
بیوگرافی: ژان تولی
ژان تولی ازجمله چهرههای معاصر ادبیات فرانسه است که همواره با نگاهی متفاوت، گزنده و طنزی تلخ به زندگی، تاریخ و جامعه نگریسته است. او در طول حیات خود نهتنها بهعنوان رماننویس شناخته شد، کارنامهای متنوع در عرصههای دیگری همچون روزنامهنگاری، طراحی کمیک، فیلمسازی و فعالیتهای تلویزیونی هم داشت. همین چندوجهی بودن، شخصیت او را به یکی از نمونههای برجستهی خالقان معاصر بدل کرد که مرزهای سنتی میان ادبیات و سایر گونههای هنری را درنوردید.
تولی در 26 فوریه 1953 در شهر سنت ـ لو در ناحیهی نورماندی فرانسه متولد شد. کودکی او در فضایی آمیخته با تاریخ و خاطرهی جنگ جهانی دوم گذشت، چراکه سنت ـ لو ازجمله شهرهایی بود که در جریان بمبارانهای جنگ بهشدت آسیب دیده بود. همین فضای مملو از ویرانی، بازسازی و همزیستی با گذشتهای پر از زخم، بعدها در نگاه تولی به تاریخ و انسان تأثیری جدی گذاشت.
او از همان نوجوانی به هنر علاقه نشان داد. نخستین عشقش طراحی و نقاشی بود و همین علاقه او را به سمت خلق کمیک استریپ سوق داد. تولی در جوانی کار خود را بهعنوان تصویرگر و کارتونیست آغاز کرد و برای مجلات مختلف فرانسوی طرح میکشید. طنز تلخ و نگاه انتقادی او حتی در این طراحیها نیز هویدا بود. او در دههی 1970 بهتدریج در محافل هنری پاریس شناخته شد و توانست به عنوان یک طراح کمیک جایگاه اولیهای برای خود به دست آورد.
ژان تولی تنها به طراحی اکتفا نکرد و خیلی زود مسیر خود را به سمت رسانههای جمعی گسترش داد. او به تلویزیون فرانسه پیوست و برنامههایی طنزآمیز و اجتماعی ساخت. حضور او جلوی دوربین، شخصیتی کاریزماتیک و درعینحال غیرقابل پیشبینی را نشان میداد. تولی بهخوبی میدانست چگونه مرز میان سرگرمی و انتقاد اجتماعی را کمرنگ کند و مخاطب را با خود همراه سازد.
در کنار فعالیت تلویزیونی، او به روزنامهنگاری نیز پرداخت و در برخی نشریات مهم فرانسوی قلم زد. نگاه انتقادی و جسارتش در نوشتن باعث شد نوشتههایش همواره توجهبرانگیز باشد. بااینحال، او هیچگاه در قالب یک روزنامهنگار سنتی باقی نماند، بلکه نوشتار او بیشتر به سمت ادبیات و روایتگری گرایش داشت.
دهه 1990 نقطهی عطفی در زندگی هنری ژان تولی بود؛ چراکه در این دوران به شکل جدی به رماننویسی روی آورد. نخستین آثارش بازتاب همان روحیهی طنز، تمسخر، بیپروایی و علاقه به تاریخ بودند. تولی از همان ابتدا با انتخاب موضوعاتی نامتعارف و پرداختی غیرعادی توانست جایگاه ویژهای در ادبیات فرانسه بیابد.
او نویسندهای نبود که به روایتهای عاشقانه یا خانوادگی متعارف بسنده کند. برعکس، به سراغ موضوعاتی رفت که کمتر نویسندهای جرئت پرداختن به آنها را داشت؛ از تاریخ پر از خشونت و حوادث تکاندهنده گرفته تا زندگی شخصیتهای حاشیهای و حتی تابوهای اجتماعی.
جهانبینی تولی بر سه محور اصلی استوار بود:
ـ طنز سیاه و هجو اجتماعی: تقریباً تمام آثار او مملو از طنزی گزنده است که مرز میان خنده و تلخی را در هم میشکند. او خواننده را میخنداند اما همزمان با واقعیتی عریان و دردناک روبهرو میسازد.
ـ بازخوانی تاریخ از زاویهای متفاوت: تولی بارها به سراغ شخصیتها و رخدادهای تاریخی رفت، اما نه برای ستایش یا تکرار روایتهای رسمی، بلکه برای نشان دادن سویههای تاریک، عجیب و گاه فراموششده آنها.
ـ پرداخت به حاشیهها و طردشدگان: چه در رمانهای تاریخی و چه در داستانهای معاصر، شخصیتهای تولی غالباً افرادی هستند که در حاشیهی جامعه قرار دارند؛ دیوانگان، خودکشیکنندگان، گمگشتگان یا کسانی که از نظم اجتماعی سرپیچی میکنند.
تولی شخصیتی شوخطبع اما منزوی داشت؛ اهل جنجالهای اجتماعی نبود و بیشتر ترجیح میداد آثارش سخن بگویند. بااینحال، دوستان نزدیکش او را فردی مهربان و درعینحال سرشار از طنز میدانستند.
ژان تولی در 18 اکتبر 2022 در 69 سالگی درگذشت. خبر مرگ او جامعهی ادبی فرانسه را تکان داد. بسیاری از نویسندگان و منتقدان مرگ او را فقدانی برای ادبیات معاصر فرانسه دانستند و از جسارت، طنز و نگاه ویژهاش تمجید کردند.
قسمتی از کتاب آدمخواران نوشتهی ژان تولی:
برادران کامپو افسار اسبشان را باز کردند و آن را به درخت گیلاس چندصدساله بستند؛ داشتند طناب دار را آماده میکردند! آلن را آوردند و به درخت نزدیک شدند. یکی از برادران کامپو طناب را به تیباسو داد و گفت:
«تو سریع و فرزی! بدو برو بالا و این طناب را به درخت آویزان کن.»
تیباسو مثل سنجاب رفت بالا و از اینکه مسئولیت بزرگی را به او داده بودند، خوشحال بود. میخواست مردانگیاش را ثابت کند.
«آنا، آنا، نگاه کن، من در اعدام این پروسی همکاری میکنم!»
با خوشحالی روی شاخه پرید، اما چون شاخه شکننده و ضعیف بود، شکست و هم خودش افتاد و هم شاخه و برگها روی سر مردم ریخت.
مردمان عصبانی بهانهای پیدا کرده بودند تا دوباره به آلن ناسزا بگویند.
«آنقدر این پروسی نحس است که در قتل او ما هم آسیب میبینیم.»
«دوستان، به خدا قسم من سرباز فرانسویام... اشتباه شده.»
در این میان، رومایاک، چوبفروش منطقه، فریاد کشید:
«واقعاً میخواستید او را از این شاخه اعدام کنید؟ کور هم میفهمد که این شاخه ضعیف و شکننده است!»
اِتی یِن کامپو، برادر بزرگتر، با تتهپته گفت:
«ای بابا! ام... خب، من چه میدانم؟ مگر چندبار پروسی اعدام کردهام؟»
آلن بیچاره همچنان میگفت:
«خدایا، به دادم برس... من سرباز فرانسهام.»
«خفه شو، خائن...»
«اعدامش کنید!»
درحالیکه بقیه مشغول بستن طناب به شاخهی بلندتر و نسبتاً قویتری بودند، آنا دوان دوان به سمت خانهی کشیش رفت.
در را کوبید و فریاد زد:
«پدر! پدر پاستور! باز کنید!»
«چه شده دخترم؟»
«آنها... آنها دارند آلن دومونی را بیگناه کتک میزنند و اعدام میکنند! به خاطر خدا کمکش کنید!»
پدر به داخل رفت و با اسلحه برگشت. اسلحه را به سمت هرکس که راهش را سد میکرد، نشانه گرفت:
«کنار بروید!»
کسی از میان جمعیت فریاد زد:
«پدر، این خائن است. ما اسیر گرفتیمش. باید اعدامش کنیم.»
پدر با عصبانیت گفت:
«این چه حرفی است؟ او همشهری ماست.»
«اما پدر، او به ما توهین کرده. گفته مرگ بر فرانسه.»
پدر پاستور که مردی چهارشانه و هیکلی بود، به سمت کسی رفت که با بیل کنار آلن بود:
«بیندازش پیرمرد!»
آنتونی که وضعیت را مناسب دید، سریع به سمت آلن رفت و طنابهایش را باز کرد. مردم شروع به داد و بیداد کردند.
«پدر، باورمان نمیشود که شما و آنتونی و این پروسی همدست باشید!»
«نخیر! من میگویم زنده باد فرانسه! برای سربازان دعا میکنم و صدقه جمع میکنم.»
«پس اگر راست میگویی، برایمان شراب مقدس بیاور!»
کشیش فکر کرد شاید به بهانهی شراب بتواند جمعیت را آرام کند.
«بسیار خب. همگی بیایید به خانهی من.»
مردم به محض شنیدن اسم شراب، اسیرشان را رها کردند و به سمت خانهی کشیش رفتند.