آن روی سکه (آن چه از بیمارانم آموختم)
(لطایف و حکایات پزشکی)درباره کتاب
اولین احساسی که از خواندن این کتاب به خواننده دست میدهد، حسرت است؛ حسرت از اینکه ایکاش با کتابی تا این اندازه سودمند و مهم زودتر آشنا شده و آن را خوانده بودیم. این حسرت دوچندان خواهد بود، مخصوصا اگر پزشک باشید! چراکه «آن روی سکه» به خواننده میآموزد چگونه مهمترین نکاتی را که به آن فکر میکند بهشکلی قابلفهم به طرف مقابل منتقل کند و وقتی پای درمان در میان باشد، اهمیت مسئله چند برابر خواهد شد.
این سومین کتابی است که مترجم از نویسنده به فارسی برگردانده است، سه کتابی که ریزهکاریها و ظرافتهای رابطهی پزشک و بیمار را از زوایای مختلف مورد توجه قرار داده است تا طی روندی مبتنی بر درک متقابل، بهترین نتایج درمانی را نیز بهدنبال داشته باشد.
بااینحال «آن روی سکه» همانند دو کتاب دیگر، به شیوهای کاملا روایی نوشته شده است. همچون پزشکی که با بیانی جذاب، داستانی را که براساس تجربههای شخصی و حرفهای خود در زمینه پزشکی روایت شده، برای خواننده بازگو میکند. بنابراین کتاب همچون رمانی داستانگو که شخصیت اصلی آن حرفهاش پزشکیست، میتواند مخاطبانی از طیفهای مختلف را نیز سرگرم و مجذوب کند. اما هدف اصلی نویسنده از روایت این تجربهها در کتاب حاضر، نشان دادن نحوهی ارتباط پزشک و بیمار در متن ماجراهایی واقعیست تا در این رهگذر خواننده بتواند به راهکارهایی برای بهبود این رابطه دست یابد.
موفقیت دنیل افری و کتابهایش بیش از همه مدیون نوآوریهای اوست؛ چراکه به شیوهای ادبی دربارهی مسائل درمانی و پزشکی مینویسد و در این کتاب همچون داستاننویسی خبره، قلمش را به خدمت گرفته تا نشان دهد، گفتگوی پزشک و بیمار از قویترین ابزار در پزشکی است. چراکه به مدد ارتباطی که در این میان شکل میگیرد، میتوان به بهترین روشهای مورد نیاز در درمان رسید.
این سومین کتابی است که مترجم از نویسنده به فارسی برگردانده است، سه کتابی که ریزهکاریها و ظرافتهای رابطهی پزشک و بیمار را از زوایای مختلف مورد توجه قرار داده است تا طی روندی مبتنی بر درک متقابل، بهترین نتایج درمانی را نیز بهدنبال داشته باشد.
بااینحال «آن روی سکه» همانند دو کتاب دیگر، به شیوهای کاملا روایی نوشته شده است. همچون پزشکی که با بیانی جذاب، داستانی را که براساس تجربههای شخصی و حرفهای خود در زمینه پزشکی روایت شده، برای خواننده بازگو میکند. بنابراین کتاب همچون رمانی داستانگو که شخصیت اصلی آن حرفهاش پزشکیست، میتواند مخاطبانی از طیفهای مختلف را نیز سرگرم و مجذوب کند. اما هدف اصلی نویسنده از روایت این تجربهها در کتاب حاضر، نشان دادن نحوهی ارتباط پزشک و بیمار در متن ماجراهایی واقعیست تا در این رهگذر خواننده بتواند به راهکارهایی برای بهبود این رابطه دست یابد.
موفقیت دنیل افری و کتابهایش بیش از همه مدیون نوآوریهای اوست؛ چراکه به شیوهای ادبی دربارهی مسائل درمانی و پزشکی مینویسد و در این کتاب همچون داستاننویسی خبره، قلمش را به خدمت گرفته تا نشان دهد، گفتگوی پزشک و بیمار از قویترین ابزار در پزشکی است. چراکه به مدد ارتباطی که در این میان شکل میگیرد، میتوان به بهترین روشهای مورد نیاز در درمان رسید.
بخشی از کتاب
من یک پزشک متخصصم. عضو هیئتعلمی دانشکدهی پزشکی نیویورکم و بهرغم همهی این درجات علمی اینجا گم شدهام. ساعت هشتونیم صبح است و برای انجام دادن آمنیوسنتز و سونوگرافی برای بارداری اولم در راه بیمارستانم. صبح تقویمم را دیدم که نوشتهبودم: بخش 9ب و همسرم هم همراهم آمده است. هرچه باشد من عضو هیئتعلمی همین بیمارستانم و حالا در ساختمان جدید بخش خصوصی دانشکده ایستادهام. من معمولا در ساختمان کناری در بلوک اصلی بیمارستان کار میکنم.
بالاخره به بخش 9ب میرسیم، اما روی تابلوی در نوشته بود: «گوش و حلق و بینی.»
گوش و حلق و بینی؟ حتما اشتباهی شده! کل راهروی طبقه را، که با موکت خاکستری فرش شده، بالا و پایین میروم؛ درحالیکه به دنبال نشانهای آشنا برای پیدا کردن مسیرم هستم بوی رنگ گلویم را آزار میدهد. روی یک در نوشته شده: «درمانگاه غدد» و در کناری «اورولوژی.» چطور ممکن است؟ مطمئنم که در تقویمم نوشته بودم 9ب و من هرگز چنین جزئیاتی را فراموش نمیکنم. من متخصص داخلیام و بهخاطر سپردن جزئیات از ضرورتهای کارم است.
محیط اینجا مرا میترساند. انگار داخل ساختمان اداریام تا یک بیمارستان. هیچ نشانی از فضای انسانی یا درمانی دیده نمیشود. من در بیمارستان خودم گم شدهام.
همسرم منتظر است تا تصمیم بگیرم از اینجا کجا برویم. هرچه باشد اینجا بیمارستان من است. حس جهتیابیام کار نمیکند. میدانم که خیلی هم مهم نیست، ولی عصبانیام که چرا بخش آنجایی که من انتظار داشتم نیست و هیچ تابلویی هم وجود ندارد که به مسیر درست راهنماییمان کند. گامهای جسورانهی پزشکی من، همینکه دنبال نشانهای برای یافتن راه میگردم، کند میشود.
به بخش قلب اطفال سرک کشیدم. خب، این شروع خوبی است، لااقل اینجا به کودکان مربوط است. یک زوج محزون در محوطهی انتظار کوچک بخش نشسته بودند. سالن انتظار با تصاویری از فیلها و سگýهای خوشحال به رنگýهای شاد، که چشم را میزد، نقاشی شده بود.
بالاخره به بخش 9ب میرسیم، اما روی تابلوی در نوشته بود: «گوش و حلق و بینی.»
گوش و حلق و بینی؟ حتما اشتباهی شده! کل راهروی طبقه را، که با موکت خاکستری فرش شده، بالا و پایین میروم؛ درحالیکه به دنبال نشانهای آشنا برای پیدا کردن مسیرم هستم بوی رنگ گلویم را آزار میدهد. روی یک در نوشته شده: «درمانگاه غدد» و در کناری «اورولوژی.» چطور ممکن است؟ مطمئنم که در تقویمم نوشته بودم 9ب و من هرگز چنین جزئیاتی را فراموش نمیکنم. من متخصص داخلیام و بهخاطر سپردن جزئیات از ضرورتهای کارم است.
محیط اینجا مرا میترساند. انگار داخل ساختمان اداریام تا یک بیمارستان. هیچ نشانی از فضای انسانی یا درمانی دیده نمیشود. من در بیمارستان خودم گم شدهام.
همسرم منتظر است تا تصمیم بگیرم از اینجا کجا برویم. هرچه باشد اینجا بیمارستان من است. حس جهتیابیام کار نمیکند. میدانم که خیلی هم مهم نیست، ولی عصبانیام که چرا بخش آنجایی که من انتظار داشتم نیست و هیچ تابلویی هم وجود ندارد که به مسیر درست راهنماییمان کند. گامهای جسورانهی پزشکی من، همینکه دنبال نشانهای برای یافتن راه میگردم، کند میشود.
به بخش قلب اطفال سرک کشیدم. خب، این شروع خوبی است، لااقل اینجا به کودکان مربوط است. یک زوج محزون در محوطهی انتظار کوچک بخش نشسته بودند. سالن انتظار با تصاویری از فیلها و سگýهای خوشحال به رنگýهای شاد، که چشم را میزد، نقاشی شده بود.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر