگاه عجیبی به حساب میآمد. تمایل هِردر به درهمشکستن سلسلهمراتب طبقاتی و توانمندسازی فرودستان جامعه بخشی از همان جهانبینی اوست. همان بخشی که ستایش آوازهای فولک را برمیانگیزد. مانند موزیک کلاسیک، جنبش موزیک فولک نیز بعداً توسط میهنپرستان اقتدارگرا به پیش رفت. این کار اما کمی زمان میبرد. در اینجا نیز داستانی آشنا داریم. موزیک تودهها به ابزاری به دست قدرتمندان تبدیل میشود.