پشت بام (مجموعه ی بام بلند کلمات)
(داستان های اسپانیایی،قرن 21م)
موجود
ناشر | طرح نقد |
---|---|
مولف | فرناندا تریاس |
مترجم | میعاد بانکی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 140 |
شابک | 9786008582854 |
تاریخ ورود | 1402/09/28 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 122 |
کد کالا | 128798 |
قیمت پشت جلد | 1,200,000﷼ |
قیمت برای شما
1,200,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
پشتبام داستانی است که حقیقتهایی عمیق از زندگی را در خود جای داده است. عنوان کتاب شاید از آنجا میآید که ماجرای آن در پشتبام ساختمانی قدیمی رخ میدهد، جایی که از آن میتوان دنیای پایین را زیرنظر داشت و همزمان از آن در امان بود.
کتاب از چند فصل تشکیل شده که هر فصل درسی ویژه را به خواننده ارزانی میکند. در پشتبام هم از احساساتی که نوع بشر با آن دستبهگریبان است همچون عشق، ترس و... میخوانیم و هم با برخی مسائل فلسفی همراه میشویم.
این کتاب سفری درونی به دل زندگی و واقعیتهای آن است که خوانندهی علاقهمند به اثری تفکربرانگیز و درعینحال جذاب را راضی میکند و دیدی جدید نسبت به زندگی را در او میآفریند.
کتاب از چند فصل تشکیل شده که هر فصل درسی ویژه را به خواننده ارزانی میکند. در پشتبام هم از احساساتی که نوع بشر با آن دستبهگریبان است همچون عشق، ترس و... میخوانیم و هم با برخی مسائل فلسفی همراه میشویم.
این کتاب سفری درونی به دل زندگی و واقعیتهای آن است که خوانندهی علاقهمند به اثری تفکربرانگیز و درعینحال جذاب را راضی میکند و دیدی جدید نسبت به زندگی را در او میآفریند.
بخشی از کتاب
دلم میخواهد آنقدر نمای پشتبام را در ذهنم تداعی کنم، آنقدر خوب به خاطر بسپارمش که نتوانم خاطره را از واقعیت تمیز دهم. پشتبامْ مأوای من بود؛ فقط آنجا بود که آنها نمیتوانستند بر من غلبه کنند. نمیدانم کِی بود که به ذهنم خطور کرد بروم بالای پشتبام. تمام عمرم آن درِ فلزی را انتهای راهپله میدیدم، اما هیچوقت پایم را نگذاشته بودم آن بالا. هیچکدام از اهالی ساختمان هم از پشتبام استفاده نمیکردند، چون نمیشد آنجا رخت پهن کرد یا صندلی چید یا استخرِ بادی گذاشت. هشداری چسبانده بودند روی در که میگفت به دلایل ایمنی، بههیچوجه در را باز نگذارید. اولین بعدازظهری که بدون برنامهریزی رفتم بالای پشتبام، هیچ فکر نمیکردم برایم اینقدر عزیز شود. مأوای من شود، مخفیگاه من شود. از آن بالا، آدمها آنقدر ریز بهنظر میرسیدند که دیگر خطرناک نبودند. آن پیرزنهایی که توی فروشگاه دیده بودم، از بالای پشتبام هیچچیز نبودند. آنجا هوا پاک بود؛ از اگزوز ماشینها و بوی گند خیابانها خبری نبود. دیوار کوتاه دورتادورِ پشتبامْ نرده نداشت. تقریبا رفتم لب پشتبام، اما بدنم را عقبتر از سرم نگه داشتم. کوشیدم ببینم چند متر با زمین فاصله دارم و ناگهان هوس کردم بپَرم.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر