
بیوگرافی: خوان گومس خورادو
خوان گومس خورادو، نویسنده، روزنامهنگار و چهرهی رسانهای اسپانیایی، از آن دسته افرادی است که داستان زندگیاش به اندازهی رمانهایی که نوشته پرکشش و پرحادثه است. او در شانزدهم دسامبر 1977 در مادرید، قلب فرهنگی و سیاسی اسپانیا به دنیا آمد. از همان لحظههای نخست زندگی، سرنوشت تصمیم گرفت مسیرش با فرازوفرودهای عجیب گره بخورد. خوان، برخلاف بسیاری از همنسلانش، دوران کودکی آرامی نداشت. در همان روزهای اول تولد، در بیمارستان رها شد و تنها شانس بزرگش این بود که خانوادهای مهربان او را به فرزندی پذیرفتند. خودش بعدها بارها گفته که این تجربه هرچند در کودکیاش قابل درک نبود، اما بعدها تبدیل به منبعی از انگیزه و نگاه متفاوتش به جهان شد. داشتن خانوادهای که با انتخاب آگاهانه او را پذیرفته بودند، باعث شد همیشه نسبت به روابط انسانی، اعتماد، وفاداری و مفهوم «انتخاب» نگاهی حساس و عمیق داشته باشد.
او دوران کودکی را در مادرید گذراند، جایی که تنوع فرهنگی و تاریخی شهر تأثیر زیادی بر ذهن خلاقش گذاشت. از همان سالهای دبستان، علاقهاش به قصه و ماجراجویی در قالب خواندن کتابهای کلاسیک و رمانهای پرحادثه خودش را نشان داد. کتابخانهی کوچک خانه و بعد کتابخانهی مدرسه، پناهگاههایی بودند که ساعتها در آنها غرق داستان میشد. خوان جوان بعدها اعتراف کرد که در نوجوانی آثار نویسندگانی مثل الکساندر دوما، ژول ورن، آرتور کانن دویل و آگوستین بلاسکو تأثیر زیادی بر تخیلش داشتند و اولین جرقههای نویسندگی را در ذهنش روشن کردند.
خوان گومس خورادو
با ورود به دانشگاه، مسیر حرفهایاش کمکم شکل گرفت. او رشتهی علوم اطلاعات را در دانشگاه CEU سانپابلو انتخاب کرد؛ رشتهای که ترکیبی از روزنامهنگاری، رسانه و ارتباطات بود و به او فرصت میداد هم در حوزهی نوشتار و هم رسانههای دیداری و شنیداری فعالیت کند. سالهای دانشگاه برای خوان پر از تجربههای تازه بود: نوشتن گزارش برای مجلات دانشجویی، همکاری با رادیو دانشگاه و حتی تولید برنامههای کوچک مستند. همین سالها بود که فهمید جذابیت روایت، چه در قالب خبر و چه داستان، همیشه در ترکیب واقعیت با خلاقیت نهفته است.
پس از فارغالتحصیلی، خوان مستقیماً وارد دنیای رسانه شد. او برای چند شبکهی بزرگ رادیویی کار کرد و حتی مدتی در تلویزیون ملی اسپانیا (TVE) و کانال پلاس فعالیت کرد. تجربههای او در این رسانهها، بهویژه در پوشش اخبار و تهیه گزارشهای میدانی، مهارتش را در مشاهدهی دقیق و روایتگری تیزتر کرد. او یاد گرفت که چطور باید ضربآهنگ روایت را تنظیم کند تا مخاطب از ابتدا تا پایان همراه بماند؛ مهارتی که بعدها در رمانهایش به کار بست.
اما ورودش به دنیای ادبیات داستانی، نقطهعطف واقعی زندگی حرفهایاش بود. در سال 2006، نخستین رمانش با عنوان «جاسوس خدا» منتشر شد. این کتاب، یک تریلر پرتنش با محوریت توطئهای در واتیکان و قتلهای زنجیرهای کشیشان، توانست توجه خوانندگان را جلب کند. سبک پرشتاب، توصیفهای سینمایی و شخصیتپردازی زنده، باعث شد کتاب خیلی زود به فهرست پرفروشها راه پیدا کند و به چندین زبان ترجمه شود. خوان با همین اثر نشان داد که میتواند در ژانر تریلر حرفهای تازهای بزند و جهانی را خلق کند که مرز میان واقعیت و داستان در آن باریک و مبهم است.
یک سال بعد، رمان «قرارداد با خدا» را منتشر کرد؛ داستانی که باز هم ترکیبی از راز، تاریخ و اکشن بود. اینبار نیز مخاطبان با شوق سراغش رفتند و نقدها مثبت بود.
خوان گومس خورادو
چند اثر بعدی این نویسنده نیز آثار موفقی بودند اما اوج شهرت بینالمللی خوان گومس خورادو با خلق شخصیت آنتونیا اسکات در سهگانهی مشهورش رقم خورد. نخستین کتاب این مجموعه، «ملکه سرخ» در سال 2018 منتشر شد. آنتونیا اسکات، زنی باهوش و مرموز که حاضر نیست خودش را پلیس یا کارآگاه بنامد، وارد پروندههایی پیچیده و پرخطر میشود. شخصیت او و همکارش، جان گوتیه، ترکیبی جذاب از هوش، طنز و شکنندگی انسانی را به خوانندگان ارائه میکرد. این کتاب با استقبال بینظیری مواجه شد و میلیونها نسخه از آن فروش رفت. دنبالههای آن با عنوان «گرگ سیاه» در 2019 و «شاه سفید» در 2020 منتشر شدند و هر سه در صدر فهرست پرفروشهای اسپانیا و بسیاری از کشورهای دیگر قرار گرفتند. این مجموعه به بیش از 40 زبان ترجمه شد و خوان را در ردیف نویسندگان پرفروش جهان قرار داد.
خوان گومس خورادو علاوهبر رمانهای بزرگسال، علاقهی ویژهای به نوشتن برای کودکان و نوجوانان نشان داد. او به همراه همسرش، باربارا مونتس ـ که خودش نویسنده و روانشناس است ـ مجموعههایی مانند الکس کولت، آماندا بلک و رکسکاتادورس را خلق کرد. این آثار، با داستانهای ماجراجویانه و آموزنده، توانستند نسل جوانتری از خوانندگان را جذب کنند و نشان دهند که خوان در خلق جهانهای داستانی برای گروههای سنی مختلف مهارت دارد.
سبک نوشتاری این نویسنده همیشه از سوی منتقدان سینمایی توصیف شده است. او به جای روایت کند و توصیفهای طولانی، ترجیح میدهد صحنهها را طوری بسازد که مثل فیلم در ذهن خواننده حرکت کنند. استفاده از دیالوگهای زنده، برشهای کوتاه روایی و تغییر سریع زاویه دید، باعث میشود ریتم آثارش تند و هیجانانگیز باشد. خود او گفته که هنگام نوشتن، موسیقی متن فیلم ـ بهخصوص آثار هانس زیمر ـ گوش میدهد تا فضای داستان را در ذهنش بسازد.
قسمتی از کتاب ملکهی سرخ نوشتهی خوان گومس خورادو:
ابتدا کارلا خیال میکند صدایی که شنیده همانی است که در سرش میپیچد. صدایی که وجود ندارد. صدایی که شبیه مادرش است، اما امکان ندارد، چون مادرش یازده ماه پیش فوت کرد. بعد میشنود: «آهای! کسی اینجا هست؟»
صدای گنگی است از آن طرف دیوار.
اومدن! اومدن دنبالم!
قلبش به تپش میافتد و آدرنالین وجودش را فرا میگیرد. بالاخره آمدند. میدانست باید دندان روی جگر بگذارد. دیر یا زود داشت اما سوختوسوز نداشت. به سمت دیوار میخزد و شروع میکند به کوبیدنش.
«آره، من اینجام! کمک کنین، کمکم کنین، خواهش میکنم!»
از آن طرف، سکوت است. سکوت سنگین.
کارلا دست بر نمیدارد. «آهای! صدام رو میشنوین؟»
آن دیگری جواب میدهد: «پس تو رو هم گرفته.» صدای ملایم زنی با لهجهی مادریدی و لحنی غمزده است.
امید و هیجان کارلا به ناامیدی تبدیل میشود. طرف نجاتدهندهاش نیست، قربانی دیگر است. دلش میخواهد گریه کند، اما هرطورشده جلوی خودش را میگیرد.
میپرسد: «اسمت چیه؟»
«راستش... نمیدونم بهت بگم یا نه.»
«چطور مگه؟»
«آخه نمیدونم کی هستی.»
ترس از صدای زن میبارد. عجیب است، اما این وضعیت نهتنها کارلا را وحشتزدهتر نمیکند، که دل و جرئت به او میدهد.
«اسم من کارلاست.» میخواهد فامیلش را هم بگوید، اما جلوی خودش را میگیرد.