#
#
دسته بندی : رمان خارجی

شیطان،همیشه (ادبیات مدرن جهان،چشم و چراغ120)

(داستانهای آمریکایی،قرن 21م)
260,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 298
شابک 9786003762589
تاریخ ورود 1398/10/11
نوبت چاپ 4
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 252
قیمت پشت جلد 260,000 تومان
کد کالا 86433
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
بدون شک در ادبیات معاصر آمریکا، کمتر نویسنده‌ای را می‌توان یافت که همانند دونالد ری‌پولاک در به تصویر کشیدن فرهنگ عامه و پیچیدگی‌های آن در قالب داستان تا به این اندازه موفق باشد. سبک روایی و پر از تعلیق ری‌پولاک بدیع و پر از خلاقیت است. آفرینش و خلق دلهره در شیطان، همیشه از کلیشه‌های همیشگی این سبک پیروی نمی‌کند و این همان جوهر و مایه‌ای است که داستان را از سایر آثار جنایی ممتاز می‌سازد. بسان دو رمان دیگر پولاک _سفره‌ی آسمانی، داستان‌های اوهایو_ داستان در فاصله‌ی زمانی پس از جنگ جهانی و در اوهایو، قلب تاریک ایالت‌های جنوبی دنبال می‌شود. ابرقهرمانی وجود ندارد و تمام شخصیت‌های کتاب به یک اندازه در خط داستان پررنگ و تأثیرگذارند. در واقع قهرمان اصلی این کتاب شیطان است که افسار دیگران را در دست خود می‌گیرد و در قالب انسان، آن‌ها را به نیایشگاه خود می‌کشاند. در سال 2012 کتاب «شیطان، همیشه» برنده‌ی جایزه‌ی توماس و لیلیان دی. چافین شد و در همان سال همراه با ستایش و تحسین منتقدان، جایزه‌ی ادبی فرانسه و آلمان را نیز نصیب خود کرد. رمانی عجیب با نگاهی نو و قصه‌ای پر از جذابیت.
بخشی از کتاب
آنها سوار وانت شدند و از زمین‌های شیاردار خودشان گذشتند و پیچیدند توی جاده‌ی باوم هیل. به تابلوی توقف که رسیدند، ویلارد پیچید توی جاده‌ی آسفالت که ناکمستیف را از وسط دو نیم می‌کرد. با اینکه تا مغازه‌ی ماود بیشتر از پنج دقیقه راه نبود، به نظر آروین از وقتی از خانه‌شان در می‌آمدند تا اینجا اندازه‌ی یک سفر خارج از کشور راه بود. در محله‌ی پترسون یک دسته پسر که برخی از آنها از او هم کوچک‌تر بودند ایستاده بودند جلوی در گاراژ و در حین سیگار کشیدن به لاشه‌ی گوزنی که از سقف آویزان بود مشت می‌زدند. یکی از پسرها داد ‌زد و در آن هوای سرد لاشه را ‌چرخاند، طوری که آنها مجبور شدند دنده عقب بروند و آروین خودش را کمی در صندلی پایین سُراند. جلوی خانه‌ی جنی واگنر یک بچه‌ با لباس صورتی توی حیاط زیر درخت افرا می‌پلکید. جنی ایستاده بود توی ایوان طبله کرده و از پشت پنجره شکسته‌ای که از داخل با مقوا پوشانده شده بود سر بچه داد می‌زد. او همان لباس‌هایی تنش بود که همیشه در مدرسه تنش می‌کرد؛ یک دامن شطرنجی قرمز و یک بلوز سفید درب و داغان. هرچند او فقط یک کلاس از آروین بالاتر بود، اما در راه برگشت به خانه همیشه پیش پسرهای بزرگ‌تر می‌نشست. آروین شنیده بود که دخترهای دیگر پشت سرش حرف می‌زدند و می‌گفتند اجازه می‌دهد دستمالی‌اش کنند. آرزو داشت کمی بزرگ‌تر بود و دقیقا معنی این حرف‌ها را می‌فهمید. ویلارد به جای توقف جلوی فروشگاه گاز داد سمت جاده‌ی گراول که به آن می‌گفتند شیدی گلن. کمی به وانت بنزین زد و بعد پیچید توی یک حیاط گل و شلی خالی که دورتادور بال پن بود. حیاط پر بود از در بطری و ته‌سیگار و کارتن آبجو. یک کارگر راه‌آهن قدیمی به نام اسنوکس اسنایدر با خواهرش آگاتا آنجا زندگی می‌کرد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است