خواجه تاجدار
(اقتباس:ذبیح الله منصور،داستان آقامحمدخان قاجار،شاه ایران،1155-1211ق)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مولف | ژان گور |
مترجم | ذبیح الله منصوری |
قطع | وزیری |
نوع جلد | زرکوب |
تعداد صفحات | 1214 |
شابک | 9782000870630 |
تاریخ ورود | 1400/03/12 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 1782 |
کد کالا | 103815 |
قیمت پشت جلد | 7,350,000﷼ |
قیمت برای شما
7,350,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
این کتاب سرگذشتنامهای است از آقامحمدخان قاجار که بهشکلی داستانوار روایت شده و وقایع تاریخی از هنگام مرگ نادرشاه تا پایان عمر آقامحمدخان را به تصویر میکشد.
آقامحمدخان کسی است که تولدش همزمان شد با ظهور دگربارهی ستارهی هالی، ستارهی دنبالهداری که هر 76 سال یک بار در آسمان دیده میشود و بزرگ قبیله ادعا دارد 76 سال پیش که این ستاره خود را نمایان ساخت، سیل و طغیانی عظیم به راه افتاد، سیلی که همانند آن درست بعد از تولد آقامحمدخان به وقوع پیوست؛ او و مادرش را راهی استرآباد کردند تا از مرگ در امان بمانند، همانجا بود که پدرش تصمیم گرفت نام مبارک محمد را بر او بگذارد. اما همسرش را بیم داد از رفتوآمد غیرضروری در آن منطقه تا از ظنینشدن حاکم منطقه که از گماشتگان نادرشاه بود در امان بماند...
آقامحمدخان کسی است که تولدش همزمان شد با ظهور دگربارهی ستارهی هالی، ستارهی دنبالهداری که هر 76 سال یک بار در آسمان دیده میشود و بزرگ قبیله ادعا دارد 76 سال پیش که این ستاره خود را نمایان ساخت، سیل و طغیانی عظیم به راه افتاد، سیلی که همانند آن درست بعد از تولد آقامحمدخان به وقوع پیوست؛ او و مادرش را راهی استرآباد کردند تا از مرگ در امان بمانند، همانجا بود که پدرش تصمیم گرفت نام مبارک محمد را بر او بگذارد. اما همسرش را بیم داد از رفتوآمد غیرضروری در آن منطقه تا از ظنینشدن حاکم منطقه که از گماشتگان نادرشاه بود در امان بماند...
بخشی از کتاب
آقامحمدخان جوانی بود باریکاندام و متوسطالقامه و دارای چشمهای زیبا و گیرنده و دهان کوچک. هرکس چشمهای زیبا و دهان کوچک آن پسر را میدید تصور میکرد در روح وی هوی و هوس غلبه دارد. اما وقتی آن پسر سیزدهساله کلاه از سر برمیداشت و چشم بیننده به پیشانی بلند وی میافتاد تغییر عقیده میداد و میفهمید مردی که دارای آن پیشانی بلند است مقهور هوی و هوس نمیشود. آقامحمدخان، با اینکه بیش از سیزده سال نداشت از برجستهترین تیراندازان قشون محمدحسنخان به شمار میآمد و جیران مادر آقامحمدخان، از روزی که دو دست پسرش آنقدر قوت گرفت که تفنگ به دست بگیرد و قنداق آن را بر کتف بگذارد، تفنگ به دستش داد. جیران اولین آموزگار آقامحمدخان شد و الفبا را به او آموخت و قلم را برای نوشتن به دستش داد و سورههای کوچک قرآن را آنقدر برایش خواند تا حفظ کند. مربی آقامحمدخان مادرش بود نه پدرش. در صورتی که بین عشایر و طوایف صحرانشین، پدر مربی پسر میشود نه مادر.
اما پدر، یعنی محمدحسنخان، دائم در سفر یا در جنگ بود و به تعلیم و تربیت پسر ارشد خود نمیرسید و آن وظیفه را جیران بر عهده گرفت. همین که آقامحمدخان قدری بزرگ شد و نیروی تعقل او رشد کرد مادرش به او گفت: ای پسر، در شبی که تو متولد شدی ستاره دنبالهدار طلوع کرد و هنگامی که طفل بودی چشمهای آبی رنگ داشتی و آنگاه چشمهای تو سیاه شد و بعد از تولد تو، یک سلسله وقایع خطیر برای پدرت و طایفه اشاقباش اتفاق افتاد. اما تمام آن وقایع به عاقبت خیر منتهی گردید و من یقین دارم تو بعد از اینکه به مرحله رشد کامل رسیدی از مردان بزرگ خواهی شد و یک مرد بزرگ باید تیرانداز و شمشیرزن و سوارکار و دانشمند و اقتصاددان باشد. چون بزرگی میسر نمیگردد مگر اینکه تمام عوامل آن در یک نفر جمع شود و تمام این صفات که گفتم برای یک مرد بزرگ ضرورت دارد تا اینکه مردم از او اطاعت کنند و برتری وی را مسلم بدانند.
اما پدر، یعنی محمدحسنخان، دائم در سفر یا در جنگ بود و به تعلیم و تربیت پسر ارشد خود نمیرسید و آن وظیفه را جیران بر عهده گرفت. همین که آقامحمدخان قدری بزرگ شد و نیروی تعقل او رشد کرد مادرش به او گفت: ای پسر، در شبی که تو متولد شدی ستاره دنبالهدار طلوع کرد و هنگامی که طفل بودی چشمهای آبی رنگ داشتی و آنگاه چشمهای تو سیاه شد و بعد از تولد تو، یک سلسله وقایع خطیر برای پدرت و طایفه اشاقباش اتفاق افتاد. اما تمام آن وقایع به عاقبت خیر منتهی گردید و من یقین دارم تو بعد از اینکه به مرحله رشد کامل رسیدی از مردان بزرگ خواهی شد و یک مرد بزرگ باید تیرانداز و شمشیرزن و سوارکار و دانشمند و اقتصاددان باشد. چون بزرگی میسر نمیگردد مگر اینکه تمام عوامل آن در یک نفر جمع شود و تمام این صفات که گفتم برای یک مرد بزرگ ضرورت دارد تا اینکه مردم از او اطاعت کنند و برتری وی را مسلم بدانند.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر