شمس تبریزی؛ خورشید پنهان عرفان ایرانی

5 روز پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


امروز 7 مهرماه، روز بزرگداشت شمس تبریزی است. شمس‌الدین محمد بن علی بن ملک‌داد تبریزی، که در تاریخ و ادبیات فارسی بیشتر با نام شمس تبریزی شناخته می‌شود، یکی از اسرارآمیزترین چهره‌های عرفان ایرانی و اسلامی است. او نه‌تنها به‌دلیل شخصیت خاص و رفتارهای غیرمتعارفش شهرت یافته، بلکه بیش از هر چیز به واسطه دیدار و ارتباط عمیقش با مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، شاعر بزرگ ایرانی، در تاریخ ماندگار شده است. اگر مولانا امروز به‌عنوان یکی از ستون‌های اصلی ادبیات عرفانی جهان شناخته می‌شود، بی‌تردید بخش بزرگی از این عظمت و تحول روحی را باید مدیون شمس دانست.
شمس در سال 582 هجری قمری در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش، علی بن ملک داد، از اهالی متدین و صاحب‌نام تبریز بود. از همان کودکی، نشانه‌های غیرعادی در روحیه‌ی شمس آشکار بود؛ او روحی بی‌قرار و پرسشگر داشت و چندان به آداب متعارف مذهبی و اجتماعی زمانه پایبند نبود. برخلاف بسیاری از عارفان، شمس از همان آغاز زندگی بیشتر در پی تجربه‌های عمیق درونی بود تا ظاهر مناسک و عبادات.
در منابع آمده است که او از همان جوانی تمایل به عزلت و سفر داشت و در پی یافتن استادان بزرگ، شهرهای مختلف ایران و شام را می‌گشت. برخی مورخان نوشته‌اند که او مدتی در خدمت شیخ ابوبکر سله‌دوز تبریزی بوده و از او علوم ظاهری و باطنی آموخته است؛ اما روح بی‌قرار شمس او را از ماندن در یک‌جا باز می‌داشت.
شمس تبریزی برخلاف بسیاری از صوفیان و عارفان هم‌عصرش، به‌شدت مخالف ریا، تظاهر و وابستگی به شهرت و مقام بود. او صوفیان خانقاه‌نشین را اهل ظاهر می‌دانست و آنان را به‌دلیل دل‌بستگی به جایگاه اجتماعی و احترام مردم سرزنش می‌کرد. شمس، حقیقت عرفان را نه در ظواهر شریعت و نه در آداب خشک خانقاه می‌دید، بلکه در تجربه ناب عشق الهی و فنا در ذات حق جست‌وجو می‌کرد.

 

شمس تبریزی


وی شخصیتی تندخو، صریح‌اللهجه و گاه خشونت‌آمیز داشت. روایت‌ها می‌گویند که او در مناظره‌ها با عالمان و عارفان دیگر بی‌پروا سخن می‌گفت و همین ویژگی باعث شد بسیاری از او فاصله بگیرند؛ اما در پشت این تندی و صراحت، روحی عمیق و عاشقانه نهفته بود که فقط اندکی از افراد توانستند آن را درک کنند.
شمس بیشتر عمر خود را در سفر گذراند. او از تبریز به بغداد، دمشق، حلب و شهرهای دیگر رفت و در جست‌وجوی کسی بود که بتواند حقیقت درونی‌اش را بپذیرد و با او هم‌صحبت شود. خود شمس در مقالات شمس اشاره می‌کند که در پی همدمی شایسته می‌گشته است، کسی که ظرفیت دریافت اسرار و معانی والای او را داشته باشد.
این جست‌وجوی طولانی سرانجام او را به قونیه رساند؛ شهری که در آن مولانا، فقیه و خطیب مشهور زمان زندگی می‌کرد. دیدار این دو، نقطه‌عطفی در تاریخ عرفان و ادبیات فارسی شد.
سال 642 هجری قمری، روزی که شمس تبریزی به قونیه رسید، آغازگر تحولی شگرف در زندگی مولانا بود. مولانا در آن زمان شخصیتی شناخته‌شده، فقیهی بزرگ و معلمی پرآوازه بود که شاگردان بسیاری پیرامونش گرد آمده بودند. او بیشتر به تدریس علوم دینی و وعظ مشغول بود و چندان به شعر و سماع نمی‌پرداخت.
روایت مشهور چنین است که شمس در اولین دیدار از مولانا پرسید: «ای مولانا، بایزید بسطامی گفت: سبحانی ما اعظم شانی! و پیامبر اسلام گفت: ما عرفناک حق معرفتک. کدام‌یک بزرگ‌تر است؟» این پرسش مولانا را بهت‌زده کرد و گفت‌وگوی میان آن دو آغاز شد. از همان لحظه، مولانا دگرگون شد و رابطه‌ای عمیق و عاشقانه میان او و شمس شکل گرفت.
شمس، مولانا را از پوسته‌ی فقه و ظاهرگرایی بیرون آورد و به دریای عشق و عرفان کشاند. مولانا که تا پیش از آن بیشتر فقیه و خطیب بود، با آشنایی با شمس به شاعر و عارفی شوریده‌حال بدل شد. دیوان غزلیات شمس، که یکی از بزرگ‌ترین آثار شعر فارسی است، محصول همین ارتباط است.

 

آرامگاه شمس تبریزی


مولانا در اشعارش بارها و بارها از شمس با القاب «خورشید حقیقت»، «کعبه جان» و «روح الهی» یاد می‌کند. غیبت شمس نیز سبب شد مولانا غزل‌هایی آتشین و سرشار از شوق و فراق بسراید. در حقیقت، شمس تبریزی نه فقط همدم روحی مولانا بود، بلکه آینه‌ای شد که مولانا در آن خودِ حقیقی‌اش را شناخت.
سرنوشت شمس همچنان در هاله‌ای از ابهام است. برخی منابع می‌گویند که او پس از مدتی اقامت در قونیه، به‌دلیل مخالفت اطرافیان مولانا و شاگردانش، ناچار شد قونیه را ترک کند. او به دمشق رفت و مدتی در آنجا ماند. بار دیگر به قونیه بازگشت، اما مخالفت‌ها شدت یافت.
برخی معتقدند که شمس به قتل رسید؛ حتی روایت‌هایی وجود دارد که پسر مولانا، علاءالدین، در این ماجرا نقش داشته است. گروهی دیگر بر این باورند که شمس دوباره قونیه را ترک کرده و تا پایان عمر در دمشق زیسته است. در هر حال، از حدود سال 645 هجری قمری دیگر خبری قطعی از او در دست نیست.
امروزه آرامگاه منسوب به شمس تبریزی در شهر خوی در آذربایجان غربی قرار دارد و برخی آن را مدفن اصلی او می‌دانند.
از شمس تبریزی اثری مکتوب به نام مقالات شمس باقی مانده است. این کتاب مجموعه سخنان و اندیشه‌های اوست که به‌دست شاگردان و نزدیکانش گردآوری شده. مقالات شمس نه نظم دارد و نه انسجام یک اثر علمی، اما در آن روح سرکش و حقیقت‌جوی او به روشنی نمایان است.
در این اثر، شمس با صراحت از صوفیان ریاکار انتقاد می‌کند، از عشق به‌عنوان یگانه راه شناخت خدا سخن می‌گوید و بارها به مولانا اشاره می‌کند. مطالعه‌ی مقالات شمس نشان می‌دهد که او عارفی بی‌پروا و بی‌تکلف بود که حقیقت را بر هر چیز مقدم می‌دانست.

 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید