دسته بندی : رمان خارجی

اتوبوس سرگردان (مجموعه آثار 7)

(داستان های آمریکایی،قرن20م)
نویسنده: جان اشتاین بک
مترجم: سعید ایمانی
395,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 380
شابک 9782001190522
تاریخ ورود 1401/10/19
نوبت چاپ 3
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 336
قیمت پشت جلد 395,000 تومان
کد کالا 119062
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب حاضر در قالب داستانی جذاب و خواندنی، تصویری واضح از روزگار گذشته‌ی آمریکا و زندگی طبقه‌ی فرودست آن به‌ویژه مهاجران و روسپیان پس از بحران‌های داخلی ارائه می‌دهد. این داستان برش‌هایی کوتاه از زندگی مسافران یک اتوبوس است که هرکدام به‌نحوی گرفتار رکود بزرگ و بیکاری سراسری آمریکا شده‌اند و با فقر دست‌وپنجه نرم می‌کنند. مسافران اتوبوس نمادی از مردم آمریکا در دوران رکود اقتصادی هستند که توقع زیادی از زندگی خود ندارند اما باز هم نمی‌توانند به آنچه که می‌خواهند، برسند. جان استن بک، نویسنده‌ی بزرگ قرن بیستم، که در بیشتر آثارش چهره‌ی رنج‌کشیده‌ی مردم آمریکا را به تصویر کشیده است، در این اثر نیز به حمایت از مردم، در مقابل نظام سرمایه‌داری می‌ایستد و واقعیات موجود در جامعه‌ی طبقاتی آمریکا را در آن روزگار روایت می‌کند. کتاب روایتگر داستانی ساده و درعین‌حال قابل‌تأمل است که توانایی استن بک در توصیف شخصیت‌های آن نقطه‌ی قوت داستان محسوب می‌شود.
بخشی از کتاب
نگاه آرامی به اطراف سالن غذاخوری انداخت. بوی دود سیگارها هنوز به مشام می‌رسید. کارهایی می‌بایست انجام می‌داد، هرچند که آن روز روز او بود. اول به طرف قفسه رفت و از آنجا قطعه مقوایی برداشت که روی آن با حروف درشت کلمه‌ی «تعطیل» نوشته شده بود. به طرف بیرون رفت و آن را روی میخی در مقابل در توری آویزان کرد. بعد به سالن برگشت و در توری را بست و چفتش را انداخت، سپس در داخلی را هم بست و کلیدش را چرخاند. آن گاه پرده‌ی کرکره‌های تمام پنجره‌ها را انداخت و تخته‌هایشان را پایین کشید به طوری که دیگر هیچ‌کس نمی‌توانست داخل آن را ببیند. سالن غذاخوری تاریک و بسیار ساکت شده بود. آلیس با احتیاط و ملاحظه شروع به کار کرد. اول فنجان‌های قهوه را شست و کنار گذاشت و روی پیشخوان و روی تمام میزها را با یک دستمال خیس تمیز کرد. پیراشکی‌ها را دور از دسترس در زیر پیشخوان گذاشت، بعد جارویی از اتاق خواب آورد و خاک‌ها و گِل‌ها و ته سیگارها را از کف زمین جمع کرد و در سبد آشغال ریخت. پیشخوان زیر نور کدر سالن کمی می‌درخشید و روی میزها سفید و تمیز جلوه می‌کرد. آلیس پیشخوان را دور زد و روی یکی از صندلی‌های گردان نشست. آن روز مال او بود! احساس نوعی گیجی و سستی داشت. آن‌گاه با صدای بلندی گفت: -خوب، چرا نه؟ من در تمام عمرم خوشی‌های زیادی نداشته‌ام. برای من یک دوبل ویسکی بیار. عجله کن! دست‌هایش را روی پیشخوان گذاشت و به دقت به آنها خیره شد و زمزمه‌کنان گفت: -دست‌های بیچاره! دیگر از کار کردن خراب شده‌اید. دست‌های عزیز. بعد فریاد کشید: -پس آن ویسکی لعنتی چه شد؟ و به خودش جواب داد: -بله، مادام. همین الآن، مادام. -خوب، بهتر شد. فقط می‌خواستم بدانی که با چه کسی حرف می‌زنی. بیخودی دهن‌کجی نکن چون نمی‌توانی از زیر این کار در بروی، من چشمم به توست.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است