افکار زائد / راههای رهایی از بیشاندیشی و افکار بیهوده
کتاب «افکار زائد» نوشتهی مشترک چیس هیل و اسکات شارپ به همت نشر شما به چاپ رسیده است. افکار زائد (تفکر بیشازحد یا همان بیشاندیشی) به معنای آشفتگی ذهنی و پرش افکار، بهصورت غیرقابل کنترل، است. یکی از دلایل بروز افکار زائد این است که هر اتفاق ناگوار را یک فاجعه تصور میکنید و بهخاطر وسواس فکری که دارید نمیتوانید بهدرستی تصمیمگیری کنید. تمرکز روی اتفاق افتادن یا اتفاق نیفتادن یک پیشامد و اما و اگرها بدان معناست که شما بیشازحد فکر میکنید. در این حالت، افکارتان ذهنتان را در چرخههای فکری پوچ و بیفایده گرفتار میکند. از آنجا که مغز شما قادر به رهایی از این افکار نیست و توانایی کنترل ذهنتان را ندارید، احساس خستگی بر شما چیره میشود.
همین موقع هست که غرق شدن در افکار امری اجتنابناپذیر است؛ زیرا ما در دنیایی زندگی میکنیم که نیاز داریم به کارهایمان، خواستههایمان و باورهایمان بیش از پیش فکر کنیم. بیشازحد فکر کردن باعث استرس، اضطراب، افسردگی و سایر اختلالات روانی میشود. کسانی که بیشازحد فکر میکنند دائماً نگران مسئولیتهایشان هستند و به این فکر میکنند که آیا آنها انسانهای خوبی هستند، آیا تصمیمات درستی میگیرند و آیا موفق هستند یا ناموفق. افکار شخصیت انسان را میسازند؛ زیرا افکار منجر به اعمال میشوند و اعمال شخصیت آدمی را شکل میدهند. تا زمانیکه در طول روز موضوعات زیادی برای فکر کردن باشد، تعجبآور نیست که مغز فعالیتی فراتر از حد توانش انجام دهد.
آیا میدانید دچار بیشاندیشی هستید یا نه؟ ممکن است به این سؤال جواب مثبت دهید ولی چند لحظه بعد خود را قانع میکنید که نه اینطور نیست. این واکنش موجب میشود که دوباره سؤال اصلی را از خود بپرسید که آیا من به هر چیزی بیشازحد فکر میکنم؟ برای بعضی افراد فکر کردن بیشازحد روش زندگیشان است و کاری برای آن نمیتوانند انجام دهند و برای انجام دادن هر کاری استرس دارند. وقتی که تفکرات شروع میشوند دست کشیدن از افکار یا کنترل آن سخت خواهد بود.
راهکارهای ارائهشده در این کتاب به شما کمک میکند تا کنترل ذهنتان را بهدست بگیرید. به کنترل درآوردن افکاری که شبانهروز با آنها درگیر هستید و آرامش زندگیتان را مختل میکنند، کاری است بس دشوار! افکار سمی، افکار زائد و نگرانی بیشازحد باعث بروز اضطراب و افسردگی میشود. در این کتاب، دلایل بروز این اختلال و نحوهی کنترل و رسیدن به آرامش درونی ارائهشده است و روشهای بسیاری برای جنبههای فردی افکار زائد و به کنترل درآوردن پلهپله آن ارائه شده است.
مهمترین درس این کتاب این است که افکار شما غایت زندگی شما را تعیین میکنند. اگرچه عمل کردن به این درس بهراحتی امکانپذیر نیست اما بههرحال بهتر است که مثبتگرا باشید. در این کتاب با آسیبهای افکار سمی و زائد خود آشنا میشوید و با کمک این کتاب زندگیتان را به سمتی سوق میدهید که دقیقاً به دنبال آن هستید. پس زمان آن رسیده است که کنترل ذهنتان را به دست بگیرید.


قسمتی از کتاب افکار زائد:
تفکر مثبت مثل تفکر منفی سرایتکننده است. وقتی که اطرافیان شما مثبتگرا باشند، شما این حس یا انرژی را میگیرید و مثبتاندیش میشوید. مثبتاندیشی فقط شما را متأثر نمیکند؛ افراد و محیط اطراف شما را هم تحت تأثیر قرار میدهد. برای مثال، اگر قرار است به مصاحبهی شغلی بروید و با اعتمادبهنفس و رویکرد مثبت حاضر شوید، پس کارفرما تمایل بیشتری به استخدام شما دارد. اگر خسته، گرسنه یا بیرمق حاضر شوید، این در طرز رفتار شما مشخص شده و قادر نخواهید بود بهترین عملکرد خود را ارائه دهید. کارفرما با احتمال زیاد شما را نادیده میگیرد و نفر بعدی را استخدام میکند. ساده است، مثبت مثبت را و منفی منفی را جذب میکند.
مغز ما بسته به اینکه چگونه فکر و زندگی میکنیم، شکل و فرم عوض میکند. با بیان این مسئله، چیزی که جالبتر است این است که وقتی عادات، افکار و رفتارها را تکرار میکنیم، درواقع داریم مغزمان را تربیت میکنیم. میتوانیم مغزمان را طوری تربیت کنیم که میخواهیم رفتار کنیم، تکرار کردن باعث میشود مغز ما سیناپسهایی را که قبلاً وجود نداشتهاند به هم مرتبط کرده و سپس این افکار را به رفتارهایمان ارتباط دهد و سپس آنها را به عادت تبدیل کند. پس گفتن این موضوع منطقی است که وقتی منفی فکر میکنیم، افکار بد را برای خودمان تکرار میکنیم. درحالیکه مغز ما افکار منفی را به رفتارهایی که نشان میدهیم ارتباط داده و سپس به تکرار عادتهای بد ادامه میدهیم. میتوانیم این کار را با تفکر مثبت نیز انجام دهیم. تابهحال این ضربالمثل را شنیدهاید: «زندگی چیزی است که خودت ساختهای.» این بهخاطر این واقعیت است که وقتی افکار منفی را اجرا میکنیم در حقیقت داریم به عادتهای منفی دامن زده و آنها را به کار میبریم و درنهایت این رفتارها ملکهی ذهن ما میشوند؛ اما وقتی چیزهای مثبت را برای خود تکرار میکنیم (حتی وقتی به آنها اعتقاد نداریم)، شروع به دیدن، شنیدن، تفکر و بهکاربردن رفتارهای مثبت میکنیم.
دلیل اینکه منفیگرایی غالباً در این نسل یا جامعه دیده میشود بهخاطر این است که منفیگرایی اعتیادآور است. فرار کردن از آن سخت است و وقتی بهطور منفی فکر میکنیم، نمیتوانیم جلوی آن را بگیریم چون مثل مواد مخدر عمل میکند. ما این کارها را انجام میدهیم چون نمیخواهیم مورد سرزنش قرار بگیریم؛ به جای آن، میخواهیم افکار منفیمان را برای افسرده بودنمان سرزنش کنیم. نگرانیمان را برای مضطرب بودنمان سرزنش میکنیم. فکر و خیال بیشازحدمان را برای اعمالمان سرزنش میکنیم. این واقعیت دشواری برای پذیرش است، چون تنها فرد مورد سرزنش برای افکار منفی، شما هستید. مسئله این است که تغییر آسان نیست. ما آسانی را انتخاب میکنیم و به انجام آن ادامه میدهیم، چیزی که برای ما آشناست. پس دور از ذهن است که یک روز از خواب بیدار شویم و بگوییم: «من امروز مثبت خواهم بود.» اما پاسخ این است، این انتخاب شماست که از خواب بلند شده و مثبتاندیش باشید یا انتخاب کنید که منفیگرا باشید، این انتخاب شماست به همین آسانی! بااینحال، چیزی که آسان نیست انجام چیزی جدید و متفاوت است. به این دلیل که تغییر و بازتنظیمی مغز برای مثبتاندیش بودن تعهد و فداکاری میطلبد، اگر واقعاً قصدتان این است که از کابوس منفیگرایی که در آن زندگی میکردهاید رهایی یابید باید فداکاری کنید.