فرشته نگهبان

(داستان های نوجوانان فرانسه،قرن 19م)
نویسنده: کنتس دوسگور
320,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 257
شابک 9786004564199
تاریخ ورود 1404/07/09
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 233
قیمت پشت جلد 320,000 تومان
کد کالا 147890
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
رمان فرشته‌ی نگهبان یکی از آثار مشهور کنتس دو سِگور نویسنده‌ی فرانسوی روس‌تبار است که نخستین بار در سال ۱۸۶۳ منتشر شد. کنتس دو سِگور بیشتر به‌خاطر رمان‌ها و داستان‌های اخلاقی‌اش برای کودکان و نوجوانان شهرت دارد. او در بیشتر آثارش سعی می‌کرد هم ماجراهایی سرگرم‌کننده خلق کند و هم پیام‌هایی اخلاقی، دینی و خانوادگی منتقل کند. شخصیت‌های داستان‌های او معمولا کودکانی هستند که با مشکلات، بی‌عدالتی‌ها یا سختی‌های زندگی روبه‌رو می‌شوند و در نهایت با کمک مهربانی و ایمان به زندگی دوباره امید پیدا می‌کنند. داستان فرشته‌ی نگهبان با تصویری تکان‌دهنده آغاز می‌شود: دو کودک یتیم به نام‌های ژاک و پل در سرمای شب و زیر باران، کنار جاده‌ای پناه گرفته‌اند. مادرشان از دنیا رفته و پدرشان اسیر شده است. درست در لحظه‌ای که همه‌چیز برایشان پایان‌یافته به نظر می‌رسد، یک سرباز مهربان به نام موتیه آن‌ها را پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد ازشان مراقبت کند. او کودکان را به مسافرخانه‌ی کوچک و گرم می‌برد که توسط دو زن نیکوکار اداره می‌شود. از اینجا به بعد، ماجراهای گوناگون آغاز می‌شود. این رمان مانند بسیاری از نوشته‌های کنتس دو سِگور، ترکیبی از داستانی آموزنده و سرشار از احساسات انسانی است. شخصیت‌های مثبت داستان با مهربانی، شجاعت و ایمانشان به ثمر می‌رسند و زندگی کودکان رهاشده دوباره سامان می‌گیرد. درعین‌حال، نویسنده از بستر تاریخی جنگ کریمه هم بهره می‌گیرد تا نشان دهد جنگ و خشونت چه اثرات سنگینی بر خانواده‌ها و کودکان می‌گذارد. در نهایت، مسافرخانه‌ی کوچک به نمادی از پناه، محبت و عدالت تبدیل می‌شود؛ جایی که خواننده، چه کودک باشد چه بزرگسال، امید به غلبه‌ی خیر بر شر را در آن بازمی‌یابد.
بخشی از کتاب
همین‌طور داشت فکر مى‌کرد که صبر سگ تمام شد. شروع کرد به پارس کردن. برادر بزرگ‌تر از خواب پرید. چشم‌هایش را باز کرد. با حالتى شگفت‌زده و ملتمسانه نگاهى به مرد مسافر و بعد به سگ انداخت. سگ را نوازش کرد و گفت: ـــ ساکت باش! خواهش مى‌کنم ساکت باش! سروصدا نکن، وگرنه پُل بیچاره بیدار مى‌شود. خواب که باشد، دیگر سختى نمى‌کشد. من خوب رویش را پوشانده‌ام. ببین، سردش نیست. مرد مسافر گفت: ـــ ولى کوچولو، تو یخ کرده‌اى. ـــ عیبى ندارد. من بزرگ شده‌ام. من قوى هستم. ولى او کوچک است. وقتى یخ مى‌کند، وقتى گرسنه‌اش مى‌شود، گریه مى‌کند. ـــ چرا اینجا تنها مانده‌اید؟ ـــ چون مامان مرده و ژاندارم‌ها بابا را با خود برده‌اند. ما دیگر خانه‌اى نداریم و تنها مانده‌ایم. ـــ چرا ژاندارم‌ها بابا را برده‌اند؟ ـــ نمى‌دانم. شاید براى اینکه به او غذا بدهند. چون او هم دیگر چیزى براى خوردن نداشت. ـــ کى به شما غذا مى‌دهد؟ ـــ هرکس که بخواهد. ـــ به اندازه کافى غذا مى‌خورید؟ ـــ بعضى وقت‌ها، نه همیشه. ولى پل سیر مى‌شود. ـــ تو چى، تو هر روز غذا مى‌خورى؟ ـــ اصلا مهم نیست. چون من بزرگ شده‌ام.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است