#
#

داستان های چکمه ای (بهترین داستان های کوتاه ایتالیایی)

(داستان های کوتاه آمریکایی،قرن 20م)
نویسنده: جومپا لاهیری
310,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 272
شابک 9786222675387
تاریخ ورود 1403/10/04
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 271
قیمت پشت جلد 310,000 تومان
کد کالا 140117
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
داستان‌های چکمه‌ای، داستان‌های کوتاه ایتالیایی به انتخاب جومپا لاهیری، مجموعه‌ای ارزشمند است که به دنبال «ارائه‌ی تصویری واقعی از ایتالیا» می‌گردد. مجموعه‌ای روح‌نواز با درونمایه‌ها، موضوعات، سبک‌ها و رویدادهایی خاص که کیفیت الهام‌بخش‌شان آن‌ها را در کنار هم به گلچینی خواندنی و خواستنی تبدیل می‌کند؛ آثاری از نویسندگانی چون آلبرتو موراویا، اومبرتو سابا، لوییجی پیراندللو، الیو ویتورینی، کارلو کاسولا، آنا ماریا اورتسه، آلبرتو ساوینو، ناتالیا گینگزبرگ، بپه فنوگلیو، جورجیو مانگانلی، جیوانی آرپینو، السا مورانته، لئوناردو شاشا، آلدو پالازچی و انیو فلائیانو.
بخشی از کتاب
یک روز صبح، به قصد بانک از خانه بیرون زدم. حین قدم زدن حس کردم آن حال خوش و پرلذت و آسودۀ توی خیابان‌ها را در روزهای یکشنبه ندارم. حسی که با خالی شدن مدارس و ادارات از افراد ملزم به حضور در آنها و رفتن به خانه دست می‌داد. من لذت یا آسایشی حس نمی‌کردم. ذهنم درگیر ناهاری بود که می‌پختم و ظرف‌هایی که می‌شستم. ناگهان سر بالا کردم و متوجه چیزی شدم. همان عکاس پشت فرمان، با ماشینش قدم‌به‌قدم در تعقیبِ من بود. نگاهمان گره خورد. و بعد با وقاحتی تکرارنشدنی جمله‌ای کوتاه به من گفت. مکث نکردم و سری به علامت تأیید تکان دادم. ماشین را متوقف کرد و در را باز کرد. من هم سوار شدم. مسیر کوتاهی را تا جایی خلوت طی کردیم. حوالی لونگوتور بود. انگار برنامه‌ای ازپیش تعیین‌شده را دنبال می‌کرد. وقتی تکان نمی‌خورد، چهره‌اش شبیه ناپلئون می‌شد. اما به محض هیجان‌‌زده شدنش، با آن وقاحت و بی‌شرمی به گانگستری محلی تبدیل می‌شد. او را پس زدم و گفتم: «پنجول کشیدن به من رو بی‌خیال شو. واسه این کار وقت هست. حالا بگو از من چی می‌خوای؟» بی‌مقدمه جواب داد: «تو رو می‌خوام.» -نه تو من رو نمی‌خوای. اگه فقط من رو می‌خواستی، پس معنیش اینه که فتیشیستی! -چی؟ یعنی چی؟ -یعنی یکی مثل تو که نه‌فقط عاشق آدما، که دنبال چیزای اطرافشونه. مثلا توی همون بانکی که من توش کار می‌کنم. -دربارۀ چی حرف می‌زنی؟ -بهت می‌گم یعنی چی. دو هفته پیش ساعت هشت و نیم صبح چند تا عکس گرفتی؟ من می‌گم حداقل بیست تا. -نمی‌تونم چیزی رو از تو پنهون کنم. تو کی هستی؟ شیطان؟ پس داستانمان را که بعدا روزنامه‌ها را پر کرد، شروع کردیم.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است