دسته بندی : رمان نوجوان

هرآنچه هرگز نداشتیم

(داستان های نوجوانان انگلیسی،قرن 21م)
نویسنده: رندی ریبی
مترجم: مهدیه محرر
360,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 240
شابک 9789641704287
تاریخ ورود 1404/09/01
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 210
قیمت پشت جلد 360,000 تومان
کد کالا 149422
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
· برنده‌ی جایزه‌ی آسیایی/اقیانوسیه‌ی آمریکا · راه‌یافته به فهرست بلند جایزه‌ی ملی کتاب · برنده‌ی جایزه‌ی‌داستانی بوستون گلوب-هورن بوک · و... واتسون‌ویل 1930. فرانسیسکو مگابول در مزارع کالیفرنیا به دشواری روزگار می‌گذراند. پول اندکی که به دست می‌آورد را در سالن‌های رقص خرج می‌کند و در آنجا با هجوم خشونت‌بار مردان سفیدپوست شهر مواجه می‌شود. فرانسیسکو با خود فکر می‌کند شاید هرگز نباید فیلیپین را ترک می‌کرد. استاکتون 1960. امیل روزهایی پر از تبعیض از جانب دانش‌آموزان و معلمان سفیدپوست را می‌گذراند و شب‌ها در رستوران عمه‌اش کار می‌کند. او راه پدرش، فرانسیسکو، که رهبر جنبش کارگری است، را دنبال نمی‌کند. او، فارغ از اینکه چه چیزی یا چه کسی را باید از دست بدهد، می‌خواهد در این کشور زندگی کند. دِنوِر 1983. کریس مصمم است ثابت کند که پدر مستبدش، امیل، نمی‌تواند او را تحت سلطه بگیرد. بااین‌حال، وقتی که تکلیف مدرسه‌اش درباره‌ی تاریخچه‌ی خانوادگی را انجام نمی‌دهد، پدر او را از تیم فوتبال خارج می‌کند و در کتابخانه کریس کشف می‌کند که علاقه دارد بیشتر در مورد تاریخ فیلیپین بداند، هرچند پدرش علاقه‌ی او را نادیده می‌گیرد و آن را بی‌اهمیت و غیرآمریکایی می‌داند. فیلادلفیا 2020. انزو تلاش می‌کند اضطراب خود را مدیریت کند، اضطراب ناشی از یک پاندمی جهانی و ورود پدربزرگ خشک و غیرقابل‌تحملش به خانه‌ی آنها. درحالی‌که تنش‌ها بین پدر و پدربزرگش شدت می‌گیرد، پیاده‌روی‌های روزانه‌ی انزو به همراه بابابزرگ امیل او را به این فکر می‌اندازد که شاید بتواند در شکاف بین این نسل‌ها پلی بزند.
بخشی از کتاب
مه باغ را در تاریکی سرد هنگامه‌ی گرگ‌ومیش فرومی‌برد، دره‌ی پاژارو را مثل رازی در آغوش می‌کشد و با عبورش همه‌چیز را مبهم و تار بر جای می‌گذارد. تصاویر صامت پدیدار می‌شوند و از میان می‌روند. تپه‌ها روی خط افق. درختان سیب با ریشه‌های نزدیک به سطحشان در ردیف‌هایی منظم روییده‌اند. مردان تیره‌پوست خاموش، پیر و جوان، خواب را از خود دور می‌کنند و بدون مقصد و سرگردان راه خود را در میان مه می‌پیمایند تا کار روزانه‌شان را آغاز کنند. فرانسیسکو مگابول هم در میانشان است، نردبان چوبی سنگینی بر دوش دارد و یک گونی روی سینه‌اش آویزان است، با کلاهی رنگ‌ورورفته، دستکش‌هایی مندرس و لباس‌هایی نخ‌نما. اکنون شانزده‌ساله است. وقتی پانزده‌‌سال داشت، به‌داخل قایقی قدم گذاشت که او را از مانیل به ژاپن، از آنجا به هاوایی و سپس به کالیفرنیا می‌برد. به آن‌سوی دریا، جایی که در خیابان‌ها طلا ریخته بود؛ دست‌کم این چیزی بود که مبلغان مذهبی و معلمان و آژانس‌های فروش بلیط و کاغذهای تبلیغاتی و اهالی هاوایی گفته بودند و ظاهراً بر مبنای عکس‌های رنگ‌ورورفته و تاخورده‌ای که دانشجویان بورسیه‌ای به خانه می‌فرستادند - و در کل دهکده دست‌به‌دست می‌شد- درست هم بود، دانشجویانی که با جیب پرپول و اجناس آمریکایی به خانه بازمی‌گشتند. اما کاشف به عمل آمد که طلایی در کار نیست. حداقل نه برای او و همشهری‌هایش، نه اینجا و نه در زمانی که آنها از راه رسیده بودند. فقط قراردادی که پیش از ترک کشتی بخار باید امضا می‌کردند. فقط سن‌وسال‌دارهایی که تقاضا داشتند پولی قرض کنند. فقط تاول‌ها و پینه‌ها، ماهیچه‌های دردناک و کمردرد و پوستی که در اثر غبارهای ریز برخاسته از خاک، بی‌وقفه خارش داشت. فقط جمله‌ی برگردید به همون‌جایی که ازش اومدید! و روزی یک دلار، که کفاف غذا را هم نمی‌داد، باوجودی‌که انتخابشان نخود بود و لوبیا و انگور و توت‌فرنگی و گیلاس و سیب و پرتقال و کاهو و مارچوبه و کنگر فرنگی و سیر و با همین‌ها این ملتِ همیشه‌گرسنه را سیر می‌کردند. مادرش همیشه می‌گفت "فایده‌ای ندارد که یکی سخت کار کند و دیگران دسترنج او را بخورند". اگر بنا باشد کس دیگری از حاصل کار آدم استفاده کند، کارکردن بیهوده است...
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است