دسته بندی : رمان خارجی

زیر نور آفتاب

(داستانهای آمریکایی،قرن 21م)
نویسنده: جف زنتنر
576,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 384
شابک 9789641704157
تاریخ ورود 1403/11/30
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 339
قیمت پشت جلد 576,000 تومان
کد کالا 142331
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
شرایط زندگی در شهر کوچکی که کش پرویت ساکن آن است، آسان نیست. او مادرش را بر اثر اعتیاد به مواد مخدر از دست داده و پدربزرگش نیز که به آمفیزم ریوی مبتلاست، روزهای آخر عمر خود را می‌گذراند، در این میان دوری‌کردن از قاچاقچیان مواد مخدر و مراقبت از بهترین دوستش، دیلینی دویل، برای او به یک عادت تبدیل شده است. کش تابستان‌ها مشغول چمن‌زنی می‌شود تا درآمدی از آن خود داشته باشد و دوستش دیلینی نیز در رستوران زنجیره‌ای دری کویین کار می‌کند. اما زمانی که دیلینی موفق می‌شود از آکادمی میدل‌فورد، که یک مرکز آموزشی برجسته در کنتیکت است برای خود و او بورسیه‌ی کامل بگیرد، کش مجبور می‌شود بین تمایلاتش برای حفاظت و همراهی دیلینی، عشق به پدربزرگ و مادربزرگی که او را در منزل گرم خود پذیرفته و سرپناه داده‌اند و قایق‌رانی بر روی رودخانه‌ی شهرش که مرهم دلتنگی‌هایش بود، دست به انتخابی بزرگ بزند. رمان جدید جف زنتنر آمیزه‌ای هنرمندانه از اندوه، عشق و امید است.
بخشی از کتاب
چشم انسان می‌تواند طیف رنگ سبز را بیش از هر رنگ دیگری شناسایی کند. دوستم دیلِینی این را برایم تعریف کرد. او گفت این سازگاری از زمانی که انسان‌های اولیه در جنگل زندگی می‌کردند حاصل شده. این تکامل در چشمان ما به‌عنوان مکانیسم بقا پدید آمد تا شکارچیانی را که در میان گیاهان پنهان شده بودند، بیابد. به‌اندازه‌ی طیف‌های رنگ سبز در جنگل، رگه‌هایی از ادراک وجود دارد. بعضی چیزها را آسان می‌توان فهمید. پای منطقی قابل انتظار، و علت و معلولی واضح در میان است؛ درست مثل طرز کار موتور. وقتی یازده ساله بودم، پدربزرگم موتور وانت شورلتش را درآورد، قطعات آن‌ را از هم باز کرد و به من اجازه داد کمکش کنم تا دوباره موتور را سر هم کند. او قطعات را، که آغشته به روغنی سیاه بود و بوی فلز داغ‌شده می‌داد، مثل استخوان‌های دایناسوری که از دل خاک بیرون کشیده باشند روی پارچه‌ای پاره و چرب گذاشت. همین‌طور که مشغول کار بودیم، او کاربرد هر قطعه و نقش آن را در کار موتور، برایم توضیح داد. طوری که او بیان می‌کرد، منطقی به نظر می‌رسید. او آن موقع مریض نبود. بعدها که بیمار شد، فهمیدم وقتی بعد از برداشتن مقداری دیگر از دسر دست‌پخت خواهرش می‌گفت هیچ‌کس همیشه زنده نیست، صرفا از روی عادت این جمله را به زبان نمی‌آورد. او آن موقع هنوز اشتهای خوردن داشت. حالا اشتهای او به‌سمت ریه‌هایش، که همیشه در حسرت بلعیدن هوا هستند، هدایت شده است. نفس‌کشیدنش صدای غمبار بادی را دارد که بر چیزی نوک‌تیز بوزد. این صدا پیوسته شنیده می‌شود، و معنی‌اش این است که چیزی نوک‌تیز در درون اوست. وقتی چیزی نوک‌تیز درون آدم باشد، او دوام نمی‌آورد. من این را می‌فهمم.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است