
معرفی کتاب: رنج و سکوت؛ داستانی واقعی از قتل و خاطره
کتابِ «رنج و سکوت؛ داستانی واقعی از قتل و خاطره» نوشتهی پاتریک رادن کیف یکی از برجستهترین آثار روزنامهنگاری روایی در دهههای اخیر به شمار میآید. این کتاب، بهسرعت مورد توجه جهانی قرار گرفت و جوایز مهمی ازجمله جایزهی «نشنال بوک کریتیکز سیرکل» را دریافت کرد. آنچه این کتاب را به اثری ماندگار بدل کرده، ترکیب بینقص روایتگری داستانی با تحقیق تاریخی و روزنامهنگارانه است؛ کیف توانسته با مهارت خیرهکنندهای داستان جنایات سیاسی و خشونتهای خونین ایرلند شمالی را بازگو کند و همزمان از چشماندازی انسانی به رنج، سکوت و خاطرهی قربانیان بپردازد.
کتاب از همان ابتدا با صحنهای تکاندهنده آغاز میشود: ناپدید شدن جین مککانویل، مادر بیوهی ده فرزند در بلفاست، در سال 1972. این واقعهی هولناک که در دل یکی از خونینترین سالهای «درگیریهای ایرلند شمالی» رخ داد، نقطهی شروع روایتی است که کیف با وسواس و دقتی مثالزدنی در سراسر کتاب دنبال میکند. مک کانویل که از سوی ارتش جمهوریخواه ایرلند به خیانت متهم شده بود، بهدست نیروهای شبهنظامی ربوده و سپس بیرحمانه کشته شد. جسد او تا سالها پیدا نشد و این سکوت طولانی، به نماد تلخی از سرنوشت بسیاری از قربانیان گمنام در آن دوران بدل شد.
پاتریک رادن کیف
کیف با انتخاب این ماجرا، راهی برای ورود به قلب بحران ایرلند شمالی پیدا میکند. او داستان قتل مک کانویل را نه بهعنوان روایتی منفرد، بلکه بهعنوان نمونهای از صدها مورد خشونت، خیانت و سکوت در طول درگیریها بررسی میکند. درواقع، عنوان کتاب نیز به همین موضوع اشاره دارد: «سکوت» عبارتی بود که در فرهنگ عمومی ایرلند شمالی جا افتاده بود؛ مردم میدانستند که پرسیدن، شهادت دادن یا حتی اظهار نظر میتواند به قیمت جانشان تمام شود. سکوت به استراتژی بقا بدل شده بود.
یکی از نقاط قوت کتاب، شخصیتپردازیهای عمیق و چندلایهی کیف است. او با تکیه بر تحقیقات گسترده، مصاحبهها و اسناد محرمانه، پرترههایی دقیق از چهرههای مهم این دوره ترسیم میکند. در میان آنها، نامهایی همچون برندان هیوز و دولورس پرایس اهمیت ویژهای دارند. هیوز یکی از فرماندهان کلیدی IRA بود که بعدها در مصاحبههایی جنجالی پرده از اسرار خونین سازمان برداشت. دولورس پرایس، یکی از اعضای سرسخت و کاریزماتیک گروه، در عملیاتهای مرگباری شرکت داشت و بعدها درگیر بحرانهای روانی و تناقضهای اخلاقی شد. کیف با مهارت داستانی، زندگی این افراد را در کنار روایت تاریخی قرار میدهد تا نشان دهد چگونه ایدئولوژی و مبارزه سیاسی، زندگی شخصی، عاطفی و روانی انسانها را در هم میشکند.
ساختار کتاب همچون یک رمان جنایی پیچیده است، اما تفاوت اساسی در اینجاست که همهی وقایع براساس واقعیتهای تاریخی استوارند. کیف بهعنوان روزنامهنگاری دقیق، از دادهها و مدارک به شکلی بهره میبرد که خواننده نهتنها اطلاعات تاریخی کسب میکند، بلکه بهشدت درگیر هیجان روایی میشود. ریتم روایت به گونهای است که تعلیق، راز و کشف تدریجی حقیقت، خواننده را وادار به ادامهی مطالعه میکند.
در سطحی عمیقتر، «رنج و سکوت» کتابی دربارهی حافظه و فراموشی جمعی است. ایرلند شمالی پس از امضای توافق در 1998 رسماً وارد دورهی صلح شد، اما زخمهای دوران جنگ همچنان باقی ماندند. بسیاری از خانوادهها هرگز از سرنوشت عزیزان خود آگاه نشدند و بسیاری از جنایتکاران بدون محاکمهی آزادانه زندگی کردند. کیف نشان میدهد که چگونه سکوت و انکار به بخشی از سیاست رسمی و غیررسمی جامعه بدل شد؛ سکوتی که هم قربانیان را در رنج نگه داشت و هم جلوی مواجههی صادقانه با گذشته را گرفت.
زبان نویسنده بهطرز شگفتانگیزی ادبی و روایی است. او صرفاً گزارش نمیدهد، بلکه مینویسد؛ با جملاتی پرکشش، توصیفهایی شاعرانه و فضاسازیهایی که یادآور بهترین رمانهای تاریخی است. درعینحال از دقت روزنامهنگارانهاش چیزی کم نمیکند. این ترکیب باعث میشود که کتاب، هم برای علاقهمندان به تاریخ سیاسی حذاب باشد و هم برای دوستداران ادبیات داستانی.
کتاب همچنین پرسشهای اخلاقی مهمی مطرح میکند: آیا خشونت در مسیر آزادی توجیهپذیر است؟ آیا سکوت برای حفظ جان و امنیت، خیانت محسوب میشود؟ آیا صلح بدون حقیقت و عدالت واقعی، صلحی پایدار خواهد بود؟ این پرسشها نهتنها به ایرلند شماری مربوطاند، بلکه به بسیاری از جوامع پس از جنگ و درگیری نیز ارتباط دارند. ازاینجهت، کتاب کیف صرفاً اثری دربارهی تاریخ محلی نیست، بلکه تأملی جهانی دربارهی خشونت سیاسی و حافظهی جمعی است.
قسمتی از کتاب رنج و سکوت؛ داستانی واقعی از قتل و خاطره:
توماس والیدی یکی از زندانیان لانگکش بود. او در آنجا وظیفهی مستخدمی نیز داشت. کارش این بود که سوار ماشین باری زباله شود و آشغالها را از گوشه و کنار زندان جمع کند و در ماشین بار بزند. زندگی در زندان خلاصه میشد در تکرار کشندهی روزمرگیها و کار والیدی هم جدای از این قاعده نبود: چرخیدن، جمعکردن زباله و انداختن پشت ماشین باری. والیدی گاهی علاوهبر آشغالهای معمولی، تشکی کهنه و چرک و خراب پیدا میکرد. زندانیها این چیزها را کنار آشغالها، بیرون از اتاقکهای نیمدایرهی محصور در سیمهای خاردار محل اقامت خود میگذاشتند. صبح روز شنبهای در ماه دسامبر 1973 ماشین باری بیرون یکی از سلولها توقف کرد. تشکی لولهشده جلوی سلول بود. وقتی والیدی رفت تا تشک را بردارد، سنگینتر از چیزی بود که انتظار داشت؛ اما دستانش را دورش حلقه کرد و بهسختی آن را کف ماشین انداخت. البته والیدی به سنگینی تشک شک نکرد؛ زیرا خوب میدانست یک نفر خود را مثل سوسیس در نان ساندویچی درون آن مخفی کرده که کسی نبود جز برندن هیوز.
هیوز بعد از دستگیری صادقانه گفته بود قصد فرار دارد. سیوشش ساعت بعد از رسیدن به لانگکش در تابستان گذشته، به همراه افراد گروهش بنا کرد به نقشهکشیدن تا بهترین راه فرار را پیدا کند. گری آدامز با توجه به اهمیت عملیات در این مرحله از درگیری و نقش مؤثر هیوز در رهبری چنین عملیاتی، پیشنهاد داد هیوز قبل از او فرار کند؛ اما فقط دو نفر تا آن روز توانسته بودند از لانگکش بگریزند؛ زیرا دورتادور ساختمان با سیمهای خاردار و سربازان محاصره شده بود. البته هیچکدام از آن دو نفر هم از این طریق فرار نکرده بودند. یکیشان، فرانسی مکگیگان، دوست دوران کودکی دلورس پرایس بود، همان «مرد کلاهپوش» که در ساختمان مخفی ارتش شکنجه شده بود. روزی در فوریه 1972، مکگیگان ردای مشکی عاریهای پوشید و خود را میان تعدادی کشیش که برای بازدید آمده بودند جا کرد و مستقیماً از در جلویی خارج شد. هجده ماه بعد، مردی دیگر به نام جان فرانسیس گرین، با استفاده از همین ترفند موفق به فرار شد. (برادرِ گرین که واقعاً کشیش بود، برای بازدید از زندان آمده بود و آنها لباسهایشان را با هم عوض کرده بودند.)