#
#
دسته بندی : رمان ایرانی

کتاب آدمهای غایب

(داستان های فارسی،قرن 14)
نویسنده: تقی مدرسی
310,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 320
شابک 9789643510237
تاریخ ورود 1379/12/14
نوبت چاپ 4
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 304
قیمت پشت جلد 310,000 تومان
کد کالا 7468
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب آدم‌های غایب نوشته‌ی تقی مدرسی نویسنده و روان‌پزشک کودکان است. مدرسی این کتاب را نخست به زبان انگلیسی در آمریکا به چاپ رساند که با استقبال منتقدین نیز مواجه شد؛ نیویورک تایمز بوک ریویو کتاب را یک «جادوی واقعی» خواند. کتاب آدم‌‌های غایب داستان نسل دوم و سوم از یک خاندان اشرافی است که با یکدیگر اختلاف دارند. خان بابا دکتر، روزهای آخر عمر خود را سپری می‌کند و از فرزندش می‌خواهد به‌دنبال پسر نانتی‌اش بگردد. پسری که بعضی‌ها می‌گویند راننده‌ی کامیون شده و بعضی می‌گویند زندانی سیاسی است. این خاندان با همه‌ی ارتباطات درهم‌گره‌خورده‌ و تضادها و تناقض‌هایشان و با ترکیبی از افکار و رفتارهای ضدونقیضشان ماجراهای داستان را شکل می‌دهند.
بخشی از کتاب
به در و دیوار نگاه کردم. براى یک قرن هیچ چیز در آن خانه عوض نشده بود. هرکس جاى خان‌بابا دکترم بود و مقام و نفوذ او را داشت، تا آن‌وقت خانه قدیمى را مى‌فروخت و توى جاده پهلوى، خانه‌اى به سبک نو و شیک براى خودش درست مى‌کرد. دوتا ماشین آخرین سیستم تو گاراژ مى‌گذاشت و زن فرنگى و متجددى مى‌گرفت. اما خان‌بابا دکترم اصرارى داشت که در آن خانه آباء و اجدادى چیزى عوض نشود. هنوز قاب عکس‌هاى مرحوم سردار اژدر و مرحوم حشمت‌نظام را از دیوار شاه‌نشین برنداشته بودند. تنها زینت جدید کتابخانه، عکس تمام‌قد خودش روى بخارى بود که توى دوره‌هاى جوانى، پیش از عروسیش با همایوندخت خدابیامرز، از او گرفته بودند ــ کلاهپوست قزاقى به سر، لباس افسرى به تن، شنلى به دوش و دستى به قبضه شمشیر. نگاهش را همچنین به سمت ایوان دوخته، که انگار غفلتآ صدایش زده‌اند. در صورتش یک نوع حواس‌پرتى آنى به‌وجود آمده که به‌ندرت مى‌شود در قیافه حشمت‌نظامى‌ها دید. به جلو رفتم و روبروى قاب عکس تمام‌قدش ایستادم. بى‌اختیار به حیرت افتادم و گفتم، «خدایا، چقدر به مرحوم پدرش رفته. مثل سیبى که از وسط قاچ کرده باشند، با هم مو نمى‌زنن.» از پشت سر صداى قدم زدن در راهرو بلند شد. برگشتم لوله کاغذى را که در دستم بود جابجا کردم. میان چارچوب در مطبش ایستاد و دستکش‌هاى جراحى را به تأنى از دست‌هایش درآورد. هنوز روپوش سفیدى به تن داشت. اما این‌یکى دیگر تمیز، آهار خورده و اطو شده بود. نگاهش را از زیر گودى طاق ابروها به من دوخت ــ نگاهى سرد، مغناطیسى و نافذ که او را دور و دست‌نیافتنى جلوه مى‌داد. به نظرم رسید که بالاخره تصمیمش را گرفته و مى‌خواهد درباره عروسیش با زن اولش، همایوندخت خدابیامرز، سر صحبت را باز کند.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است