دسته بندی : زندگینامه

آندری شوچنکو:نیروی آرام،زندگی من،فوتبال من

(سرگذشتنامه فوتبالیست های اوکراین،آندری شوچنکو،1977م)
ناموجود
مشخصات
تعداد صفحات 253
شابک 9786226489522
تاریخ ورود 1402/03/10
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 273
قیمت پشت جلد 245,000 تومان
کد کالا 122735
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
آندره شوچنکو، بهترین فوتبالیست تاریخ اوکراین، نام‌خانوادگی بزرگی برای اوکراینی‌هاست. تاراس شوچنکو، شاعر شاعران و پدر پدران سرزمینی است که آندره را به فوتبال هدیه داد. بین شوچنکوی شاعر و شوچنکوی بازیکن، شباهت روشنی وجود دارد: آنها جلوتر از زمانشان بودند و قلبی مملو از ارزش‌ها و شوری مطلق داشتند. معمولا این دو برای یافتن تعادل همیشه در کشمکش‌اند، اما فوتبال شوا و جوهر کلامِ تاراس، جوانه‌های شیرین و طلایی بودند که سرزمین‌شان، اوکراین را به شکوه و افتخار رساندند. زندگی شوچنکو از مسیری پرپیچ وخم و پر از تغییر گذشته است. از زندگی پشت دیوار آهنین بلوک شرق، فاجعه‌ی چرنوبیل، فروپاشی شوروی، درگیری و هرج‌ومرج داخلی، استقلال اوکراین تا افتخارآفرینی در ایتالیا و جهان. اما آنچه که قرار نبود تغییر کند، آنچه که همیشه بوده و همیشه باقی می‌ماند، روح اسلاوی است. پاک و حقیقی، پر از مزارع بی‌پایان و طلایی گندم. کتاب نیروی آرام، جذابیت‌های داستان زندگی خانواده‌ای در شوروی کمونیستی را دارد، خانواده‌ای که فرزندشان از میان غیرممکن‌های دنیای سرخ و سرد استالینی به زندگی رویایی دنیای مد و زیبایی میلان وارد می‌شود، اما به ریشه‌ها و اصالتش پایبند می‌ماند، اصالتی که او را در نهایت تبدیل به یکی از نماد‌های اوکراین مستقل می‌کند.
بخشی از کتاب
اتحاد جماهیر شوروی هنوز با پانزده جمهوری سوسیالیستی خود وجود داشت، پنج سال بعد منحل شد، اما هنوز شکاف‌ها آشکار بودند. سیاه چاله‌هایی بیش‌ازپیش بزرگتر که همه آنهایی که در کودکی با آنها بازی می‌کردم و خوش می‌گذراندم درون آنها گم شدند. مواد مخدر، الکل، اسلحه: اینها قاتلانشان هستند. آنها در نبردهای از پیش باخته جنگیدند، مردم در برخی مواقع از اعتقاد به هرچیزی دست می‌کشیدند و خودشان را رها می‌گذاشتند. تنها راه ممکن برای امرارمعاش را در جرم و جنایت - شدیدترین آنها - می‌دیدند. پلیس نمی‌توانست به هیچکس کمک کند چون اغلب فاسد بودند. در دومینوی بی‌رحمی، علاوه بر دشمنان اصلی، دشمنان دیگری هم وجود داشتند: سربازان یکدیگر را نابود می‌کردند. می‌مردند. هیچ نوری وجود نداشت، فقط درجات مختلفی از تاریکی وجود داشت. همه کسانی که می‌شناختم خیلی زود شروع به انجام کارهای ناشایست کردند، در حدود 12 سالگی. فرزندان شر و ناامیدی از گناهان کشوری در حال فروپاشی بود. در این بین، خواهر دیگری هم به خانواده پیوست. جوان‌تر و خاص‌تر. نیازمند مراقبت و عشق. دختر همه. معجزه‌ای مورد انتظار. دختر کوچولویی که امید می‌داد، که باید در کنار ما بزرگ می‌شد و ما درکنار او. به یکدیگر آموزش می‌دادیم، یاد می‌گرفتیم که همدیگر را بشناسیم، که به هم احترام بگذاریم، هرروز، سکوت پشت سکوت، آغوش پشت آغوش. همان قلب، همان خون، همان روح پاک و بی‌ریا. همان میل به درک همدیگر و دیگرهرگز رها نکردنمان. درک آنچه فراتر از اولین شیون‌ها، اولین گریه‌ها بود، با اشکهایی که در بین شادی فوران می‌کرد و صادقانه چهره‌به‌چهره جاری می‌شد: اینکه این حالات به دوستان، بستگان یا غریبه‌ها تعلق داشت هیچ تفاوتی نمی‌کرد. کوچکترین جایی برای درد باقی نمانده بود، نوزاد تازه متولد شده در آغوش گرفته شده بود و به ما اجازه می‌داد با نیروی زندگی او حرکت کنیم. نیرویی مُسری، باشکوه، ناب و خالص. او اوکراین نام داشت. اوکراینِ مستقل. سه اشتباه از یوونتوس، دو تا از میلان. نوبت من رسید. نستا باید یک چیز ضروری به من می‌گفت:«اگه گلش کنی، قهرمان اروپا هستی.» نفسش برگشته بود. از مرکز زمین تا نقطه پنالتی: پیاده‌روی روی ماه، چهل متر از همه‌چیز. شِپاکوف، چرنوبیل، بابا، مامان، خواهرم، دوستان مُرده‌ام، آن دوران در آگروپولی، نخی که با آن کفش‌های ایان راش را وصله می‌زدم، کسانی که در آزمون فوتبال دانشگاه مرا رد کردند. آره، مخصوصا آنها.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است