سرگذشت کشتگان مالاز 1 (باغ های مهتاب)
(داستان های کانادایی،قرن 21م)
موجود
ناشر | بهنام |
---|---|
مولف | استیون اریکسن |
مترجم | محمد خیریان |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 730 |
شابک | 9786225607002 |
تاریخ ورود | 1403/01/19 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1403 |
وزن (گرم) | 811 |
کد کالا | 132550 |
قیمت پشت جلد | 6,000,000﷼ |
قیمت برای شما
6,000,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
مجموعهی سرگذشت کشتگان مالاز از برترین آثار ادبیات فانتزی جهان است. نخستین جلد این مجموعه باغهای مهتاب نام دارد.
آشفتگی در امپراتوری مالازان موج میزند. جنگهای بیپایان، نبردهای تلخ و کشمکشهای خونین با آنوماندریک مخوف و جادوگران کینهتوز او، جان همگان را به لب رسانده است. حتی لژیونهای امپراتوری که مدتهاست در اثر جنگ و خونریزی صدمه دیدهاند در انتظار زمانی برای فراغت هستند. بااینهمه حکم شهبانو لاسین قطعی است و بهدست آدمکشهای خوفناک او درحال اجراست.
گروهبان ویکیجک، یگان بریجبرنر و تاترسیل جادوگر بازمانده لژیون دوم پس از محاصرهی شهر پیل، انتظار دارند که زمانی را برای سوگواری کشتهشدگان بگذرانند. اما داروجستان، آخرین شهر آزاد گناباکیس هنوز تسلیم نشده است.
شهبانو لاسین قصد تصاحب این قلعه باستانی را دارد. بااینهمه بهنظر میرسد که امپراتوری در این بازی تنها نیست. نیروهای شوم و شیطانی گرد هم آمدهاند تا نقش خود را ایفا کنند.
باغهای مهتاب کتابی در ژانر فانتزی حماسی، روایت ماجراجوییهای مسحورکننده با بیانی شیوا و نو است که خواننده را مجذوب خود میکند.
آشفتگی در امپراتوری مالازان موج میزند. جنگهای بیپایان، نبردهای تلخ و کشمکشهای خونین با آنوماندریک مخوف و جادوگران کینهتوز او، جان همگان را به لب رسانده است. حتی لژیونهای امپراتوری که مدتهاست در اثر جنگ و خونریزی صدمه دیدهاند در انتظار زمانی برای فراغت هستند. بااینهمه حکم شهبانو لاسین قطعی است و بهدست آدمکشهای خوفناک او درحال اجراست.
گروهبان ویکیجک، یگان بریجبرنر و تاترسیل جادوگر بازمانده لژیون دوم پس از محاصرهی شهر پیل، انتظار دارند که زمانی را برای سوگواری کشتهشدگان بگذرانند. اما داروجستان، آخرین شهر آزاد گناباکیس هنوز تسلیم نشده است.
شهبانو لاسین قصد تصاحب این قلعه باستانی را دارد. بااینهمه بهنظر میرسد که امپراتوری در این بازی تنها نیست. نیروهای شوم و شیطانی گرد هم آمدهاند تا نقش خود را ایفا کنند.
باغهای مهتاب کتابی در ژانر فانتزی حماسی، روایت ماجراجوییهای مسحورکننده با بیانی شیوا و نو است که خواننده را مجذوب خود میکند.
بخشی از کتاب
پیرزن گفت: «تو دختر اون ماهیگیر هستی. قبل از این توی جاده تو روی توی ساحل شنی دیده بودم. تو و پدرت رو در بازار هم دیدم. همون که یه دست نداره، درسته؟ و این دست احتمالا استخوان بیشتری برای کلکسیون شهبانو فراهم کرده، نه؟» پیرزن با یک دستش حالت قطعکردن دست را نشان داد و سرش را به علامت پذیرش پایین آورد. «خونه من اولین خونه تو مسیره. من با سکهها شمع میخرم. هر شب پنج تا شمع روشن میکنم، پنج تا شمع برای زنده نگه داشتن جمع قدیمی پنج نفره ریگا. خونه من قدیمیه، پر از چیزهای قدیمی که من هم یکی از اونا هستم. تو سبدت چی داری دختر جون؟»
دختر ماهیگیر آرام آرام متوجه شد که سوالی از او پرسیده شده است. توجهش را از سربازان برگرداند و به پیرزن لبخندی زد. دختر گفت: «ببخشید صدای اسبها خیلی بلنده.»
ریگا صدایش را بالا برد. «پرسیدم تو سبدت چی داری، دختر جون؟»
-نخ چندلا. برای سه تا تور ماهیگیری کافیه. باید یکی از اونها رو برای فردا آماده کنیم. پدرم آخرین تورش رو از دست داد؛ یه چیزی تو اعماق آب، تور و همه صید داخلش رو با خودش برد. ایلگراند رباخوار پولی که به ما قرض داده رو میخواد و ما باید فردا بریم صید. یه صید خوب. دختر بار دیگر لبخندی زد و نگاهش را به سمت سربازان برگرداند و زیر لب گفت: «جالب نیست؟»
دست ریگا بیرون آمد و موهای سیاه و پرپشت دختر را گرفته و به سختی آن را کشید...
...ریگا، ریگالای غیبگو، زن جادوگری که ارواح را در شمع زندانی میکند و میسوزاند. ارواحی که در کام شعلهها فرو میروند. جملههای ریگا طنین پیشگویانه وحشتناکی داشت: «این حقیقت رو به خاطر داشته باش. من آخرین نفری هستم که با تو حرف میزنم و تو آخرین نفری هستی که حرف من رو میشنوی. پس ما به هم متصل هستیم، من و تو، از بین همهی آدمای دیگه.»
دختر ماهیگیر آرام آرام متوجه شد که سوالی از او پرسیده شده است. توجهش را از سربازان برگرداند و به پیرزن لبخندی زد. دختر گفت: «ببخشید صدای اسبها خیلی بلنده.»
ریگا صدایش را بالا برد. «پرسیدم تو سبدت چی داری، دختر جون؟»
-نخ چندلا. برای سه تا تور ماهیگیری کافیه. باید یکی از اونها رو برای فردا آماده کنیم. پدرم آخرین تورش رو از دست داد؛ یه چیزی تو اعماق آب، تور و همه صید داخلش رو با خودش برد. ایلگراند رباخوار پولی که به ما قرض داده رو میخواد و ما باید فردا بریم صید. یه صید خوب. دختر بار دیگر لبخندی زد و نگاهش را به سمت سربازان برگرداند و زیر لب گفت: «جالب نیست؟»
دست ریگا بیرون آمد و موهای سیاه و پرپشت دختر را گرفته و به سختی آن را کشید...
...ریگا، ریگالای غیبگو، زن جادوگری که ارواح را در شمع زندانی میکند و میسوزاند. ارواحی که در کام شعلهها فرو میروند. جملههای ریگا طنین پیشگویانه وحشتناکی داشت: «این حقیقت رو به خاطر داشته باش. من آخرین نفری هستم که با تو حرف میزنم و تو آخرین نفری هستی که حرف من رو میشنوی. پس ما به هم متصل هستیم، من و تو، از بین همهی آدمای دیگه.»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر