#
#
دسته بندی : رمان نوجوان

قصر سرخ (ورود به قصر به معنای قدم زدن در مسیری خونین است)

(داستان های نوجوانان انگلیسی،قرن 21م)
نویسنده: جون هور
مترجم: آنیتا پارسا
345,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 288
شابک 9786225667297
تاریخ ورود 1402/04/26
نوبت چاپ 5
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 288
قیمت پشت جلد 345,000 تومان
کد کالا 124334
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
«ورود به قصر به معنای قدم زدن در مسیری خونین است.» این جمله‌ای است که مخاطب را به دل ماجرای رمان قصر سرخ می‌کشاند. برای دختران نامشروع در پایتخت گزینه‌های زیادی وجود ندارد، اما هیون هجده‌ساله که یکی از همین دخترها است، با کار سخت و مطالعه، به عنوان پرستار قصر مشغول به کار می‌شود. او تلاش می‌کند تا هدف خودش را دنبال کند و کاری به کار دیگران نداشته باشد. ناگهان یک شب، درحالی‌که طبیب هیون و یکی از دخترهای پرستار را به شکلی مخفیانه و به بهانه مراقبت از ولیعهد بیمار به اقامتگاه او برده است، چهار زن در قصر به قتل می‌رسند و بهترین دوست و مربی هیون، به عنوان مظنون شناخته می‌شود. اوضاع از نظر هیون بسیار مشکوک به نظر می‌رسد، زیرا در شب قتل، هنگامی‌که آن‌ها به اقامتگاه ولیعهد وارد شدند، به جای او، با خواجه‌ی پیرش مواجه شدند و همسر ولیعهد را ناراحت و پریشان دیدند. دختر خیلی خوب مربی‌اش را می‌شناسد و نمی‌تواند بپذیرد که او قاتل باشد؛ به همین دلیل دست‌به‌کار می شود و تلاش می کند تا به هر شیوه‌ای که شده خودش را به صحنه‌ی جنایت برساند و با بررسی اجساد حقیقت را برملا کند. هر چهار زن گردنی زخمی دارند و تارهای مو زیر ناخن‌های‌شان وجود دارد! آیا این می‌تواند سرنخی از قاتل به دست بدهد؟! هیون در جستجوی حقیقت برای کشف قاتل واقعی و نجات استادش، با اوجین، یک بازرس پلیس جوان، آشنا می‌شود. وقتی شواهد و مدارک انگشت اتهام را به سمت ولیعهد که شب قتل در قصر نبوده، نشانه می‌گیرند، نگهبان‌ها و سربازها با همه‌ی زمزمه‌ها و شایعاتی که بین مردم دهان‌به‌دهان می‌شود مقابله می کنند. اما هیون فرصتی برای همراه شدن با این حرف‌ها ندارد، زیرا جان بهترین دوستش در خطر است و باید معلمش را از مرگ نجات بدهد. بنابراین او و اوجین دست به دست هم می‌دهند تا با کمک یکدیگر به تاریک‌ترین نقاط قصر نفوذ کنند و پرده از حقیقت بردارند.
بخشی از کتاب
طبیب سرش را خم کرد: «الان اعلیحضرت رو معاینه می‌کنم.» در برابر مرد جوانی که پشتش به ما بود زانو زد، و من و جیون هم پشت سر طبیب زانو زدیم. لحاف خش خشی کرد و صدای ولیعهد که به کمک خواجه‌اش نشست، بلند شد. بانو هی گیونگ پرسید: «بهم بگو اعلیحضرت چه مشکلی دارن؟ کل روز گفتن که احساس خستگی و کوفتگی و ضعف دارن.» نتوانستم خودداری کنم. تاکنون حتی از دور هم ولیعهد را ندیده بودم. چون بیشتر وقتش را برای تقویت مهارت تیراندازی و شمشیربازی در باغ ممنوعه صرف تمرین می‌کرد. نگاهم با احتیاط روی لباس خواب ولیعهد چرخید و به مچ دستش که به طرف طبیب دراز شده بود، رسید، از روی گلوی ضعیفش گذشت و سپس روی چهره‌ی ترسیده و پرچین‌وچروکش مکث کرد. پلک زدم. چشمانم را روی هم فشردم و دوباره نگاه کردم. هیچ چیز تغییر نکرد. خیالاتی نشده بودم. با دیدن یک پیرمرد، یک خواجه که لباس خواب ولیعهد را پوشیده بود و روی تخت او نشسته بود، موجی از سردرگمی به من وارد شد. او شاهزاده جانگهون نبود. طبیب نانشین هنوز زانو زده بود و انگشتانش زیرکانه روی مچ دست آن فریبکار و دغلباز بود. انگار که واقعا او پادشاه آینده است. «اعلیحضرت به خاطر اینکه انرژی بدنشون کم شده، احساس ضعف می‌کنن.» طبیب نیم‌نگاهی از سرشانه‌اش انداخت، نیمی از صورتش دیده شد، از شقیقه‌اش عرق می‌چکید: «پرستار جیون، چای جینسنگ آماده کن.» جیون خشکش زد و به شاهزاده‌ی دغلباز نگاه کرد. نجواکنان گفت: «خوا...خواجه ایم؟» طبیب نگاهی به صورت یخ زده‌ی جیون انداخت و آرام زمزمه کرد: «یس» بعد به من نگاه کرد و گفت: «پرستار هیون، لطفا دارو رو بیار.» بلافاصله سینی جیون را گرفتم و از جایم بلند شدم. از شدت ترس و وحشت دستانم می‌لرزید و سینی به خاطر لرزش دستانم تکان‌تکان می‌خورد. احساس کردم چشمان همه به من خیره شد. صدای آهسته‌ی بانو هی گیونگ را شنیدم: «پرستار هیون به نظر میاد گر گرفتی و به هم ریختی.» سینی را محکم‌تر گرفتم ولی کماکان می‌لرزید: «عفو کنید بانوی من.»
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است