#
#
دسته بندی : رمان ایرانی

ملکان عذاب (کتاب بوف)

(داستان های فارسی،قرن14،برنده ی هفتمین دوره ی جایزه ی ادبی جلال آل احمد)
نویسنده: ابوتراب خسروی
390,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 320
شابک 9786003675322
تاریخ ورود 1398/02/17
نوبت چاپ 4
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 265
قیمت پشت جلد 390,000 تومان
کد کالا 77334
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب ملکان عذاب نوشته‌ی ابوتراب خسروی است. نشر نیماژ این کتاب را منتشر کرده است؛ رمانی پر از جابه‌جایی میان زمان حال و زمان گذشته. کتاب ملکان عذاب به روایتی تودرتو از سه نسلِ یک خانواده می‌پردازد و با تکنیک‌های چرخش راوی، شکست روایی، فلاش‌بک و بازی‌های زبانی، داستانش را به اسطوره و تاریخ پیوند می‌زند. یکی از روایت‌های اصلی این داستان رابطه‌ی پدر و پسریِ «زکریا» و «شمس» و ملاقات آن‌ها برای اولین‌بار است. رمان «ملکان عذاب» بعد از رمان «اسفار کاتبان» و «رود راوی» سومین رمان برجسته از این نویسنده‌ی شیرازی است؛ رمانی که آغاز آن با شخصیت‌پردازی شخصیت زکریا در دوران کودکی آغاز می‌شود و بعد خواننده را با روایت‌های گوناگون مواجه می‌کند. این داستان روایتی از ارباب - رعیت و واقعه‌ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است؛ داستان زندگی زنی که خان‌های زیادی در زندگی او سرک می‌کشند. خسروی با ایجاد خرده‌روایت‌های درهم‌تنیده معنا می‌سازد و ابهام‌های هنری ایجاد می‌کند. این اثر در نگاه نخست رمانی تاریخی از چند نسل است، ولی از لایه‌های زیرین متن درمی‌یابیم که شاید هدف نویسنده این نبوده و او به‌دنبال طرح سؤالی بزرگ‌تر در ذهن مخاطب است. خسروی در این اثر پرسشی در باب هستی‌شناسی طرح می‌کند و برای خواننده شک‌های فلسفی می‌سازد. این شک‌های فلسفی برای راویان و شخصیت‌های داستانش هم رخ می‌دهد. استفاده از جریان سیال ذهن که یکی از تکنیک‌های داستان‌های مدرن و پست‌مدرن است، در این رمان دیده می‌شود. ابوتراب خسروی از نویسندگان معاصر ایرانی است که با قلم منحصربه‌فردش در دنیای داستان‌نویسی ایران شناخته می‌شود. کتاب «رود راوی» از مهم‌ترین آثار اوست که برنده‌ی چهارمین دوره‌ی جایزه‌ی «هوشنگ گلشیری» شده است. انتخاب سبک سوررئال و آمیختگی فضای داستانی با اساطیر کهن ایرانی از مهم‌ترین ویژگی‌های داستان‌نویسی این نویسنده است. از جمله آثار او می‌توان به «هاویه»، «دیوان سومنات»، «اسفار کاتبان»، «کتاب ویران»، «ملکان عذاب» و «آواز پر جبرئیل» اشاره کرد.
بخشی از کتاب
«باید برای دیدار مادر و امان‌الله‌خان به بالاگدار می‌رفتم. صبح زود بعد با آقای توسلی راه افتادیم. دو روزی در راه بودیم. شب را اصفهان در مسافرخانه‌ای خوابیدیم و دوباره راه افتادیم و دیروقت شب به شیراز رسیدیم و شب در مسافرخانه خوابیدیم و فردایش دیرتر از خواب بلند شدیم و تا راننده نگاهی به موتور انداخت و روغن عوض کرد و بنزین زد و ناهار خوردیم، دیگر بعدازظهر شده بود و حدود پنج عصر به عمارت امان‌الله‌خانی رسیدیم. همان‌طور که حدس می‌زدم با آن سواری نو زیاد هم در راه نماندیم. به‌نظرم خیلی زودتر از معمول به بالاگدار رسیدیم. همین‌که به حیاط عمارت خان‌نشین امان‌الله‌خانی وارد شدیم و از خیابان شن‌ریزی‌شده باغ گذشتیم. به‌نظرم همه‌چیز سوت و کور آمد. البته بچه‌ها مابین درختان بازی می‌کردند و تک و توکی کلفت و نوکر هر کدامشان در گوشه‌ای از باغ و حیاط سرگرم کاری بودند که دست از کار می‌کشیدند و می‌ایستادند و رو به من لبخند می‌زدند و با تکان دادن دست و سر احوالپرسی می‌کردند. بچه‌ها همین‌که اتومبیل را دیدند از لابه‌لای درختان به سمت اتومبیل می‌دویدند. اتومبیل به حیاط جلو عمارت رسید. به دور حوض وسط پیچید و جلو پله‌های اشکوب پایین ایستاد و من پا روی رکاب اتومبیل گذاشتم و سر به سمت اشکوب‌های بالایی کشیدم و مادر را چندبار صدا زدم. مادر از اشکوب سوم سر کشید. موهایش ژولیده بود و صورتش بزک همیشه را نداشت، بلوزی مشکی پوشیده بود. همان‌طور که از روی نرده خیزرانی سر کشیده بود، سرش را چندبار تکان داد و گفت: «حالا می‌آیم پایین!» بچه‌هایی را که دور اتومبیل جمع شده بودند، نوازش کردم. همه‌شان برادر و خواهرهای ناتنی‌ام بودند که اندک شباهتی با من داشتند. سرهای پسرها را از ته تراشیده بودند و موهای همه دخترها از بزرگ و کوچک دوبافه گیس بود که روی شانه افتاده بود. از پله‌های جلو عمارت بالا رفتم و از پنجره بزرگ ارسی‌دار سر کشیدم. امان‌الله‌خان در گوشه اتاق روی صندلی نشسته بود و انگار متوجه آمدنم شده بود که لبخندی بر لب داشت و گفت: «خوش آمدی زکریا. می‌دانستم امروز ممکن است بیایی، چند روز بود چشم انتظارت بودم!» چیزهای دیگر هم گفت که نشنیدم.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است