تابستان/ روایت احساسات پرشور و امیال آتشین
کتاب «تابستان» نوشتهی ادیت وارتون به همت نشر افق به چاپ رسیده است. در رمانِ «تابستان»، یک دختر سادهلوح با یک پیشینهی مشخص، با پسری جاهطلب و شهری آشنا میشود و بدین ترتیب یک عاشقانهی نامتوازن شکل میگیرد. با وجودِ غرور، استقلال و صداقت، چاریتی رویال سایه گذشته و زندگی پیشینِ خود را بهشدت حس میکند و این امر در رابطهی پرشور او با لوسیوس هارنیِ تحصیلکرده و متعلق به طبقهای خاص خودنمایی میکند. آیا اشتیاق میتواند بر تأثیرات محیط و وراثت غلبه کند؟
رمان «تابستان» با روایت صریح خود پیرامونِ بیداری اشتیاق یک زن، پس از انتشار در سال 1917، حس و حال جالبتوجهی ایجاد کرد. ادیت وارتون نویسندهی این رمان استانداردهای داستانهای عاشقانهی مرسوم را با صراحت و واقعگرایی در هم شکست. نویسندهی برندهی جایزهی پولیتزر، «تابستان» را همواره یکی از آثار موردِ علاقهی شخصی خود اعلام میکرد و همواره از آن بهعنوان نقطهی عطف پروندهی ادبی خود یاد میکرد. قدرت این رمان آنجا مشخص میشود که این اثر، پس از بیش از یک قرن، هنوز هم تازه و مسئلهی آن، مسئلهی امروز است.
میتوان تضادها را در این رمان از مضامین اصلی برشمرد: پیری در مقابل جوانی، زندگی روستایی در مقابل زندگی شهری، زندگی کوهستانی در مقابل زندگی روستایی، رفتن در مقابل ماندن، تنهایی در مقابل هیاهو و استقلال در مقابل وابستگی.
شخصیتهای این رمان در طول اثر، موقعیتهای متضادی را تجربه میکنند؛ آنها به جهات مختلفی کشیده میشوند که به موجب آن گاه به احساس پناه میبرند و گاه به منطق ـ که به طبع این وضعیتها در تضادند. شخصیتها و کشمکشهای درونی و بیرونی آنها، طرح و قالب کلی این رمان در سرتاسر اثر را هدایت میکند. این، بخشی از چیزی است که کتاب را در زمانهی ما نیز بدل به اثری معاصر میکند.
ادیت وارتون نویسنده و طراح امریکایی بود. وارتون از دانش و آگاهی خود پیرامون اشرافیت طبقهی بالای نیویورک استفاده کرد تا زندگی و اخلاق عصر طلایی را بهطور واقعبینانهای به تصویر بکشد. در سال 1921، او نخستین زنی بود که برای رمان درخشان خود، «عصر بیگناهی» جایزهی پولیتزر را از آنِ خود کرد. این نویسنده در سال 1996، وارد تالار مشاهیر ملی زنان شد. از دیگر آثار شناختهشدهی او میتوان از «خانهی میث»، رمان «اتان فروم» و چند داستان برجستهی ارواح یاد کرد.

قسمتی از کتاب تابستان نوشتهی ادیت وارتون:
آن روز عصر بعد از شام، چریتی تنها توی آشپزخانه نشست و به صحبتهای آقای رویال و هارنی جوان که در ایوان حرف میزدند گوش داد.
بعد از اینکه میز شام را جمع کردند، چریتی داخل خانه مانده بود و ورنای پیر لنگلنگان به تختخواب رفته بود. پنجرهی آشپزخانه باز بود و چریتی کنار آن نشسته بود و دستهایش را که بیکار بودند روی زانویش گذاشته بود. عصر خنک و آرامی بود. در آن سوی تپههای سیاه، رنگ کهربایی سمت غرب آسمان به سبز روشن و بعد به آبی تیرهای که ستارهای بزرگ در آن آویخته بود تغییر میکرد. صدای هوهوی ملایم جغدی کوچک از دل تاریکی به گوش میرسید و در بین صداهای این پرنده صدای مردهای داخل ایوان بالا و پایین میرفت.
آقای رویال مملو از احساس رضایتخاطر بود و این را در طنین صدایش میشد حس کرد. مدتها بود که با کسی در حد و اندازهی لوسیوس هارنی صحبت نکرده بود. چریتی حدس میزد که مرد جوان نمادِ تمام گذشتهی تباهشدهی آقای رویال است؛ گذشتهای که فراموشش نکرده بود. زمانیکه دوشیزه هچرد بهدلیل بیماری خواهر بیوهاش به اسپرینگفیلد فراخوانده شد و هارنی جوان که تا آن موقع دیگر بهطور جدی کار نقاشی و ارزیابی همهی خانهی قدیمی بین نتلتون و حاشیهی نیوهمپشر را آغاز کرده بود، پیشنهاد کرده بود که آیا امکان دارد در غیاب دخترعمویش در خانهی قرمزرنگ پانسیون شود، چریتی از ترس اینکه مبادا آقای رویال جواب رد بدهد تنش لرزیده بود. آخر منزل دادن به مرد جوان ممکن نبود، چون هیچ اتاقی برای او نبود؛ اما به نظر میرسید که با همهی این حرفها او میتواند همچنان در خانهی دوشیزه هچرد زندگی کند و اگر آقای رویال اجازه بدهد غذایش را در خانهی قرمزرنگ بخورد. آقای رویال پس از یک روز تأمل رضایت داد.
چریتی حدس میزد رویال خوشحال است که فرصتی دست داده تا کمی پول درآورد. او معروف بود به اینکه مرد خسیسی است، اما چریتی کمکم به این فکر میکرد که شاید او از آنچه مردم فکر میکردند فقیرتر باشد. کار وکالتش چیزی نبود جز افسانهای مبهم که فقط وقتی در فواصل زمانی طولانی به دادگاهی در هپبرن یا نتلتون دعوت میشد جان دوبارهای میگرفت و به نظر میرسید برای گذران زندگی عمدتاً به محصول اندک مزرعهاش متکی است و به کمیسیونهای چند دفتر بیمه که در این منطقه نمایندگیشان را بر عهده داشت. در هر صورت، فوراً پیشنهاد هارنی برای کرایهی درشکه در اِزای یکونیم دلار در روز را پذیرفته بود و یک روز در پایان هفتهی اول، رضایتش را از این معامله بهصورت غیرمنتظرهای نشان داد و اسکناسی دهدلاری توی دامان چریتی، که مشغول تزیین کردن کلاه قدیمیاش بود، انداخت.
با برقی آمیخته با شرم در چشمان گودرفتهاش به او نگاه کرد و گفت: «بیا، برو و کلاهی برای روزهای یکشنبهت بخر که همهی دخترهای دیگه رو دیوونه کنه.» چریتی بلافاصله حدس زد این هدیهی نامعمول، تنها پولی که تا آن زمان بهعنوان هدیه از او گرفته بود، اولین پرداختی هارنی بوده است.
اما آمدن مرد جوان چیزی بیشتر از منفعت مالی برای آقای رویال به ارمغان آورده بود. پس از سالها، برای اولینبار همصحبتی پیدا کرده بود. چریتی درک روشنی از نیازهای قیمتش نداشت اما میدانست که او خودش را از آدمهایی که در بینشان زندگی میکرد برتر میداند و میدید که لوسیوس هارنی هم او را برتر از آدمهای اطرافش میانگارد. چریتی حیرتزده بود، چون میدید رویال، حالا که شنوندهای پیدا کرده بود که حرف او را میفهمید، به نظر چقدر خوب حرف میزند و به همان اندازه تحتتأثیر احترام دوستانهی هارنی جوان قرار گرفته بود.
گفتوگویشان غالباً دربارهی سیاست خارج از فهم او بود؛ اما صحبتهای امشبشان جذابیت خاصی برای او داشت، چون داشتند دربارهی کوه حرف میزدند. کمی خودش را عقب کشید مبادا آنها ببینند که دارد به حرفهایشان گوش میدهد.