دسته بندی : رمان خارجی

وردهایی برای فراموشی

(داستان های آمریکایی،قرن 21م)
نویسنده: آدرین یانگ
315,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 351
شابک 9786222545703
تاریخ ورود 1403/03/23
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 276
قیمت پشت جلد 315,000 تومان
کد کالا 134440
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
زندگی اِمری بلک‌وود در یک شب برای همیشه تغییر کرد؛ شبی که جسد بهترین دوستش پیدا شد و آگوست سالت، پسری که دیوانه‌وار دوستش داشت متهم به قتل او شد. سال‌ها گذشته و حالا او به همان کاری مشغول است که در نوجوانی قسم خورده بود که هرگز انجام نخواهد داد: گذراندن یک زندگی آرام در سواحل مه‌آلود و دورافتاده‌ی جزیره‌ی سِرشا و اداره‌کردن کسب‌وکار خانوادگی‌شان، چایخانه‌ی بلک‌وود. اما وقتی جزیره که ریشه در داستان‌های عامیانه و جادو دارد، نشانه‌هایی از اتفاقات عجیبی را نشان می‌دهد، اِمری می‌فهمد چیز جدیدی در راه است. کتابی خوش‌خوان که هم‌زمان داستانی جنایی و عاشقانه را دنبال می‌کند. آدرین یانگ نویسنده‌ی پرفروش نیویورک تایمز است. کتاب‌های او در بیش از بیست‌وپنج کشور منتشر شده است. او عاشق غذا، تاریخ، سفر، قهوه و موزه‌های هنری است. وقتی نمی‌نویسد، به یوگا و پیاده‌روی در جنگل می‌پردازد. او با همسر مستندسازش در کارولینای شمالی زندگی می‌کند. «جادو، قتل و نثر خوش‌خوانی همچون موسیقی.» ـ چندلر بیکر «پر از راز، جادو و گذشته‌ای که سر جای خود باقی نمی‌ماند. این رمان مسحورتان می‌کند.» ـ جودی پیکو
بخشی از کتاب
داستان‌هایی وجود داشت که فقط جزیره می‌دانست. همان‌هایی که هرگز کسی تعریف‌شان نکرده بود. این را می‌دانستم، چون خودم یکی از آنها بودم. همین‌طور که جلوی کشتی فرابر ایستادم، سِرشا مثل غول خفته‌ای در آب‌های سرد از مه بیرون آمد. باد گزنده انگشتانم را که دور نرده‌ها چسبیده بودند بی‌حس کرده بود و وقتی آب دهانم را قورت دادم، محکم‌تر به نرده‌ها چسبیدند. این لحظه را هزاران بار تصور کرده بودم؛ حتی روزهایی که مطمئن نبودم این جزیره اصلا وجود داشته باشد؛ اما همین‌جا بود و به اندازه پوستی که استخوان‌هایم را پوشانده بود، واقعی بود. دستانم را در جیب‌های کتم فرو کردم و به منظره پشت کردم. انگار این کار به نوعی تمام اتفاقات ناگوار آنجا را از بین می‌برد. آخرین باری که روی این عرشه ایستاده بودم هجده ساله بودم، و به جای تماشای بزرگ شدن جزیره از دوردست، می‌دیدم که همراه با زندگی‌ام ناپدید می‌شود. مادرم صورتش را از من برگردانده بود تا اشک‌هایش را پنهان کند اما می‌توانستم حرف‌های نگفته‌اش را در سینه‌ام حس کنم. اینکه من همه چیز را خراب کرده بودم و ته دلش هرگز نمی‌خواست من را ببخشد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است