گوژپشت نتردام (نتردام پاریس)
(داستان های فرانسه،قرن 19م)
ناموجود
ناشر | هرمس |
---|---|
مولف | ویکتور هوگو |
مترجم | محمدرضا پارسایار |
قطع | پالتوئی |
نوع جلد | زرکوب |
تعداد صفحات | 735 |
شابک | 9786004562416 |
تاریخ ورود | 1400/03/17 |
نوبت چاپ | 6 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 663 |
کد کالا | 103875 |
قیمت پشت جلد | 7,900,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
ویکتور هوگو در بیستونهسالگی و در سال ۱۸۳۱ با انتشار کتاب گوژپشت نُتردام که پس از بینوایان بزرگترین اثر اوست، شهرتی جهانی بهدست آورد. داستان این کتاب که در سدهی ۱۵ میلادی میگذرد دربارهی کازیمودو است. او گوژپشتی با ظاهری عجیب و ترسناک است و در کلیسای نتردام بههمراه کلود فرولو (کشیش کلیسا) زندگی میکند.
حوادث رمان غالبا در این کلیسا و محیط پیرامون آن روی میدهد. در واقع، قهرمان این اثر کلیسای نُتردام پاریس است. آنچه به شاهکار هوگو ارزش و اعتبار ویژه میبخشد بازسازی تاریخی قرون وسطی است. او به کمک تخیلی قوی و پرشور، پاریس قرون وسطی را با کوچههای اسرارآمیز و هیاهوی مردم فقیرش پیش چشم ما مجسم میکند.
حوادث رمان غالبا در این کلیسا و محیط پیرامون آن روی میدهد. در واقع، قهرمان این اثر کلیسای نُتردام پاریس است. آنچه به شاهکار هوگو ارزش و اعتبار ویژه میبخشد بازسازی تاریخی قرون وسطی است. او به کمک تخیلی قوی و پرشور، پاریس قرون وسطی را با کوچههای اسرارآمیز و هیاهوی مردم فقیرش پیش چشم ما مجسم میکند.
بخشی از کتاب
در همین هنگام شکافی در جمعیت پدید آمد و دخترکی با سر و وضع عجیب از میان جمع بیرون آمد. در دستش دایرهزنگی بود و بزغالهای با شاخهای طلایی همراهیاش میکرد.
چشم کازیمودو برق زد. همان دخترک کولی بود که شب پیش گوژپشت درصدد ربودنش بود. از این رو بهنحوی مبهم احساس کرد بهخاطر آن مشاجره شکنجهاش کردهاند، حال آنکه حقیقت جز این بود؛ چون دلیل مجازاتش این بود که خود کر بود و قاضیِ محکمهاش کرتر. حال دیگر شکی نداشت که دخترک برای انتقام آمده تا چون دیگران بر او ضربه بزند.
کولی بهسرعت از نردبان بالا آمد. خشم و نفرت وجود گوژپشت را فرا گرفت. دلش میخواست قاپوق را منهدم کند. اگر برقی که از چشمش میجست صاعقه میشد، دخترک کولی پیش از آنکه قدم بر سکو بگذارد به خاکستر بدل میشد.
دخترک بیآنکه سخن بگوید به محکوم نزدیک شد. گوژپشت بیهوده تلاش میکرد خود را برهاند. اما دخترک قمقمهای را که به کمربندش آویخته بود برداشت و آن را آرام بهسوی لبان تشنه مرد بینوا برد.
چشم کازیمودو برق زد. همان دخترک کولی بود که شب پیش گوژپشت درصدد ربودنش بود. از این رو بهنحوی مبهم احساس کرد بهخاطر آن مشاجره شکنجهاش کردهاند، حال آنکه حقیقت جز این بود؛ چون دلیل مجازاتش این بود که خود کر بود و قاضیِ محکمهاش کرتر. حال دیگر شکی نداشت که دخترک برای انتقام آمده تا چون دیگران بر او ضربه بزند.
کولی بهسرعت از نردبان بالا آمد. خشم و نفرت وجود گوژپشت را فرا گرفت. دلش میخواست قاپوق را منهدم کند. اگر برقی که از چشمش میجست صاعقه میشد، دخترک کولی پیش از آنکه قدم بر سکو بگذارد به خاکستر بدل میشد.
دخترک بیآنکه سخن بگوید به محکوم نزدیک شد. گوژپشت بیهوده تلاش میکرد خود را برهاند. اما دخترک قمقمهای را که به کمربندش آویخته بود برداشت و آن را آرام بهسوی لبان تشنه مرد بینوا برد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر