دسته بندی : زندگینامه

باستا:زندگی من و حقایقش (مارکو فن باستن)

(سرگذشتنامه فوتبالیست ها،مارکو فن باستن،1964م)
نویسنده: مارکو فن باستن
مترجم: سجاد سهیلی
285,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 240
شابک 9786226489539
تاریخ ورود 1402/05/16
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 333
قیمت پشت جلد 285,000 تومان
کد کالا 125371
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
مارکو فن‌باستن، یکی از خاص‌ترین و خاطره‌انگیز‌ترین بازیکنان تاریخ فوتبال است. این هلندی بهترین مهاجم دوران خود بود و اگر آسیب‌دیدگی به او اجازه می‌داد، شاید امروز در کنار مارادونا و پله و مسی و رونالدو در قله‌ی فوتبال ایستاده بود. بله، آسیب‌دیدگی شدیدی که با اشتباه پزشکان تبدیل به یک فاجعه شد و بهترین فوتبالیست جهان را در ۲۸ سالگی خانه‌نشین کرد. او خواننده را با خود به اعماق افکار و احساسات ستاره‌ای سقوط کرده که فقط یک سال بعد از گرفتن سومین توپ طلایش حتی نمی‌توانست راه هم برود می‌برد. او می‌نویسد: هیچ چیز خوش بینانه‌ای هم نبود که بتوانم در برابر افکار منفی به آن دل خوش کنم. در 30 سالگی قادر به راه رفتن نبودم. پدر دو فرزند بودم، اما نمی‌توانستم با آنها بازی کنم. یک ورزشکار مشهور بودم، اما حتی نمی‌توانستم در خیابان قدم بزنم. به دو پزشک اعتماد کرده بودم، اما اوضاع بدتر شده بود. چه آینده‌ای در انتظارم بود؟ او خودش را در مقابل خواننده برهنه می‌کند و از تاریک‌ترین گوشه‌های ذهن و ساعات سخت زندگی‌اش سخن می‌گوید. از شب‌های سخت بعد از جراحی‌های بی‌شمار، ناتوانی در برابر همسر و فرزندانش و گوشه‌گیری و پنهان شدن از اجتماع به عنوان ستاره‌ای جهانی. به قله رسیدن پسرکی ساده از خانواده‌ای معمولی در هلند که به محض رسیدن به اوج درگیر تلخ‌ترین اتفاقات زندگی می‌شود و دوباره بر‌می‌خیزد، جذابیت‌های خاص خودش را دارد. پدری سخت‌گیر و بداخلاق، مادری که دیوانه‌می‌شود و مشکلات درون فوتبال و در نهایت آسیب‌دیدگی، داستان زندگی دراماتیک او را خواندنی می‌کند.
بخشی از کتاب
اول باید ذهنم را آرام می‌کردم. این گرداب افکار هر شب به سراغم می‌آمد. هنگامی که پس از سفر دور و دراز به توالت دوباره به رختخواب می‌خزیدم، می‌دانستم که چه چیزی در پیش است. بعضی اوقات فکر می‌کردم همه اینها مجازات است. اینکه مجبور شده‌ام هزینه بلندپروازی، غرور و منیت خودم را بپردازم. سالها فقط می‌خواستم پیشرفت کنم، در سطح بالاتری فوتبال بازی کنم و درآمد بیشتری کسب کنم. با اشتیاق فراوان برای رسیدن به اوج و شهرت، سقوط آزاد کردم. و حالا گیر کرده بودم. برت سعی کرد به من کمک کند تا آن را بهتر درک کنم. او گفت باید انعطاف بیشتری داشته باشم. مانند پدرم لجباز و مصر نبود. بیشتر روی روحیه نرم و زنانه من کار می‌کرد. یک طرز فکر متفاوت. تا بتوانم از طریق تعادل هورمونی، استرس ناشی از درد مچ پا را از بین ببرم. به عنوان مثال از طریق تمرینات تنفسی. اما شب که تنها می‌خوابیدم، هیچ یک از این روشها کمک زیادی نمی‌کرد. واقعا مانده بودم که چه خبر است. نمی‌توانستم روی پای راستم بایستم و عضلات سمت راستم نیز پس از سه ماه استفاده از ایلیزاروف و هشت ماه عصا زدن شروع به تحلیل رفتن کرده بودند. همیشه با پای چپم آن را جبران می‌کردم. در طی چند هفته گذشته در اثر جبران این مشکلات زانوی چپم دچار مشکل شده بود. قوز بالا قوز شد، اما می‌خواستم آن را بفهمم. درکش به من کمک می‌کرد. دوست نداشتم کنترل خود را از دست بدهم. به همین علت درباره‌اش فکر می‌کردم، بارها و بارها سعی کردم آن را درک کنم. و در حالی که گیج دراز کشیده بودم، بدنم عرق کرده و خواب به چشمم نمی‌آمد. وقتی دراز می‌کشیدم می‌توانستم جریان افکار منفی را احساس کنم. آنها مرا در خود غرق می‌کردند، گلویم را می‌گرفتند. افکاری که برایم مفید نبودند. بعضی اوقات به دلیل اشعه ایکسی که در اثر عکسبرداری از مچ پایم تحمل کرده بودم، فکر می‌کردم که سرطان استخوان دارم. کسی بود تا به من اطمینان دهد که اینطور نیست؟
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است