میزانسن: باغ‌وحش شیشه‌ای

1 سال پیش زمان مطالعه 5 دقیقه

 

«باغ‌وحش شیشه‌ای» نمایشنامه‌ای است از تنسی ویلیامز که در سال 1944 منتشر و این نمایشنامه‌نویس را از گمنامی به شهرت رساند. این نمایشنامه دارای عناصر زندگینامه‌ای قوی‌ای است که شخصیت‌هایی را براساس نویسنده، مادر و خواهرِ شکننده‌اش پِی‌ریزی می‌کند.

این نمایشنامه در سال 1944 در شیکاگو به نمایش درآمد. پس از شروعی متزلزل، اشتون استیونز و کلودیا کسیدی، منتقدان شیکاگو، نقدهای مثبتی بر آن نوشتند که این مسئله سبب استقبال تماشاگران شد و کمک کرد تا تهیه‌کنندگان بتوانند نمایشنامه را به برادوی منتقل کنند، جایی که جایزه‌ی حلقه‌ی منتقدان درام نیویورک را دریافت کرد.

این نخستین نمایشنامه‌ی موفق ویلیامز بود که سبب شد در ادامه‌ی مسیر درام‌نویسی، او به یکی از معتبرترین نمایشنامه‌نویسان امریکایی تبدیل شود.

«باغ‌وحش شیشه‌ای» بیش از هر نمایشنامه‌ی دیگرِ ویلیامز، دارای عناصر زندگینامه‌ای است. ویلیامز (که نام اصلی‌اش توماس بود) بسیار شبیه تام است و مادرش الهام‌بخشِ شخصیت آمانداست. خواهر بزرگ‌تر بیمارِ ویلیامز که روان ناپایداری داشت-رُز- زمینه‌ی شخصیتی را برای لورای شکننده فراهم می‌کند؛ اگرچه گفته می‌شود که لورا ممکن است جنبه‌هایی از خودِ ویلیامز را با توجه به ماهیت درون‌گرا و تمرکز وسواس‌انگیز او بر یک جنبه، شامل شود. ویلیامز که در دوران رشد به رُز نزدیک بود، با وحشت متوجه شد که در سال 1943 و در غیاب او، خواهرش تحت یک جراحی لوبوتومی ناموفق قرار گرفته است که سبب شد رُز تا آخر عمر ناتوان بماند. با موفقیت نمایشنامه‌ی «باغ‌وحش شیشه‌ای» ویلیامز تصمیم گرفت تا نیمی از حق امتیاز نمایشنامه را به مادرش بدهد. او بعدها نیمی از حق امتیاز نمایشنامه‌ی «تابستان و دود» را برای مراقبت از رز تعیین کرد و ترتیب انتقال او از بیمارستان دولتی به یک آسایشگاه خصوصی را داد. به‌این‌ترتیب رز تحت مراقبت مداوم قرار گرفت اما درنهایت در سال 1996 درگذشت.

این نمایشنامه از یکی از داستان‌های کوتاه ویلیامز «پرتره‌ی دختری در شیشه» اقتباس شده است. به‌طورکلی داستان شامل همان طرح نمایشنامه است، با این تفاوت که بر بخش‌های خاصی تأکید بیشتری شده و جزئیات شخصیت‌ها ویرایش شده است.

در سال 1944، پس از چندین‌بار بازسازی، نمایش به تئاتر سیویک در شیکاگو رسید. تهیه‌کنندگان خواهان تغییرات بیشتری بودند و به‌شدت به ویلیامز برای پایان خوش فشار می‌آوردند؛ اما مقاومت ویلیامز در کنار نقدهای مثبت، سبب شد تا اجراها به موفقیت‌های بزرگی تبدیل شوند و این مسئله درنهایت اجراها را به تئاتر برادوی سوق داد.

قسمتی از نمایشنامه‌ی باغ‌وحش شیشه‌ای نوشته‌ی تنسی ویلیامز:

آماندا: چی کار می‌کنی؟

لورا: می‌خوام اینارو جمع کنم. (گرامافون را رها می‌کند.)

آماندا: لورا، روزهایی که به اسم مدرسه‌رفتن منو گول می‌زدی کجا می‌رفتی؟

لورا: می‌رفتم گردش.

آماندا: راست نمی‌گی.

لورا: چرا می‌رفتم گردش.

آماندا: گردش می‌رفتی؟ توی زمستون؟ با این لباسای نازک؟ لابد برای اینکه عمداً سرما بخوری؟ کجا می‌رفتی گردش، لورا؟

لورا: اوه... جاهای مختلف، بیشتر توی پارک.

آماندا: حتی وقتی که سرما خورده بودی؟

لورا: مادر، بهتر از این بود که برگردم مدرسه. اونجا روی زمین استفراغ کرده بودم.

آماندا: می‌خوای به من بگی که هر روز از ساعت هفت و نیم صبح تا پنج بعدازظهر توی پارک پرسه می‌زدی که من فکر کنم هنوز مدرسه می‌ری؟

لورا: این طورم که فکر می‌کنی نبود. بعضی وقتام می‌رفتم جایی و خودمو گرم می‌کردم.

آماندا: مثلاً کجا؟

لورا: توی موزه یا... یا توی باغ‌وحش به قسمت پرندگان می‌رفتم. یا می‌رفتم باغ گل، قسمت گل‌های گرمسیری اصلاً سرد نبود.

آماندا: همه‌ی این کارها رو می‌کردی که منو فریب بدی؟ که منو گول بزنی؟ (آماندا تندتند قدم می‌زند.) پس بقیه‌ی عمرمون رو چطور بگذرونیم؟ بشینیم خونه و نگاه کنیم ببینیم زمان... زمان چطوری می‌گذره؟ یا خودمونو با این باغ‌وحش شیشه‌ای مسخره سرگرم کنیم؟ دنبال یاد گرفتن یه شغل حسابی هم نمی‌ریم که اقلاً آتیه‌مون تأمین شه. تأمین آتیه‌مونو ول کردیم چون یه دفعه حالمون رو به هم زده. غیر از اینکه تا زنده هستیم طفیلی دیگرون باشیم، دیگه چه امکانی برامون باقی مونده؟ من خوب می‌دونم دختر ترشیده‌هایی که نمی‌تونن شغلی برای خودشون دست‌وپا کنن چی به سرشون می‌آد. توی جنوب خیلیا رو دیدم، دختر باکره‌های ترشیده‌ای که باید... تو خونه‌ی شوهرخواهر یا زن‌برادرشون با زجر و بدبختی زندگی کنن. توی یه اتاق... چی دارم می‌گم؟ توی یه لونه‌ی موش برای خودشون بلولند، مثل پرنده‌ای کوچیک بی‌لونه همه‌ی عمر نون بخور و نمیرشون ته‌سفره‌ی این و اون باشه. برات قسم می‌خورم که آینده‌مون درست همین‌طوره. آخه من از دست تو چی کار کنم؟ دیگه گریه نکن، منم دیگه فراموش کردم. لورا... تا حالا از هیچ مردی خوشت اومده؟

لورا: چرا، از یه نفر، چند وقت پیش. (بلند می‌شود و راه می‌رود.) عکسش به دستم افتاد.

آماندا: عکسشو به تو داده؟

لورا: نه توی سالنامه‌ی مدرسه چاپ شده.

آماندا: از شاگردان دبیرستانه؟

لورا: بله، اسمش جیم بود. (سالنامه‌ی مدرسه را از روی میز برمی‌دارد و ورق می‌زند.) این عکسش توی اپرت دزدان دریایی اثر ژیلبر سولیوان.

آماندا: در چی؟

لورا: در اپرتی که دانشجویان سال آخر بازی کردند. صدای خیلی قشنگی داشت. ما روزهای چهارشنبه و جمعه پهلوی همدیگه می‌نشستیم. فقط یه راهرو بین ما فاصله بود. اینجا کاپ نقره دستشه، جایزشه، ببین چطور می‌خنده.

آماندا: پدرتم خندید!

لورا: منو بلوروزز صدا می‌کرد.

خرید نمایشنامه باغ‌وحش شیشه‌ای

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید