دسته بندی : رمان خارجی

حرف های ناگفته

(داستان های آمریکایی،قرن 20م،داستان اضطراب و بیماری های روانی)
نویسنده: ارین استوارت
مترجم: فاطمه ثابتی
534,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 356
شابک 9789641703907
تاریخ ورود 1403/02/09
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 303
قیمت پشت جلد 534,000 تومان
کد کالا 133102
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
«می‌دونی؟ اون صدایی که تو سرت هست، همون که بهت می‌گه از بودنت شرمنده باش، همون که بهت می‌گه کافی نیستی؟» سر تکان می‌دهم. «دروغ می‌گه.» مایکا خم شد طرفم و نفس گرمش به صورتم خورد. «تو کافی هستی. همین الان. دقیقا همین‌جوری که هستی.» «کاوشی درخشان به دل قدرت نیروبخش عشق و هنر.» -جف زنتنر، برنده‌ی جایزه‌ی موریس برای کتاب زیر نور طبیعت «زیبا و بسیار متأثرکننده.» -کتلین گلاسکو، نویسنده‌ی کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز نظیر دختر تکه‌تکه و دیگر به خانه رسیده‌ای داستانی زیبا، واقعی و ملموس درباره‌ی سلامت روان، اضطراب، کمال‌گرایی و افسردگی، و قدرت درمان‌گر هنر. با هرچه دست‌وپنجه نرم می‌کنید، تنها نیستید. کافی هستید، درست همین‌طور که هستید. سه ماه از شب کف حمام گذشته است، شبی که لیلی خواهر بزرگش،آلیس را آسیب‌دیده کف حمام پیدا کرد. از آن به بعد، لیلی دربه‌در سعی می‌کند به‌خاطر خودش و خواده‌اش اوضاع را مرتب کند. ولی حالا، آلیس از برنامه‌ی درمانی خودش به خانه برمی‌گردد و نادیده‌گرفتن احساساتی که لیلی سعی در فرار از آن‌ها داشت، برایش دشوار می‌شود. مایکا، دانش‌آموز جدید مدرسه با پیشینه‌ی خودش از راه می‌رسد. او و آلیس با هم در مرکز درمانی بودند و ظاهرا عزمش را جزم کرده است تجربه‌ی آلیس و خودش را به لیلی بفهماند. چراکه لیلی هم رازهایی دارد. وسواس‌هایی که نمی‌تواند رهایشان کند و افکاری که از شرشان خلاصی ندارد. لیلی و مایکا یک پروژه‌ی هنری برای مدرسه انجام می‌دهند که شامل یافتن شعر در مکان‌های غیرمنتظره است. در طول پروژه، لیلی متوجه می‌شود درمانده‌وار می‌خواهد از سد کلمات ناگفته‌اش عبور کند. · برنده‌ی جایزه‌ی فمیلی اشنایدر
بخشی از کتاب
دست خواهرم را میان امواج پیدا کردم. «می‌ترسم.» صدایم ضعیف بود و در میان دریا گم شد؛ همچنان که خودم. دریا من را دورتر می‌کشید. خیلی از هم دور بودیم. اما آلیس خودش را به من رساند. گفت: «دستم رو بگیر. وسط یه ماجراجویی هستیم.» ازآنجایی‌که شش‌ساله بودم و او خواهر عقل‌کل و شجاع هشت‌ساله‌ام بود، حرفش را باور کردم. باور کردم کاوشگران آب‌های عمیق هستیم و از سفر اکتشافی برمی‌گردیم. هرچند دهانم، گوش‌هایم و سرتاپایم پر از آب شور بود، اما خودم را دست او سپردم. دست در دست هم، با امواج می‌جنگیدیم. و بعد روی شن‌ها افتادم. بابا داشت به زمین و زمان بدوبیراه می‌گفت. محکم به پشتم می‌کوبید. اسمم را بلند فریاد می‌زد که سرم را به درد انداخت.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است