دسته بندی : داستان نوجوان

سریر شیشه ای 5 (امپراطوری طوفان ها 2)

(داستان های نوجوانان آمریکایی،قرن 21م،بازبینی:نازنین نخعی،فاطمه آزادافراشته،مناسب بالای 17سال)
نویسنده: سارا جی.ماس
493,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 356
شابک 9786222190699
تاریخ ورود 1399/08/17
نوبت چاپ 3
سال چاپ 1401
وزن (گرم) 340
قیمت پشت جلد 493,000 تومان
کد کالا 96976
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
ایروان ده‏‌ها سال برای این ماجرا نقشه کشیده و برنامه‌‏ریزی کرده ‏بود. شاید هم قرن‏‌ها، حتی زمانی که در خواب بود تمام این نقشه‌‏ها را در ذهن طراحی کرده ‏بود. تنها چیزی که ایلین داشت، دستورات مبهم و گنگ از طرف خانواده‏‌ای سلطنتی و مرده برای متوقف‌کردن ایروان بود و تنها چند ماه فرصت داشت تا نیرویی برای ایستادگی در برابر او فراهم کند.‌ ایلین تردید داشت هم‌زمان‌شدن لشگرکشی مایو و ناوگانش به‌‏سمت ایلوی با دستور برانن برای رفتن او به‌‏سمت باتلاق سنگ در جنوب غربی شبه‌‏جزیره‌‏ی ایلوی تصادفی باشد، یا حرکت نیروهای لعنتی موراث به‌‏سمت خلیج اورو دقیقا در سمت دیگر شبه‌‏جزیره! وقت کافی وجود نداشت. برای انجام کار و سروسامان‌دادن به مسائل مختلف وقت کافی نداشت… فقط می‌‏توانست قدم‌‏های کوچکی بردارد… امپراطوری طوفان ها که جلد پنجم از مجموعه‌ی سریر شیشه‌ای است با روندی متفاوت‌تر و قلمی قوی‌تر پیش می‌رود و به‌نوعی حماسی‌ترین جلد مجموعه است. در این کتاب داستان در چند شاخه‌ی موازی جریان می‌یابد، ماجرا با شیوه‌ای هیجان‌انگیز و طوفانی آغاز می‌شود و جز در بخش‌هایی معدود به همین طریق پیش می‌رود. امپراطوری طوفان‌ها جایی در اوج آغاز می‌شود و با پایانی خوش اما وابسته به جلد بعد خواننده را در انتظار می‌گذارد تا برای آگاهی از سرانجام ماجرا لحظه‌شماری کند. ایلاید، لارکن، ایلین، روآن، منان و... از شخصیت‌های نام‌آشنایی هستند که در این جلد نقش‌آفرینی می‌کنند و داستان را جلو می‌برند.
بخشی از کتاب
ایلاید نفس‌زنان گفت: «چه‌طوری پیدام کردی؟» بوی تعفن ایلک چنان نیرومند بود که تقریبا باعث شد بالا بیاورد. عمویش با آرامش و بدون شتاب از جایش بلند شد و لباس سبزش را صاف کرد و گفت: «سوال می‌پرسی تا برای خودت وقت بخری، نه؟ هوشمندانه‌ست ولی توقعش رو داشتم.» بعد با چانه به جانوری که ایلاید را نگه داشته بود اشاره کرد و جانور خنده‌ای تق‌تق مانند از دهانش بیرون داد. در پشت سر ایلک باز شد و دو جانور دیگر را در راهرو دید که با اندام بلند و چهره‌ی ترسناک و بال‌های چرمی خود راهرو را پر کرده بودند. اوه خدایان! خدایان! -طبق آخرین خبری که داریم همراهت وسایلش رو بار قایق کرده و طنابش رو باز کرده و داره می‌ره. احتمالا باید پول بیشتری بهش می‌دادی. ایلین غرید: «اون همسرمه و شما حق ندارید من رو از اون جدا کنید! هیچ حقی ندارید.» زیرا با ازدواجش سرپرستی عمویش بر او هم به آخر می‌رسید. ورنان خندید و گفت: «لارکن سالواتر، معاون و جانشین مایو شوهرته؟ واقعا که ایلاید!» بعد دستش را با تنبلی به سمت ایلک‌ها تکان داد و گفت: «از این‌جا می‌ریم.» باید با آن‌ها می‌جنگید، باید قبل از این‌که فرصت پیدا کنند و او را از این‌جا ببرند، از دست‌شان فرار می‌کرد. اما به کجا؟ مهمان‌خانه‌دار آن‌ها را فروخته و کسی جای‌شان روی رودخانه را لو داده بود... ایلک او را کشید. ایلاید پاشنه‌هایش را به الوارهای کف اتاق گیر داد و مقاومت کرد. اما فایده‌ی چندانی برایش نداشت. جانور خندید و سرش را به گوش ایلاید نزدیک کرد و گفت: «بوی خیلی پاک و تمیزی می‌دی!» ایلاید خودش را جمع کرد اما جانور او را محکم فشار داد. ایلاید تقلا کرد، اما جانور بدون زحمت چندانی او را کشید و به سمت دو جانور دیگری برد که در راهرو منتظر بودند و از آن‌جا به سمت در پشت مهمان خانه رفتند که تنها ده فوت با آن‌ها فاصله داشت و به تاریکی شب باز می‌شد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است