سه قطره خون (صادق هدایت)
(داستان های فارسی،قرن 14)
ناموجود
ناشر | بدرقه جاویدان،جاویدان |
---|---|
مولف | صادق هدایت |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 160 |
شابک | 978-964-5732-12-5 |
تاریخ ورود | 1400/10/14 |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 160 |
کد کالا | 109794 |
قیمت پشت جلد | 1,500,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
کتاب سه قطره خون اثری است از صادق هدایت، مترجم، نویسنده و روشنفکر ایرانی که بیشتر با بوف کور شناخته می شود، به چاپ انتشارات بدرقه جاویدان. این کتاب دربردارنده مجموعه ای از داستان های کوتاه است که نخستین بار در سال 1311 به چاپ رسید، داستان هایی تحت عناوین گرداب، سه قطره خون، داش آکل، آینه شکسته، طلب آمرزش، لاله، صورتک ها، چنگال، مردی که نفسش را کشت، محلل و گجسته دژ.
سه قطره خون که عنوان کتاب برگرفته است از آن است داستان بیماری روانی را حکایت می کند که در یک تیمارستان بستری است، مردی که سه قطره خون تازه با سرنوشتش گره خورده، سه قطره خونی که هر روز پای درخت کاج جا خوش می کند و روز بعد دوباره از نو ظاهر می شود.
سه قطره خون که عنوان کتاب برگرفته است از آن است داستان بیماری روانی را حکایت می کند که در یک تیمارستان بستری است، مردی که سه قطره خون تازه با سرنوشتش گره خورده، سه قطره خونی که هر روز پای درخت کاج جا خوش می کند و روز بعد دوباره از نو ظاهر می شود.
بخشی از کتاب
لبخند بچگانه و خوشبخت او را دید که یک دنیا برای خداداد ارزش داشت و هنگامی که وارد بازار کوچک دماوند شد، اول رفت دم دکان بزازی و یک دانه لچک سرخ با گل و بته سبز و زرد خرید. بعد قند و چائی گرفت، آنها را در بغچه قلمکار پیچید و با گام های بلند به سوی کلبه خودش روانه شد. برای خداداد که آمیخته به پیاده روی بود، اگرچه شهر تا خانه اش دو فرسنگ فاصله داشت، بیش از یک میدان به نظرش نمی آمد. با وجود پیری و شکستگی حالا زندگی او مقصد و معنی پیدا کرده بود. در بین راه با خودش فکر می کرد:
«این لچک برازنده روی دوش لاله است که روی شانه اش بیندازد و سر آن را زیر سینه اش گره بزند.» بعد مثل اینکه احساس شرم در او پیدا می شد، با خودش می گفت: «من باید به خوشگلی او بنازم. چون به جای پدرش هستم و یک شوهر خوب برایش پیدا بکنم!» ولی فکر اینکه عباس چوپان او را دوست دارد، تمام خون را در سرش جمع می کرد.
از راه های پست و بلند، از کنار دره، کوه و جلگه می گذشت. در راه کسی را نمی دید، چیزی را حس نمی کرد. حتی خستگی راه در او تاثیر نداشت. پیشتر گاهی که به آبادی های اطراف گذارش می افتاد، همه اش آسمان را نگاه می کرد تا ببیند بارش می آید یا نه، به زمین نگاه می کرد تا حاصل مردم را دید بزند، از قیمت جو، گندم، لوبیا، قیسی، سیب، گیلاس، زردآلو و غیره استفسار می کرد. اما حالا فکر دیگری به جز لاله نداشت، زمین او، امسال حاصلش خوب نبود و ناگزیر شد تا مقداری از پس انداز خودش خرج بکند، ولی اینها در نظرش به یک موی لاله نمی ارزید… در این بین از کنار درخت ها گذشت و در جاده دیگر افتاد که در بلندی مقابل آن، آلونک او مثل دو تا قوطی کبریت شکسته که بغل هم گذاشته باشند نمایان گردید.
«این لچک برازنده روی دوش لاله است که روی شانه اش بیندازد و سر آن را زیر سینه اش گره بزند.» بعد مثل اینکه احساس شرم در او پیدا می شد، با خودش می گفت: «من باید به خوشگلی او بنازم. چون به جای پدرش هستم و یک شوهر خوب برایش پیدا بکنم!» ولی فکر اینکه عباس چوپان او را دوست دارد، تمام خون را در سرش جمع می کرد.
از راه های پست و بلند، از کنار دره، کوه و جلگه می گذشت. در راه کسی را نمی دید، چیزی را حس نمی کرد. حتی خستگی راه در او تاثیر نداشت. پیشتر گاهی که به آبادی های اطراف گذارش می افتاد، همه اش آسمان را نگاه می کرد تا ببیند بارش می آید یا نه، به زمین نگاه می کرد تا حاصل مردم را دید بزند، از قیمت جو، گندم، لوبیا، قیسی، سیب، گیلاس، زردآلو و غیره استفسار می کرد. اما حالا فکر دیگری به جز لاله نداشت، زمین او، امسال حاصلش خوب نبود و ناگزیر شد تا مقداری از پس انداز خودش خرج بکند، ولی اینها در نظرش به یک موی لاله نمی ارزید… در این بین از کنار درخت ها گذشت و در جاده دیگر افتاد که در بلندی مقابل آن، آلونک او مثل دو تا قوطی کبریت شکسته که بغل هم گذاشته باشند نمایان گردید.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر