از دریچه تاریخ ایران؛ شخصیت‌های تاثیرگذار در تاریخ ایران-صمد بهرنگی

1 سال پیش زمان مطالعه 7 دقیقه

 

«مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید. اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته یک وقتی ناچار با مرگ روبرو می‌شوم -که می‌شوم- مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.»

ماهی سیاه کوچولو

دوم تیرماه 1318، در جنوب تبریز، محله‌ی چرنداب، بعد از دو دختر و یک پسر، از سارا بیگم و عزت، فرزند دیگری زاده می‌شود، فرزندی که قرار نیست مدت زیادی در این دنیا زندگی کند، اما نامش تنها به روزگار خودش تعلق ندارد و قرار نیست به این زودی‌ها مردم او را فراموش کنند. او کسی نیست جز صمد بهرنگی که پس از خودش، خواهر و برادر دیگری نیز به جمع خانواده‌شان اضافه می‌شود. صمد در عمر کوتاه خود با حوادث تاریخی خطیری هم‌دوران بود؛ جنگ جهانی دوم، اشغال تبریز به‌دست نیروهای بیگانه، کودتای 28 مرداد و... .

او معلم، نویسنده، منتقد اجتماعی، مترجم و محققی بود که افکار چپ داشت و بااین‌حال عضو هیچ دسته و گروهی نبود.

صمد قصه‌ی «عادت» را در 20سالگی (سال 1338) نوشت و قصه‌ی «تلخون» را براساس افسانه‌ای آذربایجانی در 1340 به رشته‌ی تحریر درآورد. قصه‌ی «بی‌نام» را در سال 1342 نوشت. «الدوز و کلاغ‌ها» را به سال 1344 و «کچل کفترباز» را در سال 1345 نوشت که با قصه‌ی «پسرک لبوفروش» در سال 1346 منتشر شد. در همین سال قصه‌ی «افسانه‌ی محبت» را آفرید و «الدوز و عروسک سخنگو» را منتشر کرد. «24 ساعت در خواب و بیداری» و «کوراوغلو و کچل حمزه» را در سال 1347 نوشت که بعد از مرگش منتشر شد، قصه‌ی «پوست نارنج» و «یک هلو و هزار هلو» نیز در همین سال متولد شد و بعد از مرگ صمد در اختیار همگان قرار گرفت. «ماهی سیاه کوچولو» شناخته‌شده‌ترین داستان اوست که جایزه‌ی نمایشگاه بولون ایتالیا و بی‌ینال براتیسلاوای چکسلواکی را به او اختصاص داد و شورای کتاب کودک در سال 1347 آن را به‌عنوان «کتاب برگزیده» انتخاب کرد. کتابی که در بخشی از آن این‌گونه می‌خوانیم:

«شماها زیاد فکر می‌کنید. همه‌اش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم ترسمان به‌کلی می‌ریزد.

می‌خواهم بدانم که راستی‌راستی زندگی یعنی این‌که تو یک‌تکه جا، هی بروی و برگردی و دیگر هیچ یا این‌که طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟»

«پیرزن و جوجه‌ی طلایی‌اش»، «کلاغ‌ها، عروسک‌ها و آدم‌ها»، «آه! اما الاغ‌ها»، «دومرول» و... دیگر داستان‌های او هستند.

صمد علاوه‌بر داستان، کتاب‌های آموزشی و ترجمه‌شده‌ی گوناگونی نیز در پرونده‌ی کاری خود دارد. او برای آموزش مناسب کودکان دغدغه‌ داشت و به‌ویژه این نقد را داشت که کتاب‌های درسی برای بچه‌های شهر نوشته شده و باید مناسب‌سازی صورت بگیرد.

بی‌شک اتفاقات سیاسی و اجتماعی هم‌عصر با صمد، بر زندگی او بی‌تاثیر نبود، تاآنجاکه در دوران دبیرستان پدرش را به‌خاطر فعالیت‌ها و صحبت‌هایی که در مدرسه داشت، احضار کردند و در همان سن‌وسالِ چهارده‌پانزده‌سالگی بود که از پدرش می‌خواست خودش را برای شب دیرآمدن‌ها و یا حتی نیامدنش آماده کند. او دوران تحصیل خود را با توصیه‌ی پدر که از فرزندانش می‌خواست درس بخوانند تا مثل او کارگری نگرانِ درآمد نباشند و بتوانند کاری برای خودشان دست‌وپا کنند که آخر ماه حقوقی داشته باشند، گذراند. بهرنگی انسانی نبود که به یک زندگی عادی تن بدهد و همواره در راستای چیزی که درست می‌دانست قدم بر می‌داشت. در دانشسرا صمد و بهروز دهقانی با راه‌اندازی روزنامه‌دیواری فکاهی راه نقد از مسئولان دانشسرا را با تکیه بر طنز پیش گرفتند. آن دو از پیشاهنگانی بودند که لباس پیشاهنگی را به‌دلیل بی‌مبالاتی و بی‌فکری مسئولینی که مرگ یکی از پیشاهنگان در استخر را هنگامی که در اردو به سر می‌بردند، بی‌اهمیت جلوه می‌دادند از تن بیرون آوردند.

صمد بهرنگی در هجده‌سالگی، پس از فراغت از دانشسرا، جامه‌ی آموزگاری به تن کرد و به‌سوی روستاهای آذرشهر، ممقان، قدجهان، گوگان و آخیرجان رهسپار شد و در دوران تدریس نیز از یادگیری دست نکشید. او به دانشکده‌ی ادبیات تبریز راه یافت تا در آن رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی را بخواند. تدریس و تحصیل هم‌زمان برای بهرنگی با اخطارهایی از سوی اداره‌ی فرهنگ همراه شد که صمد اهمیتی برای آن قائل نشد و هر دو را به موازات هم پیش برد.

صمد از ستون‌های اصلی اعتصاب فرهنگیان در سال 1340 بود که در سال 1341 نیز برای زنده‌نگه‌داشتن یاد این اعتصاب همراه با بهروز دهقانی نمایشنامه‌ای با این مضمون در دبیرستان محل تدریسش اجرا کرد و اعلامیه‌هایی به مدارس و معلمان سراسر کشور فرستاد. بهرنگی در همین سال به‌دلیل بیان جملاتی که امور اداری دبیرستان را به طنز می‌گرفت از دبیرستان اخراج و به دبستان منتقل شد. یک سال بعد افزایش فعالیت‌های فرهنگی صمد، کارش را به دادگاه کشاند که در نهایت حکم تبرئه‌اش را در پی داشت.

نوشتن کتاب پاره‌پاره (1343) از سوی دادستانی عادی 105 ارتش یکم تبریز او را تحت تعقیب قرار داد و به مدت شش ماه از خدمت تعلیق شد. در نهایت این حکم تعلیق لغو شد و صمد به کلاس درس بازگشت.

در سال 1345 هرچند صمد از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بود، همچنان در اعتصابات دانشجویی شرکت می‌کرد.

در دی‌ماه 1346 «کمیته‌ی پیکار جهانی با بی‌سوادی» از بهرنگی دعوت کرد تا برای تکمیل کتاب الفبا و در ازای دریافت مبلغ قابل‌توجهی آن‌ها را همراهی کند. او به تهران می‌رود تا این کار را به سرانجام برساند، اما هنگامی که از نیت این کمیته آگاه می‌شود و در می‌یابد که قرار است اسمش روی کتابی باشد که عکس شاه و شهبانو صفحه‌ی اولش را به خود اختصاص داده از این کار سر باز می‌زند. صمد کتاب را با خود از مرکز خارج می‌کند اما پیگیری‌ها برای بازگرداندن کتاب باعث می‌شود هفت صفحه تنظیم کند و به کمیته بدهد و سپس با بهانه‌ی گم‌شدن کتاب خودش را راحت کند. در شهریورماه سال 1347 چهار لباس شخصی به سرپرستی تیمسار بازنشسته‌ی عضو ساواک وارد خانه‌ی او می‌شوند تا کتاب را بگیرند. هنگامی که صمد بهرنگی از این کار خودداری می‌کند با تهدید تیمسار روبه‌رو می‌شود. بعد از این واقعه صمد بسیاری از یادداشت‌ها و کتاب‌های مسئله‌ساز خود را از خانه خارج می‌کند.

در همین ماه (شهریور 1347) است که بهرنگی در رود ارس، در ساحل روستای شام گوالیک غرق می‌شود. مرگ او شک‌وشبهه‌های بسیاری را بر می‌انگیزد عده‌ای اذعان می‌کنند که صمد را ساواک غرق کرده است، عده‌ای بیان می‌کنند که چون شنا بلد نبوده و تنی به آب زده ناگهان غرق شده و... اما اینکه واقعیت مرگ بهرنگی چیست، تاکنون روشن نشده است. آنچه روشن است این است که او کمتر از سی‌سال فرصت زندگی داشت و در این مدت آن‌چنان زیست که پیکرش را جمعیتی انبوه از مردم، جوانان و روشن‌فکران بدرقه کردند و همچنان با گذشت بیش از نیم قرن از نبودش یادش زنده مانده است.

 

منابع:

کتاب صمد بهرنگی نشر ثالث

سایت Wikipedia.org

 

گردآوری:

ریحانه کردی

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید