بلاتکلیف/ سفرنامه‌ای در جنگ

1 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


سفرنامه‌ی «بلاتکلیف» نوشته‌ی منصور ضابطیان را نشر مون به چاپ رسانده است. این شاید خاص‌ترین و درعین‌حال عجیب‌ترین تجربه‌ی سفرنامه‌نویسی در میان آثارِ تاکنون چاپ‌شده‌ی این نویسنده باشد.
خودش می‌گوید: این متفاوت‌ترین گزارشی است که از سفرهایم می‌نویسم. گزارشی از یک سفر تمام‌شده اما ناتمام. گزارشی که در آن خبری از تاریخ و جغرافیا و مسائل اجتماعیِ شهری که به آن سفر کرده‌ام نیست، بلکه بیشتر به چگونگی بازگشت از آن شهر مربوط می‌شود. 
دو سالی می‌شود که در کنار سفرهای شخصی و سفرهایی که برای نوشتن کتاب‌هایم می‌روم، سفرهای گروهی را هم ترتیب می‌دهم که در آن عمدتاً افراد جست‌وجوگری شرکت می‌کنند که می‌خواهند با جهان من در سفر بیشتر آشنا شوند و شکل دیگری از سفر را تجربه کنند که بیشتر به پرسه‌زنی در شهرها و زندگی در آن شهر ـ آن‌چنان‌که محلی‌ها زندگی می‌کنند ـ می‌پردازد.
یکی از مقصدهای همیشگی این سفرها استانبول است. شهری که من آن را بسیار دوست دارم و چند سال پیش کتاب «استانبولی» را درباره‌ی تجربه‌ی سفرم به این شهر نوشته‌ام.
در سفرهای گروهی بیشتر روی مشارکت تجربه با دیگران متمرکز می‌شوم و تا امروز هیچ‌وقت روایتی از این نوع سفرها را ارائه نداده‌ام؛ اما این کتاب، روایت یکی از این سفرهاست. سفری که تا آخرین لحظات، یک سفر موفق و طبق برنامه بود اما ناگهان همه‌چیز دگرگون شد و تجربه‌ای متفاوت را در مجموعه تجربه‌های زندگی من رقم زد.

 

منصور ضابطیان


سفر، یک برنامه‌ی چهار شب و پنج روزه در شهر استانبول بود، از تاریخ بیستم تا بیست‌وچهارم خرداد 1404. تا شامگاه بیست‌وسوم خرداد ماه، همه‌چیز به‌خوبی و طبق برنامه پیش رفت. من داشتم خودم را برای روز آخر سفر و پرواز فردا صبح گروه به تهران آماده می‌کردم که ناگهان... اسرائیل به ایران حمله کرد و جنگی آغاز شد که بعد از دوازده روز با خسارات فراوان دو طرف به پایان رسید و به جنگ دوازده روزه معروف شد.
ما پس از چند روز تجربه‌ی دل‌انگیز با شرایطی خاص مواجه شدیم میان ماندن و رفتن و این کتابِ کوچک، گزارشی ا‌ست از آن روزهای ترانه و اندوه، روزهای تردید و بلاتکلیفی و روزهای پیامک و دلهره.
این کتاب کوچک، حاصل نگاهی‌ است نگران که گرچه پای نویسنده‌اش در جنگ نیست اما دلش در جنگ است و مسیرش رو به آن. این کتاب، شاید مثل دیگر کتاب‌های من سرشار از لحظه‌های سرخوشانه و طنز نباشد اما سندی ا‌ست از دوران خودش که در کمترین فاصله از تجربه‌ی اصلی نوشته شده. نوشتن کتاب را درست زمانی آغاز کردم که تهران آماج سخت‌ترین حملات اسرائیل شده بود و درحالی‌که مشغول نوشتن بودم، مجبور بودم دست از کار بکشم و بین دو دیوار خانه پناه بگیرم. پایان نوشتن کتاب هم در شرایطی رقم خورد که علیرغم آتش‌بس هنوز سایه‌ی نگرانی از نقض آن و ازسرگیری جنگ ادامه دارد.  

بلاتکلیف (سفرنامه ای در جنگ)

بلاتکلیف (سفرنامه ای در جنگ)

مون
افزودن به سبد خرید 150,000 تومان

قسمتی از کتاب بلاتکلیف نوشته‌ی منصور ضابطیان:
ده دقیقه‌ای پیاده رفته‌ایم که به کلیسای Saint Spirit می‌رسیم. کلیسا درِ کوچکی دارد که معمولاً کسی متوجه آن نمی‌شود. قبلاً دوباری در همین مسیر در سفرهای قبل وارد حیاط کلیسا شده‌ام و چرخ زده‌ام اما سعی می‌کنم طوری وانمود کنم که انگار کلیسا را اتفاقی کشف کرده‌ام و از دیدن آن هیجان‌زده می‌شوم و به بچه‌ها پیشنهاد می‌دهم که برویم داخل حیاط کلیسا را ببینیم. راستش این یک حقه است که باعث می‌شود بچه‌ها بدانند همیشه باید منتظر کشف چیزهای جدید باشند، حتی اگر بارها از یک مسیر عبور کرده باشند!
حیاط کلیسا دنج و خوش‌انرژی است. یک طرف یک درخت نارون بزرگ، شبیه درخت‌های توی نقاشی‌ها جا خوش کرده و یک طرف دیگر هم مجسمه‌ای بزرگ ا‌ست از پاپ بندیکت پانزدهم که با صلیبی در دست چشم دوخته است به افق‌های دور. 
خانم مسنی که حتماً بالای هشتاد سال سن دارد هم توی صحن کلیساست. با موهای سفید که معلوم است چند ماه پیش رنگ شده بوده، پوشیده در دامنی گلدار و بلوزی آبی‌رنگ.
درست نمی‌فهمم که پیرزن برای زیارت آمده بود یا بعد از خرید خرت‌وپرت‌هایی که در کیسه همراهش بود، آمده بود تا روی نیمکت کلیسا کمی خستگی درکند. همراه گروه ما در حیاط یکی دو توریست داشتند عکاسی می‌کردند و یک پسرک سیزده چهارده ساله و دخترک ده دوازده ساله‌ای که به نظر می‌رسید خواهرش باشد، هم وارد شدند. آن‌ها به‌ظاهر فروشندگان دوره‌گردی بودند که دو سه بسته دستمال کاغذی جیبی در دست داشتند و می‌خواستند آن‌ها را به ما بفروشند. ظاهرشان ترک نبود، عرب بود. بازماندگان جنگ سوریه که آواره‌ی ترکیه شده‌اند و بعضی‌هایشان خودشان را تا استانبول کشانده‌اند. حالا صحنه این‌طوری است:

 


من پای مجسمه ایستاده‌ام و دارم درباره‌ی کلیسا چیزهایی می‌گویم و پسرک و دخترک هم دوروبر من و لابه‌لای بچه‌های گروه می‌چرخند.
خانم مسن که روی نیمکت نشسته است به لیلا اشاره می‌کند که پیش او برود و چیزی در گوش او می‌گوید. به ظاهرش نمی‌خورد که انگلیسی بداند اما خوشبختانه می‌تواند منظورش را به او بفهماند. لیلا صحبت‌های مرا قطع می‌کند و می‌گوید: «دوستان این خانم گفت که این بچه‌ها جیب‌بر هستن، مراقب باشین!»
پسرک و دخترک با آنکه حتماً فارسی نمی‌دانند اما از عکس‌العمل تک‌تک ما متوجه می‌شوند که اتفاقی افتاده. همه کیف‌ها و جیب‌هایمان را دودستی می‌چسبیم و آن‌ها کمی از ما دور می‌شوند. اما ظاهراً باهوش‌تر از آن هستند که نفهمند باعث‌وبانی این اتفاق، خانم سپیدموی روی نیمکت بوده است. نگاه خشم‌آلودشان به او می‌تواند آغازگر هر فاجعه‌ای باشد.

بلاتکلیف در 88 صفحه‌ی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌‌ها شده است.    

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط