جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: دیمن گالکوت

بیوگرافی: دیمن گالکوت

 

دیمن گالکوت (زاده 12 نوامبر 1963) رمان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس اهل افریقای جنوبی است. او در سال 2021 جایزه‌ی بوکر را برای رمانش به نام «عهد» دریافت کرد. البته نام این نویسنده پیش‌تر در سال‌های 2003 و 2010 نیز در فهرست نهایی این جایزه قرار گرفته بود.

گالکوت در 12 نوامبر 1963 در پرتوریا، افریقای جنوبی به دنیا آمد. پدرش از خانواده‌ای یهودی بود و مادرش نیز به این آیین گرایش پیدا کرد. این نویسنده در شش سالگی مبتلا به لنفوم تشخیص داده شد.

گالکوت پسر رئیس دبیرستان پسرانه‌ی پرتوریا بود که در سال 1981 فارغ‌التحصیل شد؛ سپس در دانشگاه کیپ‌تاون به تحصیل درام پرداخت.

این نویسنده نخستین رمان خود را به نام «فصل بدون گناه» (1982) در 17 سالگی نوشت. کتاب بعدی او، «دایره کوچک موجودات» (1988) مبارزه‌ی یک مادر با بیماری پسرش را توصیف می‌کند. رمان «فریاد زیبای خوک‌ها» (1991) برنده‌ی چند جایزه‌ی ادبی در سال 1992 شد و از رمان بعدی او، «معدن» (1995) در سال 1998 نسخه‌ای سینمایی اقتباس شد.

پس از انتشار پنجمین رمان او، «دکتر خوب» در سال 2003 آثار گالکوت در خارج از مرزهای افریقای جنوبی بیشتر شناخته شد. این کتاب در سال 2003 در فهرست نهایی جایزه‌ی بوکر قرار گرفت.

رمان «عهد» برنده‌ی جایزه‌ی بوکر 2021 شد و او را به سومین نویسنده‌ی افریقای جنوبی تبدیل کرد که برنده‌ی این جایزه‌ی ادبی معتبر شده‌اند. پیش از او نادین گوردیمر و جی. ام. کوتزی از این کشور موفق به دریافت این جایزه شده بودند. گالکوت می‌گوید: موضوع کتاب «زمان» است. ایده‌ی اولیه‌ی این رمان از گفت‌وگوی نویسنده با یکی از دوستانش که آخرین بازمانده‌ی خانواده‌اش است سرچشمه گرفته و به گفت‌وگو پیرامون مراسم خاکسپاری مادر، پدر، برادر و خواهرش ختم شده است.

این نویسنده علاوه بر رمان‌هایش، چندین نمایشنامه نیز نوشته است. گالکوت در زمان برنده ‌شدن بوکر، مشغول کار روی مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه خود بود. او علاقه‌ی خاصی به لوازم‌التحریر دارد و به جای نوشتن آثارش با کامپیوتر، ابتدا آن‌ها را روی کاغذ می‌نویسد و پس از دو پیش‌نویس آن‌ها را به کامپیوتر منتقل می‌کند.

قسمتی از رمان عهد نوشته‌ی دیمن گالکوت:

عقب یک تاکسی نشسته است و به سمت مزرعه می‌رود. او سر مبلغ کرایه با راننده‌ی تاکسی، مرد میانسالی که آلفونس نام دارد و اخیراً از کنگو در جست‌وجوی یک زندگی بهتر به اینجا آمده است، به توافق رسیده است. او نباید از این مسیر می‌رفت، چرا که شهر را به‌خوبی نمی‌شناسد و مدام در خیابان‌های مرکز شهر گیر می‌کند و هی به خاطرش به زبان فرانسوی از آمور عذرخواهی می‌کند، منتها آمور اهمیتی نمی‌دهد؛ همین تأخیر خودش مایه‌ی آرامش است. از پرسه ‌زدن بین دو جای متفاوت لذت می‌برد: جایی که تازه از آن آمده و مکانی که هنوز به آن نرسیده است.

منظره‌ی پشت پنجره‌ی تاکسی کمی شگفت‌انگیز است. دقیقاً نمی‌داند چیست اما انگار حال‌وهوای جشن و شادی است، چون دیروز تعطیل رسمی بود. «روز جوان» نوزده سال پیش قیام سووتو اتفاق افتاده است و امروز مسابقه‌ی نیمه‌نهایی جام جهانی راگبی است و افریقای جنوبی با فرانسه بازی دارد. ازدحامی شورانگیز در سراسر پیاده‌روها در جریان است. مرکز شهر هیچ‌وقت به این شکل نبوده است طوری‌که این همه سیاه‌پوست برای خودشان در حال آمدورفت باشند انگار که شهر خودشان است. اینجا دست‌کمی از یک شهر افریقایی ندارد.

مرکز شهر را که پشت سر می‌گذارید به جاده‌ی منتهی به مزرعه می‌رسید. ساختمان‌ها که کم‌کم ناپدید می‌شوند، زمینِ پیر، لخت و عور، از زیر پوسته‌اش بیرون می‌زند. زمین درخششی استخوانی دارد، نوری که از آسمان تابان و روشن به رویش می‌بارد. این‌ها را که از قبل هم می‌دانستید اما وقتی شهرک را پشت ‌سر می‌گذارید، دقیقاً از همان نقطه‌ای که دیگر مزرعه شروع می‌شود، چشمانتان مستقیم به نوک مناره‌ی ساختمان بزرگ و زشت کلیسا می‌افتد. این ساختمان، قبل از اینکه آمور از آنجا برود ساخته شده است، ولی همچنان هولناک به نظر می‌رسد. این کلیسا اولین مجمع مکاشفه در های ولد محسوب می‌شود اگرچه آنچه دقیقاً به آلوین سیمرز الهام شده است، هیچ‌گاه برای شخص دیگری آشکار نشد. با‌وجوداین، جمعیت قابل‌توجهی مقابل کلیسا گرد آمده‌اند و صدای سرودهای مذهبی به گوش می‌رسد.

با چشمانش دنبال تغییراتی می‌گردد که ممکن است در طول این سال‌ها به وجود آمده باشد، اما چیزی به نظرش نمی‌آید. نه دروازه‌ی ورودی، نه جاده‌ی شنی و نه حتی نوک کاپی. درخت سیاه و درهم‌پیچیده هم همان‌جا بالای سرش است. هیچ‌کدام این‌ها عوض نشده‌اند و چشمان شما را فوراً به سمت خود می‌کشاند، این همان نقطه‌ای است که شما در فکر و رؤیاهایتان به آن می‌اندیشید و حالا دوباره به همان جا برگشته‌اید.

چیزی آشنا در گره انبوه ماشین‌های پارک‌شده در آنجا وجود دارد که در ابتدا هرچه تلاش می‌کند، به خاطر نمی‌آورد. یک یادآوریِ دلهره‌آور از آنچه در گذشته وجود داشت. ولی بعد یادش می‌آید. روز مرگ مادرش. 9 سال پیش. چقدر همه‌چیز عوض شده است. بدنم، کشورم، فکرم. من به‌سختی و تا آنجا که می‌توانستم از شماها فرار کردم، اما گذشته پنجه‌های کوچک خود را دارد، مرا دوباره به چنگ آورده و به عقب کشیده است.

آمور می‌گوید: «همین‌جا نگه دارین لطفاً. پایین همین ماشینا.» کرایه‌ی آلفونس را می‌دهد. از ماشین پیاده می‌شود. از درختان به عنوان پوششی استفاده می‌کند تا از کنار خانه عبور کند و از در پشتی وارد شود، تا مجبور نشود با کسی صحبت کند؛ اما در آشپزخانه برادرش را می‌بیند و بعد هر دو ماتشان می‌برد.

آنتون به خودش می‌آید و با لهجه‌ی بدِ افریقای جنوبی می‌گوید: «ببینید کی اینجاست. بانو آمور.»

-آنتون.

در دل سکوتی که پس از آن لحظه اتفاق می‌افتد، حرف‌های زیادی وجود دارد.

مشاهده آثار دیمن گالکوت

 

   

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.