دسته بندی : رمان ایرانی

خاکستر خاطرات سوخته

(داستان های فارسی،قرن 15)
339,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 309
شابک 9786229129906
تاریخ ورود 1403/10/10
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 298
قیمت پشت جلد 339,000 تومان
کد کالا 140378
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
مریم کوچکی‌رمضان نویسنده‌ی کتاب نقاب‌ها و سایه‌ها، متولد ۱۳۴۰ و دارای مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است. درخشش و استعداد نویسندگی ایشان از دوران دبستان و در ادامه‌ی آن دوره‌ی راهنمایی شکوفا شد. ۱۷سالگی‌شان با سرودن شعر و نوشتن متون ادبی همراه بود. لذت گرفتن قلم در دست، ایشان را به سمت نوشتن نمایشنامه‌ای برای سالگرد بمباران حلبچه کشاند و اولین لوح تقدیر را در دستانش لمس کرد. با شروع به نوشتن پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد، شیفته‌ی مولفه‌های گوستاو یونگ؛ روان‌شناس و اسطوره‌شناس اتریشی و میرچا ‌الیاده؛ اسطوره‌شناس رومانیایی شد و اثر سایه‌ها و نقاب‌ها متاثرشده از مطالعات و تجربیات ادبی چندین‌ساله‌ی ایشان می‌باشد. خاکستر خاطرات سوخته روایتی است از خاطراتی که از مادری برای دخترش به‌جا مانده است. زن به خواست خود، پس از مرگش خاطراتش را در اختیار دخترش می‌گذارد و دختر در مرور این خاطرات هم به شناختی از مادرش دست می‌یابد و هم به چالشی درونی مبتلا می‌شود؛ چالشی که او را از بی‌تفاوتی به آشفتگی و سپس به شناخت خودش و اطرافیانش می‌رساند. در نهایت او با پذیرش آنچه که حقیقت دارد و با فاصله‌گرفتن از داوری‌ها به آرامشی درونی دست می‌یابد.
بخشی از کتاب
…گفتم: «گلی دوست داری بهت ثابت کنم که مامان تو را به اندازه من دوست داشت.» گفت: «چه ثابت کردنی؟ تو دخترشی، من دوست و همسایه یک همچین چیزی شدنی نیست.» از بالای صفحه نمایش به چشم‌هاش زل زده با لبخند گفتم: «عزیز دلم، عشق دختر و دوست و همسایه نمی‌شناسد.» دست‌هاش را بالای سرش برده با نوسان به چپ و راست با رقص بدن گفت: «اوه‌اووه، زهی، زهی، زهی عشق، خوش، خوش، خوشا عشق. آ.آ.آفـــرین ا!!!.» دست زد. …سررسید را تا کرده صفحه‌ای را روبه‌روی صورتم گرفت. عجب! درست پشت صفحه‌ای که نوشته بود: «‌رمز لپ‌تاپ: GolNar1389» روی خط رمز نوشته بود « ZehiArghavan1». هر دو چشمان‌مان پر اشک شد. گلنار بغض‌کنان پرسید: «گرفتی!!» سرم را به آره تکان دادم و گریه کردم. همین چند دقیقه پیش گلنار خوانده بود «زهی عشق» و مامان نوشته «زهی ارغوان 1» عشقش من بودم، تنها من. اگر هم تنها عشقش نبودم به آن عدد 1، اول عشقش بودم. اولی!! گلنار دفتر را تا کرده، بست. هر دو با چشمان گریان بهم نگاه کرده خندیدیم. گفت: «دیدی همسایه و دوست، عشق نمی‌شود حتی اگر با آواز بخوانیش.» از جاش بلند شد و آمد صندلی کناریم نشست.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است