دسته بندی : داستان نوجوان

میسی مک میلان و الهه ی رنگین کمان

(داستان های انگلیسی،نویسندگان ایرلندی،قرن21م،برنده جوایز متعدد)
نویسنده: شری گرین
240,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 160
شابک 9789641703143
تاریخ ورود 1397/12/27
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1398
وزن (گرم) 140
قیمت پشت جلد 240,000 تومان
کد کالا 76294
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
سال تحصیلی رو به اتمام است، و برای مِیسی مک‌میلان، پایان مدرسه‌ی ابتدایی یعنی خداحافظی با دنیایی که به‌خوبی می‌شناخته. یک تابلو هم جلوی حیاط خانه‌ی‌شان کاشته شده که به نظر میسی چشم‌انداز چمن حیاط دوست‌داشتنی‌اش را خراب کرده است؛ روی تابلو نوشته شده این خانه به فروش می‌رسد. افزون بر این، مادر میسی هم قرار است به زودی ساختار خانواده‌ی کوچک و آرمانی‌شان را زیرورو کند و یک ناپدری و دو ناخواهری دوقلوی شش‌ساله هم به آن اضافه کند. تازه، معلم کلاس هم با تکلیف نهایی سال تحصیلی می‌خواهد نمک بر این زخم بپاشد: هر شاگرد باید درباره‌ی خانواده‌اش یک شجره‌نامه تهیه کند. خب، معلوم است، میسی این را هم با امروزوفردا کردن به تعویق خواهد انداخت. درست مثل ساختن آذین مرکزی برای جشن عروسی که مادر به او محول کرده است. مادر میسی هم درست در مقطعی که باید شرایط میسی را درک می‌کرد، او را به خانه‌ی همسایه‌ی بغلی، آیریس گیلان هشتادوشش‌ساله می‌فرستد تا به او در بستن بارش کمک کند. چراکه آیریس هم دارد از خانه‌اش می‌رود؛ با این تفاوت که او عازم خانه‌ی سالمندان است. آیریس نه‌تنها قادر نیست حتی یک جعبه‌ی کارتنی را پر کند، که زبان اشاره هم نمی‌داند. خدا می‌داند میسی چطور می‌تواند حرف‌هایش را بفهمد. ولی آیریس دلش پر از قصه‌های گفتنی‌ست و نمی‌خواهد اجازه دهد ناشنوابودن میسی مانعی برای برقراری ارتباط بین آن‌ها شود. طولی نمی‌کشد که با تبادل نوشته، صحبت درباره‌ی کتاب‌ها، و شیرینی‌پختن، پیوندی بین این دو شکل می‌گیرد. و شاید این دوستی عجیب و غیر‌منتظره درست همان چیزی باشد که میسی برای رویارویی با تغییرات زندگی به آن نیاز داشت. این اثر داستانی از شری گرین درباره‌ی دختری یازده‌ساله است که در آستانه‌ی تعطیلات تابستانی می‌رود تا دگرگونی‌های عمده‌ای را تجربه کرده و پا به مرحله‌ای تازه از زندگی بگذارد. برنده‌ی جایزه‌ی Schneider Family Book award و نامزد دریافت چندین جایزه‌ی دیگر
بخشی از کتاب
خانه‌ی ما در خیابان پِمبرتون است. حیاط جلویی‌اش در قرمز دارد و حیاط پشتی‌اش پر است از گل‌های وحشی. نشیمنگاه لب پنجره‌مان جان می‌دهد برای کتابخوانی. توی چمن حیاط جلویی‌مان یک تابلو کاشته‌اند که رویش نوشته شده: «به فروش می‌رسد» و این زشت‌ترین چیزی‌ست که به عمرم دیده‌ام. خرت و پرت مدرسه را در اتاقم می‌اندازم و یک‌راست به آشپزخانه می‌روم. کمی شیر‌شکلات درست می‌کنم و شروع می‌کنم به قلپ قلپ نوشیدن تا پیش از اینکه مادر متوجه رسیدنم شود، در بروم. بخشکی شانس! از گوشه‌ی چشمم متوجه می‌شوم که مادر دم در ایستاده و دارد برایم دست تکان می‌دهد تا متوجهش شوم. برمی‌گردم تا با او رو در رو شوم. و او به زبان اشاره به من می‌فهماند که: مدرسه چطور بود؟ من هم به زبان اشاره به او می‌گویم امروز همه‌اش خوب بود، تا پیش از اینکه یک بار دیگر چشمم به تابلوی فروش بیفتد: هر بار، این تابلو روزم رو خراب می‌کنه. یک دور چشمانش را در حدقه می‌چرخاند؛ حرکتی که از نظر من چندان هم مادرانه نیست. و لحظه‌ای بعد گوشی‌اش را برمی‌دارد، نگاهی به صفحه‌ی نمایشش می‌کند، و با دست دیگرش که آزاد است با اشاره می‌گوید: تماس کاریه. یک دقیقه. لیوانم را درون سینک می‌گذارم و منتظر می‌مانم. مادر از قرار معلوم دارد برای یک مشتری که در نحوه‌ی استفاده از نرم‌افزار مشکل دارد توضیحاتی می‌دهد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است