سیاسنبو
(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14)
ناموجود
ناشر | آموت |
---|---|
مولف | محمدرضا صفدری |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 192 |
شابک | 9786003840126 |
تاریخ ورود | 1396/08/22 |
نوبت چاپ | 5 |
سال چاپ | 1401 |
وزن (گرم) | 208 |
کد کالا | 61056 |
قیمت پشت جلد | 1,350,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
مجموعه داستان «سیاسنبو» متشکل از هفت داستان کوتاهست که هر داستان بهنحوی ادامهی داستان قبل است. این موضوع باعث میشود خواننده احساس کند همزمان با خواندن مجموعهای از داستانهای کوتاه، در حال خواندن رمانی است که ارتباط حوادث داستانها، آن را شکل میدهد.
محمدرضا صفدری، سال ۱۳۳۳ در خورموج بوشهر متولد شد و تحصیلات خود را در رشتهی ادبیات نمایشی از دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه تهران، ادامه داد.
وی با انتشار داستانهای «سیاسنبو»، «علو» و «آکوسیاه» در مجلهی «کتاب جمعه»ی احمد شاملو در سال ۱۳۵۸ در میان جامعهی ادبی، شناخته شد. مجموعه داستانهای صفدری ده سال بعد در یک مجموعهبا عنوان «سیاسنبو» منتشر شد.
از این نویسنده پس از سیاسنبو، کتابهای «تیله آبی»، «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم»، «چهل گیسو» و «سنگ و سایه» منتشر شده است.
مجموعهی داستان «سیاسنبو» نوشتهی «محمدرضا صفدری» در ۱۹۰ صفحه منتشر شده است.
محمدرضا صفدری، سال ۱۳۳۳ در خورموج بوشهر متولد شد و تحصیلات خود را در رشتهی ادبیات نمایشی از دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه تهران، ادامه داد.
وی با انتشار داستانهای «سیاسنبو»، «علو» و «آکوسیاه» در مجلهی «کتاب جمعه»ی احمد شاملو در سال ۱۳۵۸ در میان جامعهی ادبی، شناخته شد. مجموعه داستانهای صفدری ده سال بعد در یک مجموعهبا عنوان «سیاسنبو» منتشر شد.
از این نویسنده پس از سیاسنبو، کتابهای «تیله آبی»، «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم»، «چهل گیسو» و «سنگ و سایه» منتشر شده است.
مجموعهی داستان «سیاسنبو» نوشتهی «محمدرضا صفدری» در ۱۹۰ صفحه منتشر شده است.
بخشی از کتاب
چند روز بعد، جسد ورمکردهی پدر از دریا بالا میآید و خانه به دوشی شروع میشود. عمویت، السنو، میرود آبادان تو شرکت نفت کار پیدا میکند. تو و مادر هم میروید. تازه پا به راه شدهئی، و مادر شبها باقلا پخت میکند و صبح تو خیابان میفروشد. اگر یادت باشد، نگاه دریده شاگرد شوفرها را میبینی که از چاک پیراهن مادر میرود پایین. یا وقتی میخواهند یک قرانی را بهش بدهند دستش را فشار میدهند و زیر لب چیزی میگویند و مادر، رو ناچاری، از جلو قهوهخانه بلند میشود و میرود جای دیگر، اما کجا؟ هر جا برود لاشخورها نشستهاند.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر