دسته بندی : رمان خارجی

طبیعت انسانی

(داستان های فرانسه،قرن 20م)
نویسنده: سرژ ژونکور
375,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 384
شابک 9786222674236
تاریخ ورود 1403/02/22
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 345
قیمت پشت جلد 375,000 تومان
کد کالا 133399
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
در واپسین روز سال 1999، فرانسه در چنگال طوفانی سهمگین گرفتار آمده که گویی خبر پایان کار جهان را با خود آورده. الکساندر در مزرعه‌ی خود در ناحیه‌ی «لوت»، جایی که به‌همراه سه خواهرش بزرگ شده، انزوا گزیده است، به نظر می‌رسد بیش از هر چیز از آمدن ژاندارم‌ها در هراس است. تک‌وتنها در دل شبی سیاه، پایان دنیایی دیگر را خواهد زیست، واپسین روزهای یک زندگی دهقانی منسوخ، که از دوران کودکی برای او تغییرناپذیر می‌نمود. رابطه‌ی طبیعت و انسان کماکان رو به زوال می‌گذارد. در این میان، کدام طرف است که کوتاهی کرده؟ در رمان ارزشمند طبیعت انسانی، سرژ ژونکور، تقریبا سی سال از تاریخ کشور فرانسه را به تصویر می‌کشد. تصاویری که پیشرفت‌ها، حیات سیاسی، فجایع پیاپی و کشمکش‌های زندگی مدرن را منعکس می‌کند؛ فجایع و کشمکش‌هایی که به‌گونه‌ای سرسام‌آور سال‌های پایانی قرن بیستم را برجسته می‌کند و ضربات آن بر پیکر خانواده‌ی فرانسوی وارد می‌آید. او با بازتاب تصویر کودکی خود در جهان معاصر، درست همچون تصویر رادیوگرافی دقیقی، ما را از خطری که انسانیت‌مان را تهدید می‌کند، به‌زیبایی آگاه می‌کند، تا شاید این‌گونه طبیعت بتواند برخی حقوق خود را باز پس گیرد…
بخشی از کتاب
نخستین‌بار بود که خود را تک‌وتنها در مزرعه می‏یافت، خالی از کوچک‌ترین هیاهوی حیوانات، یا هر صدای دیگری، عاری از هر نشانۀ زندگی. بااین‌حال، دیوارهای مزرعه همواره در تسخیر حیات بود، خانوادۀ فابریه چهار نسل در آنجا سکونت داشتند، و در همین مزرعه بود که او به همراه سه خواهرش قد کشید؛ آن سه شرارۀ فروزان بی‏همتا و بی‏غل‌وغش که شادی را به همه هدیه می‏کردند. دیرزمانی بود که چراغ کودکی رو به خاموشی گذاشته بود؛ دوران خنده و بازی در میان جمع‌های تابستانی، زمان برداشت تنباکو و زعفران. چندی نگذشت که خواهرها به سوی افق‏های دیگری گام برداشتند، همگی به شهر رفتند، جایی که دیگر خبری از اندوه و سرشت شوم نبود. پس از عزیمت آنها، فقط چهار نفر در سرتاسر تپه باقی ماندند: الکساندر، پدر و مادرش و آن پیر خرفت کرساک، در کنار جنگلش، کسی که همه از او دوری می‏کردند. ولی امروز الکساندر تنها کسی است که در زمین‏های بالادست زندگی می‏کند، کرساک مرده و والدینش نیز مزرعه را ترک کرده‏اند.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است