جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: مدلین مارتین

بیوگرافی: مدلین مارتین

 

مدلین مارتین نویسنده‌ی نیویورک تایمز، یواس‌ای تودی و نویسنده‌ی پرفروش بین‌المللی داستان‌های تاریخی و عاشقانه-تاریخی و کتاب‌هایی است که به بیش از 25 زبان مختلف ترجمه شده‌اند.

او در فلوریدای آفتابی با دو دخترش (که در مجموع به‌عنوان مینیون شناخته می‌شوند)، دو گربه‌ی فوق‌العاده لوس و مردی به قول او به‌قدری شگفت‌انگیز که به او لقب «آقای عالی» داده است، زندگی می‌کند. این نویسنده یک عاشق سرسخت تاریخ است و هر روز با خوشحالی خود را در تحقیقات تاریخی گم می‌کند.

مارتین وقتی به خودش استراحت می‌دهد و نمی‌نویسد و به تحقیقات مشغول نیست، نقشش به عنوان مادر پررنگ می‌شود، در این مواقع می‌توانید او را با خانواده‎‌اش در حال وقت‌گذرانی در دیزنی‌لند ببینید، یا در حال خوردن مخفیانه‌ی چند قاشق نوتلا یا تماشای ویدئوهای بامزه از گربه‌ها. او همچنین عاشق سفر است و نقش سفر در زندگی او بسیار پررنگ است. مارتین همچنین در برابر پرسش جای مورد علاقه‌اش برای بازدید از اسکاتلند نام برده است.

قسمتی از کتاب آخرین کتاب‌فروشی لندن نوشته‌ی مدلین مارتین:

کُل ماه بعد، گریس سه شب در هفته کلاه فلزی نگهبانی‌اش را می‌پوشید و با اکراه، آقای استوکس را در ترساندن شهروندان پاک‌نیت لندن که تنها کمی در اجرای قانون خاموشی سهل‌انگاری می‌کردند، همراهی می‌کرد.

در آن زمان، از طرف کالین نامه‌ای به دست خانم وِدِرفورد رسید که در آن چندین‌بار تأکید کرده بود که تمرینات نظامی‌اش را خوب انجام می‌دهد و در آموزش‌هایش موفق بوده است. همچنین گریس نامه دیگری از ویو دریافت کرد. نامه چنان سرشار از شور و نشاط بود که گریس هنگام خواندن آن صدای شاد دوستش را در ذهنش می‌شنید. در نامه بی‌آنکه چیزی را حذف کند، به هر وظیفه‌ای که به او محول کرده بودند، اشاره کرده بود. گذشته از این‌ها، ویو کارش را حسابی جدی گرفته بود و همین آرامشی باورنکردنی را برای گریس به ارمغان می‌آورد.

در میان تمام نامه‌های ویو، گریس ناخودآگاه منتظر خبری از طرف جورج اندرسون بود. در حقیقت، او امیدوار بود نامه‌ای از او دریافت کند و وقتی نامه‌ای به دستش نرسید، تاحدودی سرخورده شد. بااین‌حال، هرگز از بررسی نامه‌هایی که به آدرس کتاب‌فروشی ارسال می‌شد، دست برنمی‌داشت، بلکه بین آن‌ها نامه‌ای از طرف جورج باشد.

یک روز بعدازظهر در حال تحویل‌گرفتن آخرین بسته‌های پستی بود که آقای پریچارد درحالی‌که روزنامه‌ای در دست‌های استخوانی‌اش داشت، درِ مغازه را هل داد و داخل آمد. همان‌طور که اخبار جدید را در مغازه فریاد می‌زد، تَبی با پریشانی دور قوزک پاهایش می‌چرخید: «اِوِنز! نازی‌ها تو فرانسه هستن. همین‌طور هلند و بلژیک؛ اما فرانسه، اِوِنز-فرانسه!»

گریس از ترس بر خود لرزید. هیتلر هنوز آن‌قدر جسارت نکرده بود که به فرانسه حمله کند، اما اکنون در تمام کشورهای هم‌مرز با انگلستان حضور داشت. اگر فرانسه سقوط می‌کرد، چیزی جز یک کانال برای دور نگه داشتن هیتلر از انگلستان وجود نداشت.

پوستش مورمور شد و بلافاصله به یاد دوستانش افتاد که در جنگ بودند؛ اما بعداً متوجه شد به همان اندازه باید نگران خودش و بقیه‌ی مردمی باشد که در لندن بودند.

آقای اِوِنز با سرعتی که گریس تابه‌حال از او ندیده بود، خودش را به جلو مغازه رساند. کتابش را بست و آن را روی پیشخوان گذاشت و به خود زحمت نداد آخرین صفحه را علامت بزند. «چمبرلین هنوز استعفا نداده؟»

آقای پریچارد سرش را تکان داد. «نمی‌دونم.» و با درماندگی به روزنامه نگاه کرد. در مقایسه با تیراژهای سال قبل، تعداد صفحات روزنامه نصف شده بود و این هم یکی دیگر از نشانه‌های جیره‌بندی کاغذ بود.

«اگه استعفا نداده باشه، خدا به داد همه‌مون برسه.» آقای اِوِنز عینکش را برداشت و پل بینی‌اش را فشار داد؛ یعنی دقیقاً جایی که سنگینی عینک را حس می‌کرد و فرورفتگی دائمی روی پوست پیرش ایجاد کرده بود.

زنگ در به صدا درآمد و ورود فردی را خبر داد.

صدایی که در سکوت منحوس مغازه بیش‌ازحد بلند و گوش‌خراش بود. پسری که مأمور تحویل سفارش‌ها از سیمکین مارشالز بود، با جعبه‌ای بزرگ میان دست‌های لاغر و استخوانی‌اش وارد مغازه شد.

سفارش اخیرشان پای کبوتر نام داشت که طنزی سیاسی اثر نانسی میتفورد درباره‌ی «جنگ ملال‌آور» بود.

آه از نهاد گریس بلند شد.

اکنون وجود این کتاب در مغازه به‌طرز وحشتناکی بدسلیقگی به حساب می‌آمد.

او می‌خواست این کتاب را چند روز قبل از انتشارش سفارش دهد، اما آقای اِوِنز دراین‌باره تردید داشت و گفت که او بیشتر کتاب‌های کلاسیک می‌فروشد تا اینکه طرفدار سوژه‌های داغ روز باشد؛ اما بالاخره تسلیم شد و حالا زیان این پیشنهاد، ممکن بود به پای گریس نوشته شود.

وضعیت جنگ در روزهای بعد وخیم شد و همان‌طور که انتظار می‌رفت، این کتاب ناموفق بود. فروش مغازه افول کرد؛ زیرا مردم در خانه به مبل‌هایشان چسبیده بودند و تشنه‌ی شنیدن یک خبر، هر خبری، از رادیو بودند.

هرچند ناامیدی از جنگ چه فایده‌ای داشت.

تنها روزنه‌ی امیدشان زمانی بود که چمبرلین از نخست‌وزیری کناره‌گیری کرد. تاکتیک‌های دفاعی او خسته‌کننده و اکنون خطرناک بود و نماینده‌ی دولت در نیروی دریایی، وینستون چرچیل، جای او را گرفت تا باعث امنیت‌خاطر تمام مردم بریتانیای کبیر شود.

مشاهده آثار مدلین مارتین

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.