
بیوگرافی: سامانتاگرین وودراف
سامانتا گرین وودراف مدرک کارشناسی تاریخ را از دانشگاه وسلیان و مدرک MBA را از مدرسهی کسبوکار استرن دانشگاه نیویورک دریافت کرده است. او بیشتر دوران حرفهای خود را در شبکه MTV بهعنوان معاون ارشد استراتژی و توسعهی کسبوکار و سپس در بخش تحقیقات مخاطبان گروه نیکلودئون شرکت ویاکام گذرانده است.
پس از ترک دنیای کسبوکار برای تماموقت مادر بودن، سامانتا از زمان آزاد تازهاش برای آموزش یوگا (که همیشه به آن علاقه داشت)، عاشق سگها شدن، نوشتن یک ستون طنز با عنوان «سم، جدی میفرمایید؟» و شرکت در کلاسهای داستاننویسی در مؤسسهی نویسندگی کالج سارا لارنس استفاده کرد. همینجا بود که او به رسالت واقعی خود، یعنی نویسندگی در ژانر داستانهای تاریخی پی برد ـ کاری که بهخوبی پسزمینه متنوع او را با تخیل سرکش و علاقهاش به تاریخ، مطالعه و نویسندگی ترکیب میکند.
رمان نخست او با عنوان «تیغهی جراح» به یک کتاب پرفروش در آمازون تبدیل شد و در جایگاه انتخاب اول خوانندگان قرار گرفت. نوشتههای او در نیوزویک، رایترز دایجست، فیمیل فرست، رید 650 و منابع دیگر منتشر شده است. دومین رمان او را، به نام «معاوضه»، انتشارات Lake Union، در اکتبر 2024، منتشر کرده است.
سامانتا در جنوب ایالت کانکتیکات همراه با همسر، دو فرزند، دو سگ و یک مجموعه کوچک از خزندگان زندگی میکند. زمانیکه کنار خانوادهاش یا در حال نوشتن نیست، میتوان او را در کلاسهای یوگا، در کنسرت، در حال فریاد زدنِ ترانههای تیلور سوئیفت، در ماشین یا در یک پیادهروی طولانی با یک دوست پیدا کرد.
قسمتی از کتاب تیغهی جراح نوشتهی سامانتاگرین وودراف:
با نسیمی که بوی نم دریا را با خود میآورد، روت از دروازه عبور کرد و از جادهی شنی بالا رفت. دلش از بازگشت به خانهی ییلاقیشان، ماگنولیا بلوف، پر از شادی بود. حالا که بهطور کامل به اینجا نقلمکان کرده بودند، ماشین دوم خریده بودند و اغلب بهتنهایی به شهر میرفتند. دلتنگ رانندگی با رابرت بود، اما با توجه به اینکه رابرت تمام روز را صرف ویزیت بیماران روانی در مطب خصوصیاش میکرد و شبها تا دیروقت در بیمارستان سرگرم لوبوتومیها بود، سفر مشترک چندان میسر نبود.
وقتی روت به نزدیکی خانه رسید، ماشینی را در انتهای جاده دید. آیا رابرت بیمار جدیدی را به خانه آورده بود؟ او چند ساعت زودتر از رابرت از بیمارستان برگشته بود و مطمئن بود که رابرت بعدازظهر از هیچ بیمار جدیدی نام نبرده بود. قرار بود امشب با هم شام بخورند. کار اخیراً آنقدر فراگیر شده بود که روت نمیتوانست آخرینباری را که یک وعدهی غذای درست و حسابی با هم خورده بودند به یاد بیاورد. احساس افسردگی میکرد و واقعاً به رابرت نیاز داشت.
او وسایلش را از ماشین برداشت و از راهروی بزرگ مرمری، از کنار اتاق غذاخوری رد شد و به آشپزخانه رفت. «لیانا، به نظر میرسد دکتر آپتر امشب دیرتر از چیزی که فکر میکردم کارش تمام شود. لطفاً شام را گرم نگه دار. روت بدون اینکه منتظر جوابی باشد، از در پشتی آشپزخانه خارج شد و از مسیر سنگی به سمت دفتر رابرت رفت. وقتی به مردی که روی صندلی بیرون نشسته بود نزدیک شد، سرعتش را کم کرد. صورت رنگپریدهی مرد در نور غروب آفتاب میدرخشید.
«کسی داخل است؟»
مرد سرش را تکان داد و گفت: «همسرم پیش دکتر است.»
«ساعت ملاقاتش چه ساعتی بود؟»
مرد با نگاهی شکاک به روت خیره شد. «سه.»
«من با دکتر آپتر در بیمارستان امرالدین در منهتن کار میکنم. میتوانید با من صحبت کنید، اشکالی ندارد.»
«هرگز نمیخواستم به این روز بیفتد، واقعاً نمیخواستم؛ اما هفتهی گذشته او دو روز خودش را در اتاقش حبس کرد، و وقتی بالاخره او را بیرون آوردم، با چاقو به من حمله کرد.» اشک در چشمان مرد حلقه زد. «من همیشه با او مثل یک شاهزاده خانم رفتار میکردم. چطور یک زن میتواند چنین کاری با شوهر خودش بکند؟ من فقط میخواهم او همانطور که بود برگردد.»
روت برای پنهان کردن شوک خود، نگاهش را از او گرفت و به پایین چمنزار دوخت. او فکر میکرد رابرت صرفاً در حال انجام یک جلسه است، اما او در مورد نگه داشتن بیماران بیش از یک ساعت وسواس داشت و تقریباً ساعت پنج و نیم بود. آیا ممکن بود او در حال انجام لوبوتومی جدید باشد؟ هیچ راهی نبود که او بخواهد این کار را برای اولینبار، حتی بدون اینکه به او بگوید، امتحان کند، وجود داشت؟ و اگر بود، ادوارد چه میشد؟
«آقا، میشود اسمتان را بپرسم؟»
«دارنر. توماس دارنر. نام همسرم هم آلیس است.»
«آقای دارنر، دکتر آپتر به شما گفت که قرار ملاقات چقدر طول میکشد؟» روت با وجود اینکه قلبش به تپش افتاده بود سعی کرد خونسرد به نظر برسد.
«گفت عمل جراحی سریع خواهد بود، و بعد شاید یک ساعت طول بکشد تا او بهبود پیدا کند. اما حالا نزدیک به دو ساعت است که اینجا هستم.»
اشکهای آقای دارنر جاری شد و روت سعی میکرد آرامش کند. او میدانست که ادوارد امروز در موقعیت جدیدش در کلمبیا تدریس میکند و فکر نمیکرد رابرت بدون او انجام لوبوتومی را در نظر بگیرد.
مشاهده آثار سامانتاگرین وودراف