دسته بندی : رمان خارجی

دختر رئیس سیرک (ادبیات مدرن جهان،چشم و چراغ136)

(داستان های نروژی،قرن 20م)
نویسنده: یوستین گوردر
مترجم: نازنین عرب
275,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 264
شابک 9786003767645
تاریخ ورود 1400/03/09
نوبت چاپ 4
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 255
قیمت پشت جلد 275,000 تومان
کد کالا 103725
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
شاید کمتر کسی را در دنیای ادبیات بتوان یافت که چون یوستین گوردر دغدغه‌ی آموزش فلسفه و انتقال مفاهیم سخت‌فهم آن به کودکان را داشته باشد. داستان‌هایی که آموزگار نروژی در قامت داستان از هستی و نیستی سخن می‌گوید، اینکه ما از کجا آمده‌ایم و هدف از این هبوط چیست. «دختر رئیس سیرک» نیز از این قاعده مستثنا نیست و در پشت داستانی به‌ظاهر ساده از پیچیدگی‌های غیر‌قابل‌درک جهان صحبت کرده و شخصیت‌های داستان هرکدام جهان متفاوتی را در پس کلامشان روایت می‌کنند. نام کتاب برگرفته‌شده از یکی از داستان‌هایی است که «پتر» ضدقهرمان دوست‌داشتنی داستان درحال نوشتن آن است. رئیس سیرکی که در سال‌های دور، دختر خردسالش را گم کرده و حالا در هنگام مرگ متوجه می‌شود که استعلای کار بر جان و روح او مانع از آن بود که متوجه شود گمشده‌اش در سیرک خود کار می‌کرد و گویی که خود می‌دانست اما نمی‌خواست باور کند.
بخشی از کتاب
سرم دارد منفجر می‌شود. هزاران فکر در سرم دور هم می‌چرخند. شاید تفکر را بتوان تا اندازه‌ای کنترل کرد ولی جلوی فکر کردن آدم‌ها را نمی‌توان گرفت. روح انسان تشنۀ جملات شیرین است و من تا بیایم آن جملات شیرین را به خاطر بسپارم به بهانه‌ای از ذهنم بیرون پریده‌اند. حتی نمی‌توانم افکارم را از هم تفکیک کنم. به‌ندرت می‌توانم افکارم را به یاد بیاورم. قبل از اینکه بتوانم به آنچه به ذهنم خطور کرده بیشتر فکر کنم ناگهان ایدۀ عالی دیگری به ذهنم راه پیدا می‌کند ولی عطرش آن‌قدر فرّار است که به‌زحمت می‌تواند از هجوم بی‌امان ایده‌های نو در امان بماند… باز ‌هم مثل همیشه سرم مملو از صداست. حس می‌کنم تسخیر شده‌ام و ارواحی سرگردان وحشیانه به من هجوم می‌آورند و سلول‌های زندۀ مغز مرا غارت می‌کنند ولی ذهن من گنجایش آنها را ندارد پس باید ذهنم را پاک‌سازی کنم و از شرشان خلاص شوم. ذهنی که مدام سرریز می‌کند و من که مدام در حال پاک‌سازی هستم، باید بنشینم و کاغذ و قلم به‌دست بگیرم و ذهنم را خالی کنم… چند ساعتی می‌شود که از خواب بیدار شده‌ام، مطمئن بودم مناسب‌ترین جملات قصار عاشقانه را سر‌هم کرده‌ام، دستکم برای پند و موعظه‌های خویشتن‌دارانه جای مناسبی در متن اختصاص داده بودم، حالا آنقدرها هم مطمئن نیستم. ولی از یک بابت تقریبا مطمئن بودم. آن هم اینکه نوشته‌هایم را می‌شد با یک شام تاخت زد. اگر نوشته‌هایم را به یک آدم اسم و رسم‌دار فروخته بودم شاید در آخرین شمارۀ مجلۀ «کلمات بال‌دار» به چاپ می‌رسید.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است