دسته بندی : داستان نوجوان

آخرین زمستان دیکتاتور (نیکولای چائوشسکو)

(داستان های نوجوانان آمریکایی،قرن 21م)
نویسنده: روتا سپتیس
385,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 336
شابک 9782001402175
تاریخ ورود 1403/12/18
نوبت چاپ 3
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 297
قیمت پشت جلد 385,000 تومان
کد کالا 142954
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
شاید یکی از دراماتیک‌ترین انقلاب‌های قرن بیستم، انقلاب رومانی باشد. پس از چهل سال حکومت نظامی کمونیستی، اخراج کشیشی در شهر تیمیشوارا جرقه‌ی شورش‌هایی بود که طی چند روز باعث سقوط حکومت نیکولای چائوشسکو شد. پس از این شورش‌ها، چائوشسکو تصمیم گرفت با برگزاری تظاهرات در بخارست قدرت متزلزلش را تحکیم بخشد و حمایت مردم را نشان دهد. کارگران را با تهدید به میدان کاخ آوردند و مراسم زنده از تلویزیون ملی پخش شد. اما جمعیت ناراضی به‌جای تشویق‌های همیشگی شروع به اعتراض کردند و نظم مراسم به هم خورد، پخش این اعتراض گسترده از تلویزیون ملی نتیجه‌ی معکوس داشت. مردم به خیابان‌ها ریختند و نظامیان نیز با حمایت از مردم به چائوشسکو پشت کردند. این کتاب روایتی داستانی است پیرامون آنچه که در آن برهه رخ داد.
بخشی از کتاب
به ما خیلی چیزها گفته شده. به ما گفته‌اند در سیستم کمونیسم همۀ ما با هم برادر و خواهریم. خطاب قرار دادن همدیگر با واژۀ «رفیق» تأکید بر برابری بینمان دارد؛ بدون هیچ طبقه‌بندی اجتماعی که بینمان تفاوتی ایجاد کند. برادران و خواهران شایسته در کمونیسم از قوانین تبعیت می‌کنند. من تظاهر به پیروی از قوانین می‌کردم. خیلی چیزها پیش خودم می‌ماند، مثل علاقه‌ام به شعر و فلسفه. به چیزهای دیگری نیز تظاهر می‌کردم. برای مثال، تظاهر می‌کردم شانۀ سرم را گم کرده‌ام، ولی درواقع ترجیح می‌دادم موهایم سیخ و رو به بالا باشد. تظاهر می‌کردم متوجه نگاه دخترها به خودم نمی‌شوم؛ همچنین تظاهر می‌کردم مطالعۀ زبان انگلیسی تعهدی به کشورم است. «کلمات اسلحه‌اند. نه‌تنها با اسلحه، من با کلمات نیز می‌توانم با دشمنان آمریکایی و انگلیسی‌مان بجنگم.» این چیزی بود که من می‌گفتم. کلاس اسلحه‌شناسی ما آماده‌سازی جوانان برای دفاع از کشور نام‌گذاری شده بود. ما در چهارده‌سالگی کار با اسلحه را در مدرسه فرا می‌گرفتیم. آیا در کشورهای دیگر، دانش‌آموزان زودتر از ما شروع می‌کنند یا دیرتر؟ یادم می‌آید این سؤال را در دفترچۀ مخفی‌ام یادداشت کرده بودم. واقعیت این بود که علاقۀ فراگیری زبان انگلیسی در من هیچ ربطی به جنگ با دشمنانمان نداشت. به‌هر‌حال، مگر ما چند دشمن داشتیم؟ راستش خودم هم جواب این سؤال را نمی‌دانم. کلاس انگلیسی همیشه پر از دانش‌آموزان دختر باهوش و ساکت بود. دخترهایی که وانمود می‌کردم توجهی به آنها ندارم؛ و اگر زبان انگلیسی را فرا می‌گرفتم، بهتر متوجه شعر آهنگ‌هایی می‌شدم که غیرقانونی از رادیو صدای آمریکا گوش می‌دادم. بله غیرقانونی. چیزهای زیادی در رومانی غیرقانونی بود، ازجمله افکار و دفترچۀ مخفی‌ام، ولی متقاعد شده بودم که توانایی پنهان نگاه داشتن آنها را دارم. هرچه باشد، لایه‌های تاریکی وزین و ضخیم است. روش خوبی برای مخفی نگاه داشتن خیلی چیزهاست. این‌طور نیست؟ در راهروی تاریک به سمت دفتر رفیق مدیر پیش می‌رفتم. چقدر ساده‌لوح… هنوز از هیچ‌چیز خبر نداشتم.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است