تاثیر هنر بر مغز (هنر چگونه مارا متحول می کند)
کتاب «تأثیر هنر بر مغز» با زیرعنوان هنر چگونه ما را متحول میکند، اثر سوزان مگسامن و آیوی راس، از سوی انتشارات ذهنآویز منتشر شد. همهی ما قدرت تحولآفرین هنر را میدانیم. ما غرق گوش دادن به یک قطعه موسیقی، تماشای یک نقاشی، یک فیلم یا یک نمایشنامه میشویم و احساس میکنیم چیزی درونمان تغییر میکند. کتاب بسیار جذابی را مطالعه میکنیم و به دوستی اصرار میکنیم که او هم آن را بخواند؛ به قطعه موسیقی بسیار دلنشینی بارها و بارها گوش میدهیم و تکتک کلمات آن را بهخاطر میسپاریم. هنرْ شادی میآفریند، الهامبخش است و سلامتی به ارمغان میآورد. فهم را افزایش میدهد و حتی باعث رسیدن به رستگاری میشود و با وجود اینکه ممکن است توضیح و تفسیر این تجارب آسان نباشد، همیشه فهمیدهایم که واقعی و حقیقی هستند.
ولی اکنون، شواهدی علمی در دست داریم که نشان میدهد چگونه هنر در ابعاد گستردهی خود زندگیمان را بهبود میبخشد و برای بقای ما ضروری است. پروفسور سوزان مگسامن، از دانشگاه جان هاپکینز، با همکاری آیوی راس، معاون طراحی سختافزار گوگل، نتایج چندین پژوهش را گردآوری کردهاند تا یک مدل قانعکننده برای نقش حیاتی هنر در سلامت مغز ایجاد کند. آن دو در کتاب «تأثیر هنر بر مغز» نشان میدهند که چگونه فعالیتهایی، از نقاشی و رقص گرفته تا نوشتن رسا، معماری و موارد دیگر، برای زندگی ما ضروری هستند. آن دو اثبات میکنند که چگونه شرکت در یک پروژۀ هنری برای 45 دقیقه، فارغ از سطح مهارت شما، هورمون استرس کورتیزول را کاهش میدهد و تنها یک تجربهی هنری در ماه میتواند عمر شما را ده سال افزایش دهد.
«تأثیر هنر بر مغز» دریچهای است برای این درک جدید که چگونه هنرها و زیباییشناسی میتوانند به ما کمک کنند تا طب سنتی را تغییر دهیم، جوامع سالمتری بسازیم و سیارهای دردناک را ترمیم کنیم.

قسمتی از کتاب تأثیر هنر بر مغز
تغییر کردن عادتی دشوار است. ما تمایل داریم کارها را به همان روش همیشگی انجام دهیم، زیرا نوروپلاستیسیته هر دو راه را قطع میکند. کارها و روالهای روزانهی ما مسیرهای عصبی ایجاد میکنند که آنها نیز خود عادات ذهنی را به وجود میآورند، حتی زمانیکه آن عادتها همیشه، برای ما خوب نیستند. اگر میخواهید شکوفاییتان را افزایش دهید، نمیتوانید با انجام دادن کارها با همان روش همیشگی موفقیت چندانی نصیب خودتان کنید. همانطور که آنی دیلارد، نویسنده، نوشته است: «نحوهی گذراندن روزها، البته، نحوهی گذراندن زندگیمان را نشان میدهد.»
مغز بهگونهای طراحی شده است که براساس تجارب روزانه ما شکل میگیرد و الگوهای تکرارشونده احساسی، شناختی، فیزیکی و رویدادهای وابسته به وضعیت و شرایط، وجود ما را تشکیل میدهند. تمرین و تکرار مغز را از نو سیمکشی میکند. الگوهای تکراری ما میتوانند به مغزمان کمک کنند تا چابک شود، انرژی را حفظ کند و شکوفا شود، یا میتوانند ما را درگیر نگه دارند.
همانطور که تیلور واندرویل در تحقیقاتش در هاروارد اشاره کرد، یکی از کلیدهای ذهنیت شکوفا این است که بهترین خود بالقوهمان را با تغییر روایت شخصی به روایتهای مثبتتر تصور کنیم. داستانهایی که هر روز و هر روز برای خودتان نقل میکنید مهم هستند. مغز شما قصه را دوست دارد و این قصهها نحوهی زمینهسازی شما را شکل میدهند.
گرچه کشف آنچه در زیرآگاهی ما نهفته است، برای کشف، قالببندی مجدد و بازنویسی داستانهایمان ممکن است چالشبرانگیز باشد.
الکس اندرسون، از کارکنان استودیو بازیگری استلا آدلر، داستان یکی از شاگردانش را برای ما تعریف کرد؛ مردی که در نیویورک زندگی میکرد و تلاش میکرد مونولوگی دوصفحهای را حفظ کند و هر هفته، سر تمرین سرش را به نشانه شکست تکان میداد. سرانجام، در یکی از تمرینها، توضیح داد که به علت اختلال یادگیری قادر به حفظ کردن مونولوگ خودش نیست. وقتی بزرگ شده بود، معلمی در مدرسه به مادرش گفته بود که او کند است و مادرش، در طول زندگی الکس، به این داستان پروبال داده بود و اکنون، او خودش را چنین میپنداشت.
یکی از بازیگران که این مرد را بهخوبی میشناخت و گیج شده بود، نگاهی به او انداخت و گفت: «تو اختلال یادگیری نداری.»
انگار نوری در چشمان الکس روشن شد. فردی او را از دریچهی متفاوتی دیده بود، داستانی جدید.
هفتهی بعد، او روی صحنه ایستاد و مونولوگش را بینقص اجرا کرد.
این بازیگر بخشی از برنامهای بود که از طریق استودیو بخش عدالت هنری، در استودیو بازیگری استلا آدلر، بهعنوان آیین بازگشت اجرا میشد. این مرد و سایر افرادی که از قبل تحتنظربودند، در حال یادگیری آیینهای جدید گذر از طریق تئاتر بودند تا بتوانند بار دیگر، با موفقیت وارد جامعه شوند.
وقتی پس از مدتی که در زندان بهسر بردهاید، به جامعه بازمیگردید، جهان غالباً، درباره اینکه چهکسی هستید، داستانی دارد. ممکن است این داستانها درونی شوند و امحای آنها دشوار است. تام اپنهایم، مدیر هنری استودیو بازیگری استلا آدلر به ما گفت: «شما میتوانید یک عمر بیروح و هاج وواج زندگی کنید و اگر کسی شما را روی صحنه ببیند، در یک آنْ این احساس را برعکس کنید. رشد در جایگاه بازیگر و رشد در جایگاه انسان مترادف است.»
هریک از ما چه روی صحنهٔ تئاتر باشیم و چه نباشیم، هر روز بازیگری میکنیم. برای مثال، وقتی وارد دفتر کار میشویم، نقش کارمند را بازی میکنیم؛ به خانه میآییم و نقش همسر یا والد را بازی میکنیم؛ همسایه خوبی هستیم. همه ما ساکن روایات هستیم. این نقشها در عصبشناسی بهعنوان دیدگاه اول شخص از خودش شناخته میشود. مریل استریپ در توصیف ارزش ذاتی بازیگری گفت: «بازیگری به معنای فرد متفاوتی شدن نیست، یافتن تشابه در چیزی بهظاهر متفاوت است، پس یافتن خودم در آن نقش است.»
تأثیر هنر بر مغز را شهناز کمیلیزاده ترجمه کرده و این کتاب در 296 صفحه و قطع رقعی چاپ و منتشر شده است.