دسته بندی : رمان ایرانی

نقاب ها و سایه ها

(داستان های فارسی،قرن 14)
349,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 434
شابک 9786229443033
تاریخ ورود 1401/12/13
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 420
قیمت پشت جلد 349,000 تومان
کد کالا 120856
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
داستان این کتاب توسط چندین شخصیت به‌عنوان راوی پیش می‌رود و علاوه‌بر اتفاقات ظاهری، به تعاملات درونی شخصیت‌ها هم می‌پردازد. همه‌ی آن‌ها به طرق خانوادگی و دوستی به هم وابسته‌اند. ایده‌ی اصلی داستان از تعریف معروف یونگ درباره‌ی شخصیت‌های انسان گرفته شده است. یونگ می‌گوید: «انسان‌ها دو شخصیت دارند؛ یکی شخصیت واقعی آن‌هاست که درونی و نمایانگر کمبودها، نقص‌ها، زشتی‌ها و هر آنچه شخصیت «بد» در فرد می‌باشد را شامل می‌شود». که یونگ، آن را «سایه» می‌نامد. از نظر او: «سایه آن کسی است که ما نمی‌خواهیم باشیم.» دیگر شخصیتی که هیچ نشانی از «سایه» درآن نیست، یونگ «نقاب» می‌نامد. نقابی که انسان بر چهره‌اش می‌زند و خود را آن‌طور که نیست، نشان می‌دهد. در ارتباط‌ها، انسان‌ها با شخصیت نقابین یکدیگر روبه‌رو هستند. او معتقد است انسان‌ها برای رشد حقیقی در زندگی نباید «سایه» خود را کتمان کنند، باید آن را بشناسند. او یکی‌شدن همیشگی با «نقاب» را مانع رشد شخصیت و روان انسان‌ها می‌داند. مریم کوچکی‌رمضان نویسنده‌ی کتاب نقاب‌ها و سایه‌ها، متولد ۱۳۴۰ و دارای مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است. درخشش و استعداد نویسندگی ایشان از دوران دبستان و ادامه‌ی آن در دوره‌ی راهنمایی شکوفا شد. ۱۷سالگیِ ایشان با سرودن شعر و نوشتن متون ادبی همراه بود. لذتِ گرفتنِ قلم در دست، ایشان را به سمت نوشتن نمایشنامه‌ای برای سالگرد بمباران حلبچه کشاند و اولین لوح تقدیر را در دستانش لمس کرد. با شروع نوشتن پایان‌نامه کارشناسی ارشد، شیفته‌ی مولفه‌های گوستاو یونگ؛ روان‌شناس و اسطوره‌شناس اتریشی و میرچا ‌الیاده؛ اسطوره‌شناس رومانیایی شد و اثر سایه‌ها و نقاب‌ها متاثرشده از مطالعات و تجربیات ادبی چندین ساله‌ی ایشان می‌باشد.
بخشی از کتاب
…گفتی تند رفتی، آره واقعا تند رفتی. قضاوت نمی‌کنی، محکوم می‌کنی. به اندازه‌ی ادعات ازم شناخت نداری، نمی‌تونی شناخت داشته باشی. ذهنیت خودساخته، از ساخته ذهنت شناخت داری. وقتی عاشقت شدم، چند سال داشتم، تو چند سال داشتی؟ رابطه‌مون چقدر طول کشید؟ به‌سختی به یک سال رسید. تو عشق اولم بودی، اولین. برای اون کسی که براش تو قلبت برای اولین بار جا باز می‌کنی و اون در جای بازشده، می‌شینه؛ حتی اگه بعدها بیرون بندازیش، جاش توی قلبت خالی می‌مونه. عشقی بین ما نبود؛ چون یک‌طرفه بود. من عاشق بودم! نمی‌گم نسبت به عشقم بی‌تفاوت بودی، نه، عاشق نبودی. برات در حد یک دوست و در آینده اون دوستی اگه دنباله می‌داشت، همسر و شریک زندگی، شاید!! تو عاشق خودت بودی، برای همین وقتی می‌گی دوستم داشتی، می‌گم، درسته داشتی، برای خودت دوستم داشتی، برای خودت منو می‌خواستی! راست گفتی، هرگز نداشتمت و تقصیر از من بود، عاشق بی‌اراده و خیال‌بافی بودم که آتیش عشقش به‌اندازه‌ی شعله شمعی گرما و روشنایی…
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است