دسته بندی : رمان خارجی

آقای استندیش،خدا و چند ماهی

(داستان های انگلیسی،قرن 20م)
مترجم: حسین تهرانی
200,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 128
شابک 9786223842450
تاریخ ورود 1404/08/05
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 111
قیمت پشت جلد 200,000 تومان
کد کالا 148713
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
رمان آقای استندیش، خدا و چند ماهی اثری کوتاه، تکان‌دهنده و به‌یادماندنی از نویسنده‌ی آمریکایی هربرت کلاید لوئیس است که نخستین‌بار در سال ۱۹۳۷ منتشر شد. داستان، در نگاه نخست روایتی ساده به‌نظر می‌رسد: مردی به نام آقای استندیش، تاجری موقر و منظم، در میانه‌ی سفری دریایی، ناگهان از کشتی به دریا می‌افتد. اما همین حادثه‌ی ناگهانی، دروازه‌ای است به یکی از تأمل‌برانگیزترین روایت‌های ادبی درباره‌ی تنهایی، ایمان و معنای زندگی. لوئیس با نثری دقیق و بی‌رحمانه، ذهن و جان مردی را به تصویر می‌کشد که در میان آب‌های بی‌پایان گرفتار شده است. او از لحظه‌ی سقوط تا آخرین دم، میان امید و انکار، میان دعا و شک، میان عشق به زندگی و پذیرش مرگ در نوسان است. نویسنده با طنزی تلخ و فلسفی، لحظه‌به‌لحظه از افکار استندیش می‌گوید: از غرورش، ترسش، حس گناهش و تلاش بیهوده‌اش برای یافتن معنا در جهانی که به‌ظاهر بی‌اعتناست. در این میان، خدا و چند ماهی تنها شاهدان سرنوشت اویند. لوئیس با بهره‌گیری از زبانی ساده اما ژرف، بحران وجودی انسان مدرن را در قالب داستانی کوتاه و موج‌دار روایت می‌کند؛ داستانی که از دل دریا آغاز می‌شود و به پرسشی عمیق درباره‌ی جایگاه انسان در برابر هستی ختم می‌گردد. آقای استندیش، خدا و چند ماهی کتابی است که در سکوت و اندوه خود، خواننده را به تأمل در ارزش لحظه‌ها، ایمان، و معنای واقعیِ بودن فرامی‌خواند. اثری کم‌حجم، اما به‌غایت تأثیرگذار، که هنوز پس از گذشت دهه‌ها، طنینش در ذهن باقی می‌ماند.
بخشی از کتاب
درﯾﺎ به‏آرامی یک مرداب ﺑﻮد، ﻫﻮا آن‏قدر لطیف و ﻧﺴﯿﻢ چنان ملایم بود ﮐﻪ آدم به شکل حیرت‏اﻧﮕﯿﺰی غمگین می‏شد. در اﯾﻦ بخش از اﻗﯿﺎﻧﻮس آرام، ﻃﻠﻮع ﺧﻮرﺷﯿﺪ ﺑﺪون ﻫﯿﺎﻫﻮی زﯾﺎدی رخ می‏داد: ﺧﻮرﺷﯿﺪ در دوردﺳﺖ ﮔﻨﺒﺪ ﻧﺎرﻧﺠﯽرنگش را روی ‏حاشیۀ افق ﻗﺮار می‏داد و آرام، اﻣﺎ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺑﺎﻻ ﺣﺮﮐﺖ میﮐﺮد ﺗﺎ ﺳﺘﺎرﮔﺎن ﮐﻢفروغ به اﻧﺪازۀ ﮐﺎﻓﯽ زﻣﺎن داشته باشند و همراه شب ﻣﺤﻮ ﺷﻮﻧﺪ. اﺳﺘﻨﺪﯾﺶ در ﺣﺎل ﻓﮑﺮﮐﺮدن ﺑﻪ ﺗﻔﺎوت واضح میان ﻃﻠﻮع و ﻏﺮوب ﺧﻮرﺷﯿﺪ ﺑﻮد ﮐﻪ آن ﮔﺎم فاجعه‏بار را ﺑﺮداﺷﺖ و موجب سقوطش ﺑﻪ داﺧﻞ آب شد. داشت ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮد که ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺗﻤﺎم ﻧﻌﻤﺖهایش را در نهایت دست‏ودلبازی در ﻏﺮوب‌ﻫﺎی ﺑﺎﺷﮑﻮه نهفته اﺳﺖ؛ اﺑﺮﻫﺎ را ﺑﺎ ﭼﻨﺎن سِیلی از رﻧﮓﻫﺎ و درخشان ﻧﻘﺎﺷﯽ می‏کند، ﮐﻪ هر ﻓﺮدی که زﯾﺒﺎﯾﯽ را درک می‏کند، ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧﺪ آن‏ها را ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﻨﺪ. و همچنین به این ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮد ﮐﻪ ﺑﻪ دﻻیل توضیح‏ناپذیری، ﻃﺒﯿﻌﺖِ ﺑﺎﻻی اﯾﻦ اﻗﯿﺎﻧﻮس در مورد ﻃﻠﻮع ﺧﻮرﺷﯿﺪ از خود خساستی ﻏﯿﺮﻋﺎدی نشان می‏دهد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است