دسته بندی : داستان نوجوان

سریر شیشه ای 7 (سرزمین خاکستر 2)

(داستان های نوجوانان آمریکایی،قرن 21م،تصویرگر:داوود دیبا،بازبینی:نازنین نخعی)
نویسنده: سارا جی.ماس
696,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 544
شابک 9786222192419
تاریخ ورود 1401/04/22
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 464
قیمت پشت جلد 696,000 تومان
کد کالا 114920
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب سریر شیشه‌ای 7 (سرزمین خاکستر: بخش دوم)، اثر سارا جی. ماس است با ترجمه‌ی افشین اردشیری و چاپ انتشارات باژ. شخصیت اصلی داستان این کتاب روان نام دارد. جنگی بزرگ در راه است تا روان و همراهانش سپاه موراث را نابود سازند. ترس و دلشوره‌ی قبل از جنگ، تمام وجود روان را فرا گرفته است. ایلین می‌تواند تمام دشمنان را از صفحه‌ی روزگار محو کند و تنها چند موج از جادویش لازم است تا تمام سپاه موراث را خاکستر کند. اما بااین‌حال، هنگام کشیدن نقشه‌ی جنگ، ایلین چنین پیشنهادی به آن‌ها نمی‌دهد. روان مدام از خود سوال می‌کند: چرا ایلین جادویش را احضار نمی‌کند؟ کایرن و مایو بلاهایی بر سر ایلین آورده‌اند که او از جادویش بیزار شده یا از آن وحشت دارد. ترس و نگرانی بر او چیره شده است، تا اینکه...
بخشی از کتاب
چیزی نمانده بود. خیلی زود این جنگ هم پایان می‌یافت و پیروز میدان می‌شدند و نغمه‌ی مرگ در رگ‌هایش خاموش شد. با اینکه عضلاتش از خستگی فریاد می‌زدند، بخشی از وجودش نمی‌خواست این ماجرا تمام شود. اما وقتی این جنگ تمام می‌شد چه چیزی برایش می‌ماند؟ هیچ! ایلاید ثابت کرده بود چیزی دیگر برایش نمانده و به وضوح گفته بود عاشق او است اما به این خاطر از خودش متنفر است. به هرحال خودش هم می‌دانست لیاقت او را ندارد. زن جوان لیاقت آرامش و شادی را داشت؛ مسائلی که برای لارکن ناشناخته بود. هرچند در سفری که با ایلاید داشت جرعه‌ای از این آرامش و شادی را تا وقتی کار را خراب کرد چشیده بود، حالا خوب می‌دانست او واقعا برای این احساسات ساخته نشده است. تنها همین میدان نبرد و آواز مرگی که در اطرافش طنین انداخته بود... فقط برای همین کار ساخته شده بود. این تنها چیزی بود که می‌توانست از آن لذت ببرد. کم‌کم می‌توانست کلاهخود طلایی سربازان خاقان و اسب‌های آتشین توقف‌ناپذیرشان را ببیند. بسیار بهتر و ورزیده‌تر از هر سپاه فانی‌ای بودند که کنارشان جنگیده بود و از بسیاری از سپاهیان فناناپذیر بسیاری قلمروها نیز برتر بودند. لارکن در اطاعت از آواز مرگ جاری در رگ‌هایش اجازه داد سپرش بر زمین بیفتد. نمی‌خواست کار را آسان کند، می‌خواست تک تک ضرباتی را که جان از سربازان دشمن بیرون می‌کشید، با تمام وجود احساس کند و برایش اهمیت نداشت این کار چه نتیجه‌ای دارد، به‌هرحال کسی به بازگشت او به دژ اهمیتی نمی‌داد. پس وقتی ده سرباز والگ هم‌زمان به سمتش هجوم آوردند، پا پس نکشید.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است