از دریچه تاریخ ایران؛ شخصیتهای تاثیرگذار در تاریخ ایران- غلامرضا تختی
«من فقط برای این قهرمان شده بودم که عدهای از هموطنانم جشن بگیرند و شادی کنند وگرنه من چه فرقی کردم؟ همان رضایی بودم که در ساعت دو بعدازظهر مثل حیوانات سیرک، به باشگاه میرفتم. اما نه، تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمیشمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش میکشیدم از وجودم رخت بربسته بود.»
تختی پس از کسب مدال طلای المپیک ملبورن
در شهریورماه سال 1309 در محلهی خانیآباد تهران، پس از دو دختر و دو پسر، فرزندی متولد شد که او را غلامرضا نامیدند. پسری که سالها بعد تبدیل به پهلوانی نامدار شد: «جهانپهلوان تختی». او در شرایطی بالید که وضعیت اقتصادی خانواده رو به وخامت میرفت و در کودکی آنقدر کمجنبوجوش و آرام بود که در محل و گاه حتی در خانواده «غلام تنبله» صدایش میکردند. شاید هیچکس در آن زمان گمان نمیکرد که این پسر به کشتیگیری محبوب و مشهور مبدل شود که حتی پس از مرگ نیز در یادها زنده بماند.
ارباب رجب، پدر غلامرضا، در روزگار کودکی او و پیش از پاگذاشتن پسرش به مدرسه دچار اختلال حواس شد و مشکلات ناشی از این بیماری بر روحیه و شخصیت غلامرضا بیتاثیر نبود. اما بیماری پدر مانع از این نشد که صغری خانم، مادرش، نسبت به او بیتفاوت باشد و ازآنجاکه تنها راه نجات پسرش را از شرایط نابهسامان محلهی زندگیشان در مدرسهرفتن و درسخواندن میدید، او را راهی مدرسه کرد، هرچند که غلامرضا علاقهی چندانی به درسخواندن نداشت و بعد از تعطیلی مدرسه با گروهی از پسران راهی زورخانه میشد. تماشای این ورزش و دیدن بدنهای ورزیدهی ورزشکاران، پسر را از خود بیخود میکرد و شاید این نقطهی عطفی بود برای رویآوردنش به کشتی. کمی بعد به پیشنهاد تختی که دیگر یک نوجوان بود و با همراهی بچههای محلهی خانیآباد زورخانهای در منزلی خرابه برپا شد تا آرزوی غلامرضا برای تکرار هیبتی که از ورزشکاران و مرشد میدید، این بار برای خودش برآورده شود.
غلامرضا مجبور شد بهخاطر مشکلات اقتصادی خانواده از تحصیل دست بکشد و به کار مشغول شود؛ کارکردن در نجاری و نانوایی از تجربیاتی است که او داشته. اینکه چطور پای تختی به باشگاه کشتی باز شد چندان مشخص نیست. اما بههرحال یا بهواسطهی برادرش یا پسر اوستای نجارش و یا هر اتفاق دیگری، او به باشگاه کشتی وارد میشود؛ هرچند در ابتدا هیچ توفیقی در این راه به دست نمیآورد و شکستهای پیدرپیاش او را خجالتزده میکند -اگرچه در همین دوران ضیاء میرقوامی را که بازوبند پهلوانی کشور به دستش بسته شده شکست میدهد و همین باعث میشود تا میرقوامی ورزش را ترک کند و البته تختی بسیار از این مسئله ناراحت شود-. بنابراین تصمیم به ترک تهران میگیرد و در مسجدسلیمان به استخدام شرکت نفت در میآید. در مدت یک سالی که غلامرضا در مسجدسلیمان حضور دارد تنها فرصت تمرینات بدنسازی برای حفظ فرم بدن، مرور خبرهای مربوط به کشتی و مقایسهی کشتیگیران با یکدیگر را پیدا میکند و بعد از یک سال از کار استعفا داده و راهی تهران میشود.
با بازگشت از مسجدسلیمان، غلامرضا چارهای جز رفتن به سربازی نمیبیند (سال 1328) و اینجاست که بخت با او همراهی میکند تا بالادستیهایش در خدمت از دوستداران کشتیگیران جوان باشند و به او فرصت تمرین بدهند. در سال 1330 مسابقات کشوری برگزار میشود و او در وزن 74 کیلوگرم به قهرمانی میرسد. این موفقیت او را به تمرین بیشتر ترغیب میکند. احمد وفادار نیز بهعنوان الگویی برای او، انگیزه تختی را برای تلاش بیشتر بالا میبرد. در همین سال است که در وزن 79 کیلوگرم به عضویت تیم ملی در میآید.
اولین حضور غلامرضا در عرصهی جهانی، حضور در مسابقات جهانی 1951 هلسینکی در وزن 79 کیلوگرم و دستیابی به مدال نقره است. در المپیک هلسینکی (1952) او نخستین مدال المپیک خود را کسب میکند و به مقام دوم دست مییابد. در این دوره تیم ملی کشتی ایران با دو نقره و دو برنز پس از ترکیه و سوئد به مقام سوم جهان دست پیدا میکند و این باعث اقبال عمومی مردم که پیش از آن وزنهبرداری ورزش اولشان بود، بهسوی کشتی میشود.
پس از این نقره، تختی در مسابقات جهانی توکیو (1954) در ردهی چهارم قرار گرفت، اما نتوانست در مسابقات جهانی ترکیه در همین سال امتیازی برای ایران کسب کند. در مسابقات جهانی ورشو (1955) مقام دوم را به دست آورد و در نهایت برای نخستین بار در المپیک ملبورن (1335/1956) توانست مدال طلا را از آن خود کند.
طلای آسیایی توکیو (1958)، نقرهی مسابقات جهانی صوفیه (1958)، طلای مسابقات جهانی تهران (1959)، نقره المپیک رم (1960)، مدال طلای مسابقات جهانی یوکوهاما ژاپن (1961) و مدال نقره مسابقات تولیدو آمریکا (1962) از دیگر افتخارات تختی است. او که در المپیک رم بهعنوان پرچمدار کاروان ایران انتخاب شده بود، تصمیم گرفت این جایگاه را به نخستین مدالآور المپیک برای ایران، جعفر سلماسی، ببخشد و این کار آنچنان سلماسی را خوشحال کرد که اشک شوق در چشمانش حلقه زد. او پس از این دیگری مدالی در کشتی آزاد به دست نمیآورد.
تختی در سال 1345 در سن 36سالگی با خانم شهلا توکلی که در آن زمان 20 سال سن داشت ازدواج کرد. شهلا و خانوادهاش از نظر میزان تحصیلات، جایگاه اجتماعی، فرهنگی و خانوادگی در سطحی متفاوت از تختی و خانوادهاش بودند؛ در آن هنگام غلامرضا شرایط مالی خوبی نداشت و همهی این موارد دست به دست هم داد تا این ازدواج چندان موفقیتآمیز نباشد. حاصل پیوند غلامرضا تختی و شهلا توکلی پسری به نام بابک بود.
تختی علاوهبر حوزهی ورزش در زمینهی سیاسی نیز فعالیت داشت. او از طرفداران مصدق بود. بعد از سقوط دولت دکتر مصدق و کودتای 28 مرداد 1332، خیلی از ورزشکارها و روشنفکرها ناامید و خاموش شدند، اما تختی از آن دسته نبود. او از هواداران جبههی ملی ایران و دکتر مصدق بود و همیشه با افتخار از آن یاد میکرد. همین باعث شد حکومت وقت با او سرد برخورد کند و حتی در بعضی سفرهای ورزشی به تختی سخت بگیرند.
غلامرضا با مردم عادی ارتباط صمیمانه داشت. در زمان زلزلهی بوئینزهرا (۱۳۴۱)، به جای عکس تبلیغاتی گرفتن، خودش در بازار تهران صندوق گذاشت و کمک جمع کرد. مردم دیدند که یک قهرمان واقعی کنارشان ایستاده، نه در کاخ و نه پشت میز. همین رفتارها باعث شد محبوبیتش از حد تصور هم فراتر برود.
او هیچوقت به دربار پهلوی نزدیک نشد. چند بار از طرف حکومت به تختی پیشنهاد مقام و ثروت دادند، اما نپذیرفت. حتی زمانی که بعضی ورزشکاران بهخاطر نزدیکی به دربار، امتیاز میگرفتند، تختی در همان محلهی قدیمیاش ماند و زندگی سادهای داشت.
وقتی جبههی ملی دوباره تشکیل شد، تختی هم یکی از اعضای فعالش بود. در جلسات شرکت میکرد و از اصلاح و آزادی سخن میگفت. اما چون چهرهای مردمی بود، حکومت از نفوذ او میترسید و تحت نظرش داشت.
فعالیتها و موضعگیریهای سیاسی تختی همراستا با رژیم پهلوی نبود و همین باعث شد تا میان ساواک و او اصطکاکهایی صورت بگیرد و مرگ او را با شایعاتی همراه کند. سال ۱۳۴۶، خبر درگذشت تختی با عنوان «خودکشی» منتشر شد، اما بسیاری از نزدیکانش معتقد بودند که او قربانی فشار و تهدید نیروهای امنیتی شد. هنوز هم دربارهی نحوهی مرگش بحثهای فراوانی هست. روحیهی لطیف و حساسی که تختی از دوران کودکی و بهدلیل مشکلات پدر و خانوادهاش داشت و ناملایماتی که در روزهای منتهی به مرگش با آن مواجه بود، از فشارهای سیاسی گرفته تا تلاشها برای مخدوشکردن چهرهی مردمی او، میتواند دلیلی برای خودکشی باشد، از طرفی تهدیداتی که به گفتهی عدهای از سوی ساواک متوجه او بود نیز شایعهی قتلش را دامن میزند.
درهرحال فشار، تنهایی، تهدید و بیپناهی در برابر قدرت و در واقع شرایط زمانه مرگ تختی را رقم زد. مرگی که جسم او را با خود برد اما محبوبیتش را خدشهدار نکرد، او مرد اما محبوبیتش زنده ماند. زیرا شریف، جوانمرد و مردمی بود.
منابع:
کتاب تختی، یک زندگی نشر دوستان
سایت ویکی پدیا
گردآوری:
ریحانه کردی