جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: ریونوسوکه آکوتاگاوا

بیوگرافی: ریونوسوکه آکوتاگاوا

 

ریونوسوکه آکوتاگاوا اول مارس 1892 در ایری‌فونه‌چو باله به دنیا آمد که آن زمان بخشی از منطقه‌ی کیوباشی در توکیو بود. او آخرین فرزند از سه فرزند توشیزو نی‌ئی‌هارا از همسر اولش، فوکو بود. از میان دو فرزند دیگر، که هر دو دختر بودند، فقط دختر کوچک‌تر، هیسا، زنده ماند و خواهرش، هاتسو، حدود یک سال قبل از تولد ریونوسوکه، براثر مننژیت از دنیا رفت.

آن روزها، خارجی‌های حاضر در ژاپن فقط اجازه داشتند در محله‌هایی اقامت کنند که برایشان معین شده بود. ایری‌فونه‌چو، که ریونوسوکه که آنجا به دنیا آمده بود، در محدوده‌ی بخش خارجی‌نشین شوکیجی قرار داشت و در آن محله فقط دو خانواده‌ی ژاپنی دیگر زندگی می‌کردند. درواقع، حضور خارجی‌ها در این منطقه توشیزو نی‌ئی‌ها را را به آنجا جذب کرده بود: او لبنیات‌فروش بود و تقاضا برای شیر، کره و خامه -که هنوز برای ژاپنی‌ها خوراکی‌های عجیب و تازه‌ای به شمار می‌رفتند- در جامعه‌ی خارجی‌ها بسیار زیاد بود.

اجداد آکوتاگاوا از طبقه‌ی سلحشوران بودند: مردانی اهل فرهنگ و ادب که نسل‌های متمادی به‌عنوان اوکوبوزو به شگون‌های توکوگاوا خدمت کردند. اکوبوزوها صاحب‌منصبانی بودند که در میان سایر وظایفشان، مسئول اجرای مراسم چای برای شوگون و همچنین ایجاد سرگرمی برای دای‌میوهایی بودند که به دربار می‌آمدند. اعضای خانواده‌ای که ریونوسوکه در آن بزرگ شد، ذهنیتی سنتی، مطابق با نیاکانشان داشتند.

ژاپن که پس از دوونیم قرن انزوای مطلق، چهل سال قبل از تولد ریونوسوکه دوباره درهای خود را به روی جهان بیرون باز کرده بود، به‌شدت مشتاق مدرن‌سازی بود و به‌سرعت تکنولوژی صنعتی را جذب و قوانین سیاسی غرب را اتخاذ می‌کرد. در طول حیات توشیزو و میچی‌آکی، اولین راه‌آهن و اولین کارخانه‌ی ذوب‌آهن ساخته و اولین کارخانه‌های مدرن پایه‌گذاری شدند. مجلسی که از سوی قانون اساسی جدید ایجاد شده بود، در سال 1889 رسماً شروع به کار کرد و اولین انتخابات سراسری در سال 1890 برگزار شد.

سال 1897 ریونوسوکه، در پنج سالگی، وارد مهدکودکی شد که چسبیده به دبستان کوتو بود. این دبستان کنار معبد ئه‌کوئین بود که درست آن‌سوی خیابان و مقابل خانه‌شان قرار داشت؛ بعد هم، در سال 1898 وارد همان دبستان شد. مدت‌ها قبل از پایان دبستان، در سال 1905، کتاب‌خوانی حریص شده بود که بیشتر وقتش را در کتابخانه‌های عمومی شهر و کتابخانه‌های تجاری اطراف خانه‌شان می‌گذراند که البته کتاب هم امانت می‌دادند. اغلب یک بسته غذا با خودش می‌برد و تمام روز را در کتابخانه‌ی اوهاشی، در کودان، یا کتابخانه‌ی سلطنتی، در اوئه‌نو می‌گذراند.

خلاقیت‌های اولیه‌اش، هنگامی‌که هنوز در دبستان بود، برای اولین‌بار خود را نشان دادند. وقتی حدوداً ده سالش بود، او و تعدادی از هم‌کلاسی‌هایش شروع کردند به تهیه‌ی مجله‌ی کوچکی که میان خانواده‌ها و دوستانشان توزیع می‌کردند. ریونوسوکه، علاوه‌بر نوشتن داستان‌ها و سرودن شعرهای بسیار، طرح جلد و نقاشی‌های این مجله را هم می‌کشید.

در سال 1902، مادرش، فوکو، درگذشت. دو سال بعد رسماً از سوی میچی‌آکی آکوتاگاوا به فرزندخواندگی گرفته شد. به عبارت دیگر، از حق قانونی خود، که وارث و رئیس خاندان نی‌ئی‌هارا باشد، چشم‌پوشی کرد و نامش در خاندان آکوتاگاوا به ثبت رسید. شرط این فرزندخواندگی این بود که نام خاله‌اش، فویو، هم که از سال 1892 از خانواده‌ی نی‌ئی‌هارا مراقبت کرده و در سال 1899 برای توشیزو پسری به نام توکوجی به دنیا آورده بود، در خاندان نی‌ئی‌هارا به ثبت برسد.

ریونوسوکه با اشتیاقی سیری‌ناپذیر به کتاب‌خواندن ادامه می‌داد. او کتاب‌های نویسندگانی چون دوپو کونیکیدا، کاتائی تایاما، روکا توکوتومی، چو گیو تاکایاما، کیوکا ایزومی و ناتسومه سوسه‌کی را می‌خواند و به‌ویژه دوّپو را می‌ستود که رمان‌نویسی به‌شدت متأثر از فرهنگ غرب بود. دوپو مسیحی‌ای بود که به ادبیات به‌عنوان وسیله‌ای برای آموزش نگاه می‌کرد، ابزاری برای «نقد زندگی انسان». او یکی از رهبران جنبش ناتورالیست در ادبیات ژاپن بود و سال‌هایی که به اوج خود رسید، ریونوسوکه دانش‌آموز مقطع راهنمایی بود. نگاه ناتورالیست‌ها به انسان، به‌عنوان زندانی توارث و محیط زیست، حتماً به ایجاد یا حداقل تصریح عقاید منفی‌نگر ریونوسوکه که نسبت به زندگی کمک بسیاری کرده؛ عقایدی که در شرحی تلخ در سال‌های آخر عمرش این‌گونه خلاصه شده‌اند: «توارث، محیط‌زیست، اقبال -این سه سرنوشت ما را رقم می‌زنند.»

قسمتی از کتاب کاپا نوشته‌ی ریونوسوکه آکوتاگاوا:

وقتی به هوش آمدم و به اطراف نگاهی انداختم، متوجه شدم هنوز به پشت و در همان محل سقوط، دراز کشیده بودم و حلقه‌ی بزرگی از کاپاها محاصره‌ام کرده بودند. کاپایی کنارم زانو زده و یک گوشی پزشکی را روی قفسه‌ی سینه‌ام گذاشته بود، عینکی پنسی هم محکم روی منقار پهنش قرار داشت. به محض اینکه دید چشمانم در حال بازشدن‌اند، با ایما و اشاره به من فهماند که بی‌حرکت بمانم، سپس به کاپاهایی که پشت سرش بودند گفت: «کواکس! کواکس!» با این کارش، دو تا از کاپاها درحالی‌که برانکاردی را حمل می‌کردند، به آنجا که من دراز کشیده بودم آمدند. مرا روی برانکارد گذاشتند و از میان انبوه کاپاها عبور کردیم؛ سپس چندین کیلومتر در امتداد خیابانی پیش رفتیم؛ تا آنجا که می‌توانستم ببینم، شبیه گینزا، خیابان اصلی توکیو بود. در دو طرف خیابان، صفوف یکسان درختان راش قرار داشتند و ماشین‌های پارک‌شده فضای خالی میان درخت‌ها را پر کرده بودند. در سایه‌ی درختان هم‌ردیف فروشگاه‌ها به چشم می‌خورد. در این فروشگاه‌ها، که هریک خودنمایانه سایه‌بانشان را برافراشته بودند، همه‌چیز، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد یافت می‌شد.

چیزی نگذشت که حمل‌کنندگان برانکارد از خیابان اصلی به راهی باریک پیچیدند و مرا به خانه‌ای، درست پشت این پیچ بردند. بعداً متوجه شدم خانه متعلق به کاپایی بود که عینک پنسی داشت. اسمش چاک بود و معلوم شد دکتر است. چاک از حمل‌کنندگان برانکارد خواست که مرا روی تخت تمیز و مرتبی بگذارند و مرا واداشت یک لیوان دارو بنوشم. نفهمیدم چه بود؛ اما تا جایی که یادم می‌آید، نوعی مایع شفاف بود. هنوز به همان حالتی که خودشان مرا خوابانده بودند، روی تخت ولو بودم، بندبند بدنم چنان درد می‌کرد که حرکت‌کردن برایم بسیار دشوار بود.

چاک، بی بروبرگرد روزی دوسه بار برای معاینه‌ام می‌آمد. دیگر ملاقات‌کننده‌ام که تقریباً هر سه روز یک‌بار به دیدنم می‌آمد، همان کاپایی بود که آن بالا در دنیای انسان‌ها با او برخورد کرده بودم. این‌ یکی اسمش بگ و ماهیگیر بود.

مشاهده آثار ریونوسوکه آکوتاگاوا

         

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.