به خانه بیا
(داستان های آمریکایی،قرن 21م)
موجود
ناشر | آموت |
---|---|
مولف | یآ جاسی |
مترجم | سارا نجم آبادی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 488 |
شابک | 9786003840386 |
تاریخ ورود | 1401/03/17 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1401 |
وزن (گرم) | 428 |
کد کالا | 113852 |
قیمت پشت جلد | 2,500,000﷼ |
قیمت برای شما
2,500,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
در کشتزار کار میکرد. البته این کار برایش جدید نبود. در جهنم هم سر زمین کار میکرد. در جهنم، آفتاب چنان غوزههای پنبه را داغ میکرد که هر وقت میخواستی به آنها دست بزنی کف دستت میسوخت. وقتی آن گلولههای پفکی سفید کوچک را در دست میگرفتی مثل این بود که آتش در دست داشته باشی، اما خدا اجازه نداد حتی یک دانهاش را زمین بیندازی.
افیا و اسی؛ دو خواهر با دو سرنوشت کاملاً متفاوت. یکی تبدیل به برده و دیگری تبدیل به همسر یک تاجر برده میشود. عواقب سرنوشتی که در انتظارشان است تا نسلهای بسیاری ادامه مییابد و فرزندان و نوادگانشان را تحتتاثیر قرار میدهد.
«یآ جاسی» با قلم توانمند خود، ما را از ساحل طلای آفریقا به کشتزارهای پنبهچینی در میسیسیپی و از یک مدرسهی میسونری به مشروبفروشیهای پیزوری هارلم میبرد و از سه قاره و هفت نسل عبور میدهد. رمان معجزهآسای یآ جاسی داستان غمانگیز یک خانواده است که از آن طریق داستان خود آمریکا هم روایت میشود.
بوم تابلویی که یآ جاسی بر آن داستانش را روایت میکند حماسی است و پرترههای نقش بسته بر آن صمیمی. «به خانه بیا» رمانی است که به ما میگوید تاریخ چگونه همهی ما را شکل میدهد. این اثر اولین نوشتهی یآ جاسی و داستانی صادقانه، پربصیرت و بسیار قوی است. تا نهیسی کوتس، نویسندهی آمریکایی، این کتاب را اثری الهامبخش معرفی میکند. نیویورک تایمز استعداد ذاتی نویسنده را عاملی میداند که خواننده را به درکی درونی از واقعیتهای بردهداری میرساند و آسیبهای احساسی منتقل شده از نسلی به نسل دیگر را برایش ملموس میسازد.
پرقدرت، مسحورکننده، درخشان، کوبنده، خارقالعاده، دلکش، هیپنوتیزمکننده و... صفاتی است که از سوی منتقدین به اثر حاضراختصاص یافتهاست.
یآ جاسی متولد ۱۹۸۹ در ممپونگ غنا است و در هانتسویل آلابامای ایالت متحده بزرگ شده است. او مدرک کارشناسی از دانشگاه استانفورد و کارشناسی ارشد هنرهای زیبا از کارگاه نویسندگی دانشگاه آیووا دارد. «به خانه بیا» اولین رمان اوست که در سال ۲۰۱۶ به چاپ رسید و جوایز متعددی برای نویسندهی بیستوششسالهاش به ارمغان آورد.
سارا نجمآبادی متولد ۱۳۶۲ و دارای کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی است. او بعد از سالها تدریس زبان انگلیسی و ترجمهی متون غیر ادبی، برای اولین بار با ترجمهی سهگانهی «تمام چیزهایی که نمیگوییم»، «تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم» و «تمام چیزهایی که میبخشیم» وارد عرصهی ترجمهی ادبی شد.
افیا و اسی؛ دو خواهر با دو سرنوشت کاملاً متفاوت. یکی تبدیل به برده و دیگری تبدیل به همسر یک تاجر برده میشود. عواقب سرنوشتی که در انتظارشان است تا نسلهای بسیاری ادامه مییابد و فرزندان و نوادگانشان را تحتتاثیر قرار میدهد.
«یآ جاسی» با قلم توانمند خود، ما را از ساحل طلای آفریقا به کشتزارهای پنبهچینی در میسیسیپی و از یک مدرسهی میسونری به مشروبفروشیهای پیزوری هارلم میبرد و از سه قاره و هفت نسل عبور میدهد. رمان معجزهآسای یآ جاسی داستان غمانگیز یک خانواده است که از آن طریق داستان خود آمریکا هم روایت میشود.
بوم تابلویی که یآ جاسی بر آن داستانش را روایت میکند حماسی است و پرترههای نقش بسته بر آن صمیمی. «به خانه بیا» رمانی است که به ما میگوید تاریخ چگونه همهی ما را شکل میدهد. این اثر اولین نوشتهی یآ جاسی و داستانی صادقانه، پربصیرت و بسیار قوی است. تا نهیسی کوتس، نویسندهی آمریکایی، این کتاب را اثری الهامبخش معرفی میکند. نیویورک تایمز استعداد ذاتی نویسنده را عاملی میداند که خواننده را به درکی درونی از واقعیتهای بردهداری میرساند و آسیبهای احساسی منتقل شده از نسلی به نسل دیگر را برایش ملموس میسازد.
پرقدرت، مسحورکننده، درخشان، کوبنده، خارقالعاده، دلکش، هیپنوتیزمکننده و... صفاتی است که از سوی منتقدین به اثر حاضراختصاص یافتهاست.
یآ جاسی متولد ۱۹۸۹ در ممپونگ غنا است و در هانتسویل آلابامای ایالت متحده بزرگ شده است. او مدرک کارشناسی از دانشگاه استانفورد و کارشناسی ارشد هنرهای زیبا از کارگاه نویسندگی دانشگاه آیووا دارد. «به خانه بیا» اولین رمان اوست که در سال ۲۰۱۶ به چاپ رسید و جوایز متعددی برای نویسندهی بیستوششسالهاش به ارمغان آورد.
سارا نجمآبادی متولد ۱۳۶۲ و دارای کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی است. او بعد از سالها تدریس زبان انگلیسی و ترجمهی متون غیر ادبی، برای اولین بار با ترجمهی سهگانهی «تمام چیزهایی که نمیگوییم»، «تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم» و «تمام چیزهایی که میبخشیم» وارد عرصهی ترجمهی ادبی شد.
بخشی از کتاب
شبی که افیا اوچر در گرمای مشکبار سرزمین فانتی متولد شد، درست بیرون محوطهی پدرش، در جنگل، آتشی طغیان کرد، بهسرعت گسترش یافت و تا چندین روز ادامه داشت و پیش رفت. از هوا تغذیه میکرد، در غارها میخوابید و در درختها پنهان میشد. میسوزاند و بالا میرفت و داخل میشد و برایش اهمیتی نداشت که چه خرابیهایی برجای میگذارد. تا اینکه به یک دهکدهی آشانتی رسید و در آنجا ناپدید و با سیاهی شب یکی شد.
پدر افیا، کوبی اوچر، نوزاد جدید را باشیر ندارد زن اولش، بآبه تنها گذاشت و رفت تا ببیند چقدر به سیبزمینیهای شیرینش خسارت خورده است. سیبزمینی شیرین از اینسو تا آنسوی سرزمینشان برای همهی خانوادهها محصولی ارزشمند و حیاتی به حساب میآمد. کوبی هفت تا از سیبزمینیهایش را از دست داده بود و احساس میکرد هریک از آنها مانند مشتی بود که بر سر خانوادهاش فرود آمده باشد. و همان موقع فهمید که خاطرهی آن آتش که سوزاند و گریخت، او را و فرزندان او را، و فرزندان فرزندانش را تا زمانی که نسلش ادامه پیدا کند دنبال خواهد کرد و به خاک سیاه خواهد نشاند. وقتی به کپر بآبه برگشت و فرزند آتش شب، افیا را دید که شیون و فریادش به آسمان بلند بود، رو به زنش کرد و گفت: «هیچوقت نمیخوام از اتفاقات امروز حتی یک کلمه حرف به میون بیاد.»
مردم دهکده شایعه کردند که آن نوزاد از آتش زاده شده و برای همین بآبه شیر ندارد. زن دوم کوبی که تازه سه ماه بود پسری به دنیا آورده بود، افیا را شیر میداد. افیا درست سینهاش را نمیگرفت و وقتی هم که میگرفت، لثههای تیزش گوشت سر سینهی زن را میبرید تا حدی که دیگر جرات نکرد به او شیر بدهد. به همین خاطر، افیا لاغر و لاغرتر شد. درست یک مشت پوست و استخوان ریز شده بود با یک حفرهی همیشه باز به اسم دهان که از آن صدای شیون گرسنگیاش در تمام دهکده به گوش میرسید. بعضی روزها بآبه بیشترین تلاشش را برای آرام کردن بچه میکرد، یعنی کف زیر دست چپش را روی دهان بچه فشار میداد. ولی حتی این هم باعث نمیشد صدای شیونش همهجا را پر نکند.
پدر افیا، کوبی اوچر، نوزاد جدید را باشیر ندارد زن اولش، بآبه تنها گذاشت و رفت تا ببیند چقدر به سیبزمینیهای شیرینش خسارت خورده است. سیبزمینی شیرین از اینسو تا آنسوی سرزمینشان برای همهی خانوادهها محصولی ارزشمند و حیاتی به حساب میآمد. کوبی هفت تا از سیبزمینیهایش را از دست داده بود و احساس میکرد هریک از آنها مانند مشتی بود که بر سر خانوادهاش فرود آمده باشد. و همان موقع فهمید که خاطرهی آن آتش که سوزاند و گریخت، او را و فرزندان او را، و فرزندان فرزندانش را تا زمانی که نسلش ادامه پیدا کند دنبال خواهد کرد و به خاک سیاه خواهد نشاند. وقتی به کپر بآبه برگشت و فرزند آتش شب، افیا را دید که شیون و فریادش به آسمان بلند بود، رو به زنش کرد و گفت: «هیچوقت نمیخوام از اتفاقات امروز حتی یک کلمه حرف به میون بیاد.»
مردم دهکده شایعه کردند که آن نوزاد از آتش زاده شده و برای همین بآبه شیر ندارد. زن دوم کوبی که تازه سه ماه بود پسری به دنیا آورده بود، افیا را شیر میداد. افیا درست سینهاش را نمیگرفت و وقتی هم که میگرفت، لثههای تیزش گوشت سر سینهی زن را میبرید تا حدی که دیگر جرات نکرد به او شیر بدهد. به همین خاطر، افیا لاغر و لاغرتر شد. درست یک مشت پوست و استخوان ریز شده بود با یک حفرهی همیشه باز به اسم دهان که از آن صدای شیون گرسنگیاش در تمام دهکده به گوش میرسید. بعضی روزها بآبه بیشترین تلاشش را برای آرام کردن بچه میکرد، یعنی کف زیر دست چپش را روی دهان بچه فشار میداد. ولی حتی این هم باعث نمیشد صدای شیونش همهجا را پر نکند.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر