اجرام آسمانی
(داستان های عربی،اردن،قرن 21م،برنده جایزه بین المللی من بوکر 2019)
موجود
ناشر | روزنه |
---|---|
مولف | جوخه الحارثی |
مترجم | حمیدرضا مهاجرانی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 224 |
شابک | 9786222341992 |
تاریخ ورود | 1399/11/26 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1399 |
وزن (گرم) | 229 |
کد کالا | 100661 |
قیمت پشت جلد | 2,150,000﷼ |
قیمت برای شما
2,150,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب پیش رو داستانی برخاسته از سرزمین اردن را در خود جای داده است. ماجرای این کتاب جایی در دل عمان، از خانهی میا آغاز میشود. دختر جوانی که در خیاطی خبره است؛ اما نه از زیبایی چشمگیری برخوردار است و نه سواد آنچنانی دارد. او عاشق است؛ عاشق پسری جوان و تنها خواستهی قلبیاش این است باری دیگر چهرهی معشوق را ببیند. او با خدا رازونیاز میکند و برای دیدن پسر نذرونیاز میکند. اما به ناگاه خواستگاری در خانه را میزند؛ پسر حاج سلیمان قرار است همسر آیندهی میا شود و این یعنی مهر باطلی به تمام دعاها و رازونیازهایش. میا به خانهی بخت میرود و طولی نمیکشد که آبستن میشود...
داستان این کتاب با محوریت قرار دادن شخصیتهای مختلف پیش میرود و با نثری روان و پرکشش خواننده را با خود همراه میکند.
داستان این کتاب با محوریت قرار دادن شخصیتهای مختلف پیش میرود و با نثری روان و پرکشش خواننده را با خود همراه میکند.
بخشی از کتاب
بعد از آنکه أسماء آن متن را برای خالد، که از دوران کودکیاش در خصوص ارواح سرگردان که به دنبال نیمۀ گمشدهشان میگردند تا خود را تکمیل کنند و آن را از حفظ بود، خواند. خالد به او گفت: «این متن، مربوط به یکی از کتابهای قدیمی عربی است؟… احتمالا کتاب طوق الحمامه باشد.» - طوق الحمامه؟ چه کسی کتابی با این اسم زیبا نوشته؟ خالد لبخندی به او زد و گفت: «فقیه اندلسی نامدار ابن حَزم… فکر میکنم این متن از اوست.» أسماء به سمت او خم شد و گفت: «خالد، تو فکر میکنی که ارواح مردم از اول یکی بودند و بعد از هم جدا شدند؟» لبخندی زد و گفت: «أسماء این مربوط به یک داستان اسطورهای است که میگوید مردم همه تنی واحد بودند. از زن و مرد همه فرزندان ماه بودند، به مانند «اجرام آسمانی» با چهار دست، چهار پا و دو سر. ولی الهه از این موضوع دچار خواب شد و برای همین هر یک از آنها را دوپاره کرد و استعداد بچهدار شدن را در وجود زن حفظ کرد تا همواره به یاد آن دوپاره شدن باشند و به این ترتیب انسان دو جنس شد و هر یک به دنبال نیمۀ کاملکنندۀ خود میگردد تا دوباره با آن درآمیزد و یکی شود.» أسماء زیر گوشش گفت: «من آن نیمۀ گمشدۀ تو بودم؟» خالد او را در آغوش گرفت و گفت: «و سرانجام یافتمت.»
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر