ایوان واسیلویچ (نمایش نامه)
(نمایشنامه ی روسی،قرن 20م)
موجود
ناشر | قطره |
---|---|
مولف | میخائیل بولگاکف |
مترجم | مهران سپهران |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 98 |
شابک | 9786001197710 |
تاریخ ورود | 1400/03/02 |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 116 |
کد کالا | 103434 |
قیمت پشت جلد | 750,000﷼ |
قیمت برای شما
750,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
گاهی هنرمندان برای رهایی از دست سانسور شدید حکومتهای دیکتاتوری از واقعیت به خیال پناه میبرند. به این امید که با استفاده از نمادها و استعارهها حرفی که در ذهن دارند برای مخاطب بازگو کنند. نمایشنامهی «ایوان واسیلویچ» نتیجه فشارهایی بود که رژیم کمونیستی شوروی سابق روی یکی از بزرگترین نویسندگان نیمهی نخست قرن بیستم وارد ساخت. این نمایشنامه را که در سال 1935 منتشر شد، بولگاکف به قصد رهایی از چنگال دستگاه سانسور استالین نوشت. بولگاکف برای اینکه نمیتوانست خود را با رئالیسم سوسیالیستی مورد تبلیغ حزب کمونیست همراه کند در این دوره از فعالیتش بار خیالپردازانهی آثارش را پررنگ کرده بود. او در این نمایش با گوشهی چشم به نمایشنامه دیگرش به نام «خوشبختی» (1934) خیالپردازی خلاقانهی خود را کامل کرد.
داستان این نمایشنامهی سهپردهای که در گونهی کمدی جای میگیرد، از این قرار است: دانشمندی جوان، دستگاهی (ماشین زمان) اختراع کرده که قادر است، کسانی را از زمان حال به گذشته و افراد دیگری را از گذشته به حال بیاورد. هنگامی که برای اولین بار این دستگاه آزمایش میشود؛ یک مدیر ساختمان دزد را که ازقضا با امپراتور قرن هفدهم روسیه ایوان مخوف همنام و همشکل است، به زمان حیات او میفرستد و ایوان مخوف را با این ماشین زمان به مسکو در دوران بعد از انقلاب روسیه (اتحاد جماهیر شوروی) میآورد. این جابهجایی آدمها و گذر از محدودهی زمان نهتنها موقعیتهای جالب توجهی را تدارک میبیند بلکه به نقد شیوههای حکومتی در گذشته نیز میپردازد.
به نظر میرسد بولگاکف برای کاستن از فشار سانسور لبهی تیز انتقادات خود را در این اثر بیشتر به سوی جامعه گرفته و بیشتر به واکاوی و نقد رفتار شهروندان میپردازد، بااینحال نمایشنامهی «ایوان واسیلویچ» نیز به مذاق گردانندگان دستگاه سانسور خوش نیامده و آن را نیز توقیف میکنند. چند دهه بعد وقتی فضای این کشور اندکی بازتر میشود، با اقتباس از این نمایشنامه فیلمی برای سینما ساخته میشود، یک فیلم کمدی علمی-تخیلی محصول اتحاد جماهیر شوروی به کارگردانی لئونید گائدای (۱۹۷۳) که به یکی از پرفروشترین فیلمهای سینمای این کشور بدل میشود.
داستان این نمایشنامهی سهپردهای که در گونهی کمدی جای میگیرد، از این قرار است: دانشمندی جوان، دستگاهی (ماشین زمان) اختراع کرده که قادر است، کسانی را از زمان حال به گذشته و افراد دیگری را از گذشته به حال بیاورد. هنگامی که برای اولین بار این دستگاه آزمایش میشود؛ یک مدیر ساختمان دزد را که ازقضا با امپراتور قرن هفدهم روسیه ایوان مخوف همنام و همشکل است، به زمان حیات او میفرستد و ایوان مخوف را با این ماشین زمان به مسکو در دوران بعد از انقلاب روسیه (اتحاد جماهیر شوروی) میآورد. این جابهجایی آدمها و گذر از محدودهی زمان نهتنها موقعیتهای جالب توجهی را تدارک میبیند بلکه به نقد شیوههای حکومتی در گذشته نیز میپردازد.
به نظر میرسد بولگاکف برای کاستن از فشار سانسور لبهی تیز انتقادات خود را در این اثر بیشتر به سوی جامعه گرفته و بیشتر به واکاوی و نقد رفتار شهروندان میپردازد، بااینحال نمایشنامهی «ایوان واسیلویچ» نیز به مذاق گردانندگان دستگاه سانسور خوش نیامده و آن را نیز توقیف میکنند. چند دهه بعد وقتی فضای این کشور اندکی بازتر میشود، با اقتباس از این نمایشنامه فیلمی برای سینما ساخته میشود، یک فیلم کمدی علمی-تخیلی محصول اتحاد جماهیر شوروی به کارگردانی لئونید گائدای (۱۹۷۳) که به یکی از پرفروشترین فیلمهای سینمای این کشور بدل میشود.
بخشی از کتاب
تیمافیف باز هم صدا در همون اندازه...
روشنایی تغییر میکند.
-نور لامپ پنجم از بین رفت... چرا نور نیست؟ هیچی نمیفهمم. امتحان میکنیم. (محاسبه میکند.)، زاویه بین جهت محور مثبت... من هیچی نمیفهمم. کسینوس، کسینوس... درسته!
ناگهان از بلندگو راهرو صدای مسرتبخشی به گوش میرسد. «ادامهی پیشخدمتها را بشنوید!» ولی در ادامه از بلندگو صدای ناقوس و موزیکی خشن شنیده میشود.
-من دیگه از این ناقوسها خسته شدم، ایوان! علاوهبراین، حاضرم سر کسی رو که یک همچین دستگاهی درست کرده بکَنم! وقت ندارم! (فریادزنان، به جلو میدود و بلندگو را خاموش میکند. ساکت میشود. به اتاقش بازمیگردد.) کجا بودم؟... کسینوس... آه، نه ایستگاه کنترل! (پنجره را باز میکند، سرش را بیرون میآورد و فریاد میزند.) اولیانا آندریونا! همسر عزیز و قیمتیتون کجاست؟ نمیشنوم! اولیانا آندریونا، مگه نگفتم بلندگو رو قطع کنه. نمیشنوم... گفتم بلندگو رو قطع کنه! بگین تحمل کنه من براش فرستنده نصب میکنم! استرالیا رو هم میگیره! بگو بهش با ایوان گروزنیش من رو کشته! بعد هم چقدر خِرخِر میکنه! بله، بلندگو خِرخِر میکنه! من وقت ندارم! تو سرم همش ناقوس زنگ میزنه. نمیشنوم! خیلهخب. (پنجره را میبندد.) کجا بودم؟... کُسینوس؟... شقیقههام درد میکنن... زینایدا کجاست؟ الان باید چای بخورم. (بهطرف پنجره میرود.) چه آدم عجیبی... با دستکش سیاه... چی میخواد؟ (مینشیند.) نه. یکبار دیگه امتحان میکنم. (دکمههای دستگاه را فشار میدهد، صدای موزونی از دوردست به گوش میرسد و چند لامپ کورسویی میزنند و رنگشان عوض میشود.) کُسینوس و ناقوس... (این را روی کاغذی مینویسد.) کسینوس و ناقوس... و ناقوس... یعنی کسینوس (دهندره میکند.) زنگ میزنه، خِرخِر میکنه... ایستگاه کنترل، موزیک... (آب دهانش روی دستگاه میچکد.)
روشنایی تغییر میکند.
-نور لامپ پنجم از بین رفت... چرا نور نیست؟ هیچی نمیفهمم. امتحان میکنیم. (محاسبه میکند.)، زاویه بین جهت محور مثبت... من هیچی نمیفهمم. کسینوس، کسینوس... درسته!
ناگهان از بلندگو راهرو صدای مسرتبخشی به گوش میرسد. «ادامهی پیشخدمتها را بشنوید!» ولی در ادامه از بلندگو صدای ناقوس و موزیکی خشن شنیده میشود.
-من دیگه از این ناقوسها خسته شدم، ایوان! علاوهبراین، حاضرم سر کسی رو که یک همچین دستگاهی درست کرده بکَنم! وقت ندارم! (فریادزنان، به جلو میدود و بلندگو را خاموش میکند. ساکت میشود. به اتاقش بازمیگردد.) کجا بودم؟... کسینوس... آه، نه ایستگاه کنترل! (پنجره را باز میکند، سرش را بیرون میآورد و فریاد میزند.) اولیانا آندریونا! همسر عزیز و قیمتیتون کجاست؟ نمیشنوم! اولیانا آندریونا، مگه نگفتم بلندگو رو قطع کنه. نمیشنوم... گفتم بلندگو رو قطع کنه! بگین تحمل کنه من براش فرستنده نصب میکنم! استرالیا رو هم میگیره! بگو بهش با ایوان گروزنیش من رو کشته! بعد هم چقدر خِرخِر میکنه! بله، بلندگو خِرخِر میکنه! من وقت ندارم! تو سرم همش ناقوس زنگ میزنه. نمیشنوم! خیلهخب. (پنجره را میبندد.) کجا بودم؟... کُسینوس؟... شقیقههام درد میکنن... زینایدا کجاست؟ الان باید چای بخورم. (بهطرف پنجره میرود.) چه آدم عجیبی... با دستکش سیاه... چی میخواد؟ (مینشیند.) نه. یکبار دیگه امتحان میکنم. (دکمههای دستگاه را فشار میدهد، صدای موزونی از دوردست به گوش میرسد و چند لامپ کورسویی میزنند و رنگشان عوض میشود.) کُسینوس و ناقوس... (این را روی کاغذی مینویسد.) کسینوس و ناقوس... و ناقوس... یعنی کسینوس (دهندره میکند.) زنگ میزنه، خِرخِر میکنه... ایستگاه کنترل، موزیک... (آب دهانش روی دستگاه میچکد.)
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر