
میزانسن: وال
«وال» نمایشنامهای نوشتهی ساموئل دی هانتر است. وقایع این نمایشنامه در مسکو، آیداهو رخ میدهد و داستان مردی چاق و 600 پوندی را روایت میکند که از دنیا پنهان میشود و در آپارتمانش میماند! اما او نمیتواند از خوردن دست بکشد و این سبب اذیتشدن همهی اطرافیانش شده است، از جمله دخترش که از او جدا شده و به شکل مستقل زندگی میکند.
شخصیتهای اصلی این نمایشنامه از این قرارند:
چارلی -او بیش از 40 سال سن دارد. پل هاجینز در اورنج کانتی رجیستر مینویسد: نویسندهی نمایشنامه از ما میخواهد که از تنفر اولیهی خود نسبت به این کاراکتر عبور کنیم و اندازهی چارلی را جلوهای از درد او ببینیم.
لیز -او یک پرستار است. لیز شخصیت عجیبی دارد، چراکه با وجود وزن زیاد چارلی و درخواستش از او برای دریافت مراقبتهای پزشکی بهتر، به او غذای ناسالم میخوراند!
الی -دختر چارلی و مری. الی هشت سال است که به لطف حضانت کامل مادرش، پدرش را ندیده و با او صحبت نکرده است تا اینکه یک روز در آپارتمان او ظاهر میشود.
مری -همسر سابق چارلی و مادر اِلی. به گفتهی هاجینز، مری تأثیرات زیادی از نظر شخصیتی بر روی اِلی گذاشته و این «بهطرز چشمگیری» آشکار است.
این نمایشنامه در طی برنامهی پلیپِن، یک برنامهی توسعهی نمایش جدید مستقر در فیلادلفیا خلق شده است. همچنین این اثر در سال 2011 جایزهی نمایشیِ اسکای کوپر در کالیفرنیا را دریافت کرد.
وال اولین اجرای جهانی خود را در مرکز هنرهای نمایشی دِنوِر تجربه کرد. تام آلن رابینز در نقش چارلی و آنجلا رید در نقش لیز از جمله بازیگران این اجرا بودند.
هانتر فیلمنامهای اقتباسی با همین نام را در سال 2022 برای دارن آرنوفسکی نوشت. آرنوفسکی این نمایش را در سال 2012 دید و از همان زمان در نظر داشت تا فیلمی اقتباسی براساس این نمایشنامه بسازد، اما او این پروژه را برای سالها به تعویق انداخت؛ زیرا نتوانست بازیگر مناسبی برای بازی در نقش چارلی پیدا کند. در فیلمِ وال، برندان فریزر در نقش چارلی، هونگ چاو در نقش لیز، سادی سینک در نقش اِلی و تای سیمپکینز در نقش توماس به نقشآفرینی پرداختهاند. فیلم طیف مختلفی از نقدها را از سوی منتقدان دریافت کرد، اما در بیشتر نقدها بازی بازیگران مورد ستایش قرار گرفت. این فیلم در مراسم اسکار 2023 برندهی دو جایزهی اسکار برای بازیگر نقش اول (فریزر) و همچنین بهترین چهرهپردازی شد. همچنین فیلم در فهرست نامزدهای دریافت جایزهی بازیگر نقش مکمل زن (چاو) نیز قرار داشت.
قسمتی از نمایشنامهی وال نوشتهی ساموئل دی هانتر:
چارلی روی مبل نشسته است. لیز نزدیک چارلی ایستاده است و با یک دستگاه کوچک ور میرود که الکترودهایی به آن وصل است.
لیز خواربار فلهای متنوع با خود آورده است که هنوز داخل کیسهها و نزدیک در هستند.
لیز: یادم نمیآد اسمش چیه؛ یه چیز مسخره. یادم نمیآد. اما این برای توست. بهت کمک میکنه. این دستگاه، عرق بدن رو حس میکنه و یکجور نشانگر استرسه. پس برنامه اینه که اگه بدونی چی سطح استرست رو بالا میبره، میتونی کنترلش رو یاد بگیری. این ضربان قلب و فشار خونت رو پایین میآره.
لیز دستگاه را به دست چارلی وصل میکند.
چارلی: این رو از کجا آوردی؟
لیز: جینی، از بچههای بیمارستان. اون از این چیزها خوشش میآد.
چارلی: میدونی چطور ازش استفاده کنی؟
لیز: اگه جینی بتونه ازش سردربیاره، پس اونقدرها هم سخت نیست. بیا. (دستگاه را روشن میکند.) این عدد رو اینجا میبینی؟ این میزان تعریقت رو نشون میده. باید تلاش کنی این عدد رو بیاری پایین.
مکث میکنند.
چارلی: پس من باید چی کار...؟
لیز: نمیدونم، فقط... آروم باش. یه نفس عمیق بکش. تو آرومی. تو خیلی خیلی آرومی.
چارلی نفس عمیقی میکشد. لیز کمی شانههایش را میمالد و به دستگاه نگاه میکند.
بیا، عدد داره کم میشه. بهتر نشد؟ موضوع، رابطهی بین مغزت و بدنته. حالا تو میدونی که داری خودت رو آروم میکنی چون این دستگاه کوچولو بهت این رو میگه.
چارلی: واقعاً فکر میکنی این کمک میکنه؟
لیز: آره! کمک میکنه؛ فقط باید همیشه این کار رو انجام بدی.
مکث میکنند. لیز شانههای چارلی را میمالد و در همان حین دستگاه را نگاه میکند.
چارلی: الی اومد اینجا.
مکث میکنند.
لیز: اومد اینجا؟
چارلی: بله. (مکث) اون شگفتانگیزه.
لیز: جدی؟
چارلی: و... عصبانی؛ خیلی عصبانی. اون فردا هم برمیگرده. من مقالههاش رو براش مینویسم. فکر کنم اون تو بیشتر درسهاش مردود میشه. اون باهوشه. میتونم به جرئت بگم اون باهوشه. اون فقط...
لیز: چارلی، واقعاً...؟ واقعاً فکر میکنی این ایدهی خوبیه؟
چارلی: منظورت چیه؟
لیز: ببخشین، ولی تو این دختر رو از دو سالگیش ندیدی و حالا میخوای دوباره با اون ارتباط برقرار کنی؟ با انجام تکلیفهای درسیش؟
چارلی: مشکلی نیست. خوب میشه.
لیز: اگه برات اتفاقی بیفته، اگه به کمک نیاز داشته باشی، اون چی کار میکنه؟
چارلی: من فقط میخوام یه مدتی رو با اون بگذرونم. اون رو بشناسم. من نگرانشم.
لیز: چرا؟
چارلی: اون این... وبسایت رو داره.
چارلی دستگاه را از دستش جدا میکند. لپتاپش را باز میکند و یک وبسایت را نشان میدهد. لیز به لپتاپ نگاه میکند.
لیز: نمیفهمم، دارم به چی نگاه میکنم؟
چارلی: اون اسمش رو گذاشته وبلاگ نفرت. توش عکسهایی از دوستهاش و حتی مادرش منتشر میکنه و بهشون... توهین میکنه. همیشه دربارهی یک چیز حرف میزنه؛ اینکه چقدر آدمها رو دوست نداره.